موشی در سوراخ دیوار خانه‌ای زندگی می‌کرد. یک‌روز که برای پیدا کردن پنیر لیقوان سوراخ‌دار از سوراخ خود بیرون آمده بود مشاهده کرد صاحبخانه در کنار دیوار یک تله‌موش کار گذاشته است. بسرعت سراغ مرغ رفت و به او خبر داد. مرغ گفت: تله‌موش به من چه. این مشکل توست. موش ناراحت شد و سراغ گوسفند رفت و به او خبر داد. گوسفند گفت: بع، تله‌موش مسأله من نیست. موش مکدر شد و سراغ گاو رفت و به او خبر داد. گاو گفت: ما، ایت ایز نات مای بیزینس.
کد خبر: ۱۱۷۵۳۲۷

موش ناامید شد و بااحتیاط به سوراخ خود بازگشت. ساعتی بعد ماری که برای پیدا کردن و خوردن موش از سوراخ خود بیرون آمده بود در تله گیر کرد و عصبانی شد و زن صاحبخانه را گزید. صاحبخانه مرغ را سر برید و برای زنش سوپ درست کرد. اهالی محل برای عیادت از زن صاحبخانه به خانه آنها آمدند. صاحبخانه گوسفند را سر برید و برای آنها ناهار درست کرد. دوا و درمان افاقه نکرد و زن صاحبخانه به دیار باقی شتافت. صاحبخانه گاو را سر برید و به خانوادههای وابسته و سایر بستگان و آشنایان که از راههای دور و نزدیک به مراسم ختم آمده بودند شام داد. در تمام این مدت موش دم در سوراخ خود نشسته بود و تماشا میکرد. ناگهان گربهای پرید و موش را از گردن گرفت. موش قبل از اینکه خورده شود به گربه گفت: اجازه میدهی یک جمله قصار بگویم تا داستان امروز بینتیجه نباشد؟

گربه گفت: بگو.

موش گفت: بیتفاوتی نسبت به رنجهای دیگران بد است، اما تماشای مرگ دیگران از آن هم بدتر است و بناچار خاموش شد.

امید مهدینژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها