اینجا پول بدهید تا از کتابخانه شخصی صابر ابر استفاده کنید

روشنفکربازی نزدیک سفارت فرانسه

کتاب 300هزار تومانی صابر ابر توجه ما را جلب کرد و چنین شد که فهمیدیم هم یک موسسه آموزشی فرهنگی دارد و هم یک کافه کتاب! این شد که راهی نوفل‌لوشاتو شدیم! جایی در شهر، در انتهای یک کوچه بن‌بست خانه‌ای قدیمی هست که آن را برای کتاب خواندن آراسته‌اند اما احتمالا برای آدم‌های خاص.
کد خبر: ۱۱۶۶۲۶۹

جایی که می‌توان کتابی خواند و چیزی نوشید. ناگفته می‌توان حدس زد یکی از همان کافه‌های دنج است با صندلی‌های لهستانی و ظروف سفالین.

این خانه قدیمی دو بخش دارد؛ طبقه بالا یک موسسه فرهنگی است و طبقه پایین یک کافه کتاب که در غروب یکی از روزهای وسط هفته هم بندرت کسی را در حال مطالعه پیدا می‌کنی! حاضران که گویی از قبل همدیگر را می‌شناسند، مشغول گپ و گفت هستند؛ چیزی می‌نوشند یا کامشان را با تکه‌ای شیرینی یا برشی از کیک، شیرین می‌کنند و زیر سایه درختان بید حیاط یا روی مبل‌های کتابخانه، تعلقشان به قشری موسوم به هنری را نمایش می‌دهند.

اینجا کافه‌کتابی است که صابر ابر سال گذشته کتاب‌های خودش را به آن انتقال داده و به گفته خودش با خیال‌های شیرین افتتاحش کرده است. او درباره این کافه‌کتاب نوشته بود: ... در خیالم، دوست‌های عجیب خواستم، دوست‌هایی که نپرسند و حواسشان به تمام جواب‌های احتمالی باشد، خانه‌های حیاط‌دار و بزرگ با درخت‌های خرمالو و سیب، درخت‌هایی که سیب‌های زرد و سبز و قرمز را با هم بدهند و یک روزهایی توت بدهند، خانه‌هایی با درخت‌های مستعد و خیالپرداز، پول‌های زیاد، گونی‌هایی پر از پول که لک‌لک‌ها، صبح‌های زود بیندازند وسط زندگی و بگویند برای خوشی! همیشه رویای این را داشتم و دارم آنقدر انسان باشم که بشود نامم را بعدها در تاریخ به بچه‌ها گفت. هزار بار این جمله را گفتم و باز می‌گویم: خیال که گناه نیست. شاید تمامشان نشود، اما کمشان حتما، من ایمان دارم برای واقعی شدن هر خیالی مسیری وجود دارد... و چون خواستم، شد.»

پاییز پارسال کافه کتاب اینجا افتتاح شد، چون صابر ابر در تمام زندگی به «جایی» فکر می‌کرده که بشود در آنجا «زندگی» کرد، «سلامت» بود، «جمع» شد، «قرار» گذاشت، «یاد» داد، «یاد» گرفت، «خواند»، «نوشت»، «شنید»، «دید» و... از همه مهم‌تر «خیال کرد و واقعی شد.»

توصیفی که او از اینجا ارائه می‌کند، یک مکان فرهنگی، یک کتابخانه و آکادمی بازیگری و جای «شدن‌ها» است. اما در کافه‌کتاب صابر ابر چه می‌توان شد؟

چقدر باید پول بدهید؟

میتوان هر روز به «اینجا» رفت و کتابی برداشت و خواند اما قبل از آن باید حق عضویت این کتابخانه را پرداخت کرد که برای دانشجویان هر فصل 90 هزار تومان است و برای دیگران 150 هزار تومان. شهریهای که پرداخت میکنید فقط برای استفاده از فضای کافهکتاب است چون نمیتوان هیچ کتابی را به امانت گرفت اما گاهی میتوانید یک همراه با خودتان ببرید که احتمالا بعد از مطالعه و ساعت 12 ظهر به بعد که موسیقی آرام و بیکلام پخش شد، کسی کنارتان باشد که با هم گپ بزنید و چیزی با هم بخورید و بنوشید.

نگران منوی کافه نباشید؛ قیمتها کم نیست، اما سر به فلک نمیزند. یک لیوان چای دودی به قیمت 12 هزار تومان و لیموناد 14 هزار تومان که میتواند معیاری باشد برای مقایسه قیمتهای این کافه با دیگر کافههای شهر. اگر در آرامش و سکوت کافه «اینجا» دلتان کمی هم هیجان خواست، نوشیدنی زرشک و دارچین بنوشید یا مثلا دمنوش سماق عسل که فقط کمی از لیموناد گرانتر است.

اینجا چه جور جایی است؟

کافههای زیادی بخصوص در مرکز شهر به کافهکتاب «اینجا» شباهت دارند؛ دیوارهای ضخیم؛ سقفهای کوتاه، فضاهای کوچک همجوار و کمنور، آکسسوارهای ریز و درشت که تا حدی رنگ و بوی نوستالژی دارند و گیاهان آپارتمانی از نوع مرسوم و معمول که در هر خانهای میتوان نمونهاش را پیدا کرد.

«اینجا» در مقایسه با بسیاری از کافههای اینچنینی، بسیار شلوغتر هم هست. بسختی میشود از گردش چشمها در این همه آکسسوار جلوگیری کرد و دل به حرف یک دوست داد چه رسد به کتابخواندن و متمرکز شدن روی یک شعر یا رمان یا نمایشنامه. سامان دلشاد که در طراحی کافه ید طولایی دارد و با چند نفر از بازیگران صاحب کافه، همکاری کرده، درباره سر و شکل چنین کافههایی میگوید: این سبک به کافههای ایتالیایی و فرانسوی شبیه است اما همه هنرمندانی که کافه دارند، خواهان چنین فضایی نیستند. آنها سلیقههای متفاوتی دارند و ممکن است براساس مکانی که در اختیار دارند به یک سبک بسیار مدرن یا حتی کژوال یا غیررسمی فکر کنند. به اعتقاد این طراح، معماری و مکان تاثیر زیادی در طراحی داخلی دارد و کافههای دنج با طراحی ایتالیایی و فرانسوی بیشتر در مرکز شهر دیده میشوند که بناها کوچک و کمنور هستند.

دلشاد چند نمونه از کافههای متفاوت شهر تهران را اسم میبرد و درباره کافه صابر ابر میگوید: من ویژگی خاص و متفاوتی در این کافه نمیبینم و نمیتوانم آن را متمایز و خاص بدانم جز اینکه بسیار شلوغ است و میتوانست مینیما‌‌تر و سادهتر باشد.

به استناد توضیحات این طراح کافه، باید پرسید آیا طراحی چنین فضایی برای کتابخواندن مناسب است؟ صابر ابر که گویا خودش این فضا را با همکاری باران کوثری طراحی کرده، چقدر ملزومات یک فضای کتابخانهای را رعایت کرده و «اینجا» با همه گوشههای زیبا و کنجهای دنجش برای کتابخواندن فرصت و رغبتی ایجاد میکند؟

چهکسانی به اینجا میروند؟

کتابخوانهای حرفهای سلیقه و نگاه خاص خودشان را دارند. در کنار کتابهایی که معمولا پرفروش میشوند، دسته دیگری کتابهای عمیقتر و جدیتری را دنبال میکنند که در «اینجا» نمیتوان یافت. دانشآموختگان رشته هنر و دانشجویان رشتههای هنری شاید علاقهمند به حضور در این فضا باشند اما قطعا حضور و ثبتنام در آکادمی را به حضور در کافهکتاب ترجیح میدهند، چون هزینه کردن در آکادمی به نتایج بهتری منتهی خواهد شد و چه بسا مسیری به دنیای حرفهای برایشان بگشاید. کتابخوانهای معمولی هم برای کتابخواندن به پیشنهاد دوستان بسنده میکنند و امانت یک دوست یا همکار را در مترو و اتوبوس و تاکسی میخوانند.

به همین دلیل ساده و بعلاوه نکاتی که صابر محمدی درباره صابر ابر و کتابهایش در صفحه 12 نوشته، میتوان گفت کافهکتاب «اینجا» بیشتر از هر چیز یک پاتوق است، برای خوش بودن، لذت بردن از اینکه کتابی را در دست بگیری که متعلق به صابر ابر است، به انتخاب او خریده شده و روزگاری در کتابخانهاش بوده است و حالا میتوان آن را در دست گرفت و چشم به کلماتی دوخت که شاید روزی صابر ابر آنها را خوانده است. احتمالا کم نیستند کسانی که به این حظ و کیف نیاز دارند و ای کاش «اینجا» برای کتابخوان شدن این قشر، جای بزرگتری بود، طراحی هوشمندانه داشت، کتابهای تازهتر و به روزتری در کنار کتابهای صابر ابر ارائه میداد و بهانهای میشد که نام صابر ابر را در تاریخ برای بچهها گفت!

آذر مهاجر

ادبیات و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها