روایت احسان رجبی، عکاس جنگ از ثبت تصویر معروف شهید حاج امینی

یک قطره خون روی لب ماه

بیش از سه دهه از پایان دفاع مقدس گذشته است و اغراق نیست بگوییم واضح‌ترین سندی که از آن روزها به جا مانده عکس‌هایی است که توسط عکاسان دفاع مقدس ثبت شده‌اند. با وجود بی‌شمار کتاب و پژوهش و حتی تصویر، عکس‌های به‌جا مانده از آن روزها بی‌واسطه و صریح از وضعیت جبهه‌ها و تاثیر جنگ روی زندگی مردم می‌گویند. پر واضح است که تاثیر یک قطعه عکس گاه با چند ساعت فیلم و تصویر و چند صد صفحه کتاب و... برابری می‌کند. یکی از این عکس‌ها بدون شک ثبت لحظه شهادت امیر حاج‌امینی، بی‌سیم‌چی گردان انصار از لشکر ۲۷ محمد رسول‌ا... است. تصویری که بعد از جنگ تا سال‌های سال نمادی از رشادت و ایثار و مظلومیت رزمنده‌ها بود. عکسی که تاثیرش را در آثار هنری دیگران هم گذاشت و راه به پوسترها و نقاشی دیواری و کتاب‌های بسیاری پیدا کرد. احسان رجبی کسی است که این لحظه را جاودانه کرد. رزمنده‌ای که در 14 سالگی دوربین به دست گرفت و راهی جبهه‌ها شد.
کد خبر: ۱۱۶۵۷۹۸

عکاس نبودیم و عکس میگرفتیم

«چشم نوشتهها/ مجموعه عکسهای احسان رجبی در دفاع مقدس» یکی از کتابهایی است که پس از سالها فاصله با دوران دفاع مقدس توسط انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس تهیه، منتشر و روانه بازار کتاب شد. هر چند قاب ماندگار او در ذهن چند نسل از ایرانیان همان لحظه شهادت امیر حاجامینی است، اما این کتاب سرشار از عکسهایی است که صریح و بیپرده واقعه مهم دفاع مقدس را روایت کرده است. احسان رجبی 14 سال داشت که نه برای عکاسی بلکه برای جهاد به جبههها اعزام شد؛ اما بنابر علاقه شخصیاش در جبهه عکس هم میگرفت. کمکم ضرورت ثبت لحظات نابی که شاید هر چند قرن به چند قرن یا شاید هزاره به هزاره اتفاق میافتد، او را به عکاسی جنگ تحمیلی مشغول داشت. خودش میگوید: عکاس نبودیم، عکس میگرفتیم. رفته بودیم جبهه که بجنگیم، اما چیزی اطرافمان میگذشت که نمیشد تعریفش کرد. کسی باور نمیکرد. ما گنگ خواب دیده بودیم و عالم تمام کر و کور. باید سند جمع میکردیم؛ سندی که اگر زنده ماندیم، نشانمان بدهد که خواب نبودیم، خواب نمیدیدهایم.

لبخندی به شیرینی شهادت

دغدغه ثبت لحظات نکتهای است که از همان ابتدا با او بود. آن هم با امکانات بسیار محدود. احسان رجبی در این باره میگوید: ما بشدت به موضوع عکاسی در جنگ قناعت میکردیم به این دلیل که امکانات کم بود. آنقدر صحنههای تکان دهنده و زیبا وجود داشت ولی امکانات ثبت آن را نداشتیم. منظورم از امکانات کم این است که خیلی فیلم برای عکاسی نداشتیم و چند دوربین هم وجود نداشت و تنها با یک دوربین عکاسی میکردیم. تازه این در حالی بود که لنزهایمان را به دیگر عکاسان قرض میدادیم این وسواس ما در عکس گرفتن به دلیل امکانات کم عکاسی برای رزمندهها هم وجود داشت. آنها هم برای جنگیدن وسواس به خرج میدادند تا بیشترین بهره را از مهمات محدود خود ببرند.

کتاب چشم نوشتهها پر از عکسهایی است که با همین وسواس ثبت شدهاند. عکسهایی از شهید امیر حاجامینی که لبخند کمرنگش، به آرامش رسیدن روح او را دقایقی پس از شهادت به نمایش میگذارد، از مشهورترین عکسهای احسان رجبی است که در این آلبوم نشستهاند.

ثبت شهادت پشت خاکریز

لحظه ثبت این عکس درست چند دقیقه پس از شهادت امیر حاجامینی است. روایت عکاس از این لحظه هم شنیدنی است. او میگوید: بچهها خیلی روحیهشان کسل بود؛ آتش شدید دشمن هم مزید علت خستگی بچهها شده بود. یک دفعه صدای شادی بچهها بلند شد. برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگر آمدند خط برای سرکشی، بچهها آنقدر به اینها علاقه داشتند که روحیهشان کلا عوض شد. ده بیست دقیقه بیشتر نگذشته بود که یک خمپاره پشت خاکریز خورد، گرد و خاک عجیبی بلند شد. همین که گرد و غبار نشست دوربینم را برداشتم تا ببینم چه خبر است. رفتم جلوتر که این صحنه را دیدم. دو عکس از این لحظه گرفتم، یکی از تمام بدن شهید و یکی از صورت نورانی او که همان عکس معروف است. یک قطره خون روی لبش بود. دیدم امیر در آن حالت در حال خودش است و دارد زیر لب زمزمهای میکند. رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم. همان موقع بود که دیگر شهید شد... .

یک مهمان ویژه

سالها پس از پایان دفاع مقدس احسان رجبی راهی لبنان و در جریان جنگ ۳۳ روزه مجروح شد. او را به بیمارستان قمر بنیهاشم تهران منتقل کردند؛ حال خوبی نداشت. یک روز به او گفتند: «شما یک مهمان ویژه دارید»؛ مهمان ویژه مادر شهید امیر حاجامینی بود. این دید، بازدیدی هم داشت آن هم وقتی که مادر شهید امیر حاجامینی این بار در بستر بیماری بود و احسان رجبی به ملاقاتش رفت.

احسان رجبی همچنان معتقد است از دعای مادر شهید حاجامینی شفا گرفته است. او بعد از جراحت در جنگ 33 روزه با مشکلات فراوانی به تهران منتقل شده بود. خودش میگوید: همان روزی که این مادر شهید به ملاقات من آمدند، مشکلاتم برطرف شد. مادر از ساوه به دیدنم آمده بودند. وقتی ایشان آمدند، فضای اتاق من تغییر کرد؛ از همان روز حالم رو به بهبود بود و پزشکان هم متعجب شدند. خدا را شکر بعد از آن مشکل حاد من برطرف شد.

میثم اسماعیلی

فرهنگو هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها