زنگ زده‌ام به رفیقم، پیشوازش این قطعه معروف است: آمده‌ام ای شاه پناهم بده. چند روزی بیشتر به سفر اربعینم نمانده. از دلم می‌گذرد که یک مشهد می‌رفتم بد نبود، بطلب. نیم ساعت بعد گوشی‌ام زنگ می‌خورد یک کارگاه غزل دعوتم می‌کند 24 ساعت مشهد. می‌روم مشهد، یکراست می‌روم حرم. هوا قند است، دختری جوان شانه به شانه شویش گذاشته و مرد زیارت نامه می‌خواند و دختر دل سپرده به نوای همسرش و مثل دو گیلاس در نوازش نسیم تاب می‌خورند در زمزمه: اللهم صلی علی علی بن موسی ...
کد خبر: ۱۱۷۲۰۵۱
این طایفه آواز گدا نشنیده است

بوی زعفران دم کشیده ...بوی پونه صبح چیده میآید.. بوی بنفشه، بوی تسبیح چوبی ... بوی زیرگلوی نوزاد... صدایی از صعله حنجرهای بال میزند: شمس جمال امیرالمومنین صلوات ... حنجرهها رفاقت میکنند: لا هُمَّ صل علی... هنوز موهای ساعدم خیس است مور مورم میشود، کیف میکنم نماز میخوانم مهر به پیشانیام میچسبد میافتد روی مرمرهای خنک تیریک صدا میکند کیف میکنم دلم از هم میپاشد خرد میشود مثل نباتی چوب دار در جدال با گرمای چایی زعفران ... تکثیر میشوم مثل همین آینههای تو در تو... اصلا این فصل حرمش یک چیز دیگر است .

آخ از این روستاییهایی که لبخندشان بوی مقدس گندم بوی آب کوزه میدهد... بوی بیدمشک... صورتهایی برشته... ریشهایی چند روزه...کلاههایی بور از نامهربانیهای آفتاب و لباسهایی با اتو نا آشنا ... اما آخ از دلشان که مثل همین چلچراغها به رخش میزند. دست که میدهی با آنها انگار بر کنده کاجی روسی دست کشیدی زبر است و راه که میروند پاهای ترک خورده بر خنکای مرمرها کرُپ کرُپ میکند . اینک این قلندران واحهنشین برداشت محصولشان تمام شده. اولین پولشان را خرج سفر به این بهشت میکنند .

بوی عرق تنشان بوی عرق زحمتکشی است و رزق حلال و خیلی فرق دارد با عرق شرمساری از گناه ما که اولی در آسمانها رایحه بال فرشته‌‌هاست و دومی فرشتهها را فراری میدهد ... اینها یک جوری با صاحبخانه حرف میزنند انگار چشم در چشمند... مشهد برای اینها همین صحن و رواقهاست ... پارک آبی؟ استخر؟ شیشلیک؟ سلفی؟ هواپیما؟ نه برای اینها دلخوشکنکهایی است که فقط ما شهریها را اسیر و عبیر کرده ... فوقش برود در یک عکاسی یک دست روی سینهاش بگذارد روی شاسی چاپ کند ببرد دهاتش بگذارد روی طاقچه کنار عکس قدیمی امام و آقا تختی یا بکوبدش کنار تابلوی کوبلنی رنگ و رو رفته که هنرنمایی عروسش است ... یا امام رضا(ع) به حق اینها مرا هم ببین ... به حق همینها که گم میشوند همینها که سوال شرعی میپرسند همینها که رویشان نمیشود کفشهای پاره شان را به کفشداری بدهند و در کیسه پلاستیکی دست میگیرند...به حق همینها که شام نان و پنیر و هندوانه میخورند و روی هزار تومن هزار تومن پولشان برنامهریزی کردهاند. .. یا امام لطفا بروید در ستینگ قلبم من را به حالت کارخانه برگردانید... من دلم برای خودم تنگ شده ... من ملک بودم و فردوس برین جایم بود... همین ....

حامد عسکری

شاعر و نویسنده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها