«تغییر»؛ این شعاری بود که «باراک اوباما» در انتخابات ریاست جمهوری 2008 ایالات متحده آمریکا مطرح کرد و توانست به عنوان یکی از جوان‌ترین سیاستمداران این کشور، اعتماد مردم را کسب کند و راهی کاخ سفید شود. اوباما از همان ابتدا تبدیل به نماد «مخالفت با وضع موجود» در سیاست آمریکا شد؛ وضعیتی که یادگار روسای جمهور دموکرات و جمهوری‌خواه پس از پایان جنگ سرد بود. نه «جرج اچ بوش»، نه «بیل کلینتون» و نه «جرج دبلیو بوش» هیچکدام نتوانستند به وضعیت سیاسی این کشور که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تبدیل به تک ابرقدرت جهان به نوعی، هژمون اصلی حوزه روابط بین‌الملل شده بود، بدهند و این مساله، زمینه را برای ظهور یک «ناجی» فراهم کرد.
کد خبر: ۱۱۴۰۷۵۰

باراک اوباما در چنین فضایی وارد اتاق بیضی در کاخ سفید شد. اقتصاد آمریکا در جریان جنگهای متعدد ـ از جنگ اول خلیج فارس تا اشغال عراق ـ ضربات شدیدی دیده بود؛ یکجانبهگرایی آمریکا در حوزه بینالملل، حتی شرکای این کشور مانند اتحادیه اروپا و کانادا را به واکنش وا داشته بود؛ نظام داخلی آمریکا در اثر تسلط کامل MIC یا همان «مجموعههای صنعتی ـ نظامی» دچار فساد گسترده و نارضایتی عمومی شده بود و ساختار رسانهای در این کشور به طور کامل در اختیار جریان اصلی حاکم در فضای سیاسی قرار گرفته بود. اوباما توانست همه این مشکلات را با «جسارت امید» ـ نام اولین کتاب خاطرات او ـ پشت سر بگذارد و خودش را در قامت یک نجاتدهنده به مردم معرفی کند.

اما زمان زیادی طول نکشید که عیار واقعی او و امیدهایی که برای اصلاح وضعیت نامناسب جامعه آمریکا وجود داشت، از میان برود. اوباما ذاتا یک سیاستمدار حزبی و متعلق به قویترین ساختارهای سیاسی در ایالات متحده بود و برخلاف تصویری که رسانهها از او ساختند، اساسا قرار نبود خبری از «تغییر» در میان باشد؛ چرا که باراک حسین اوباما یک «خودی تمام عیار» برای نظام سیاسی آمریکا بود. به همین دلیل شعارهایی نظیر تعطیلی زندان گوانتانامو و خروج نظامیان این کشور از عراق و افغانستان هیچگاه محقق نشد.

همین ماجرا باعث شد تا آخرین تیرِ در ترکشِ ساختار سیاسی ایالات متحده هم به خطا برود و پدیدهای به نام «دونالد ترامپ» وارد عرصه سیاسی این کشور شود. درباره این مساله که آیا ترامپ هم جزوی از ساختار سیاسی آمریکاست و قرار است نقش سوپاپ اطمینان را بازی کند یا خیر، در میان کارشناسان بینالملل تفاوت نظر وجود دارد اما چیزی که مورد تایید همگان است، رویکردهای ساختارشکنانه و غیرمعمول رئیسجمهور جدید ایالات متحده در کاخ سفید است؛ مسالهای که قاعدتا در مسیر سابق سیاسی این کشور ـ و در قابل دو حزب اصلی دموکرات و جمهوریخواه ـ تعریف نمیشود.

در حقیقت، ترامپ را باید دستاورد و زاییده دولت اوباما دانست؛ جایی که یک نیروی جوان با تمام امیدهایی که همراه داشت، ترجیح داد به جای رایدهندگان، به ساختار سیاسی پشت پرده آمریکا وفادار بماند.

چند ماه از رای مردم آمریکا به ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری گذشته بود که یک چهره جوان در عرصه سیاسی فرانسه وارد شد و با شعار «فرانسه به پیش» توانست رقیب سرسختی به نام «مارین لوپن» را کنار بزند و وارد کاخ الیزه شود. «امانوئل مکرون»، جوان 40 سالهای که توانست بر موج سرخوردگی و ناکامی مردم از دولتهای «نیکولا سارکوزی» و «فرانسوا اولاند» سوار شود و خود را منجی فرانسه معرفی کند. مکرون با شعارهای اروپاگرایانه خود توانست رای ناراضیها از آمریکاگرایی سارکوزی را به نام خود در صندوق بریزد و از سوی دیگر، با رفتار خانوادهدوستانه خود ـ پایبندی به پیمان زناشویی با خانمی که 24 سال از او بزرگتر است ـ مورد اقبال ناراضیها از شهوترانیهای بی حد وحصر اولاند قرار بگیرد. حالا «اوبامای فرانسه» متولد شده بود.

مکرون در ابتدای ورود به کاخ الیزه و در دست گرفتن فرمان هدایت پاریس، تلاش کرد تا ماموریت خود را احیای غرور خدشهدار شده فرانسویها معرفی کند؛ ماموریتی که البته چند ماه پیشتر رنگ و لعاب نداشت و اقدامات بعدی ساکن الیزه نشان داد که اگر چند سال طول کشید تا اوباما، حامیانش را ناامید کند، مکرون تصمیم گرفته تا این ناامیدی را در همان ماههای اولیه ریاست جمهوری خود تقدیم رای دهندگانش کند. ادامه سیاستهای تبعیت افراطی از آمریکا به سبک سارکوزی ـ آن هم آمریکا ترامپ که مورد تنفر افکار عمومی در اروپا قرار دارد ـ در حوزه سیاست خارجی و ادامه سیاستهای ریاضت اقتصادی به سبک اولاند در حوزه سیاست داخلی، نشان داد که نه خبری از «تغییر» در میان است و نه قرار است فرانسه «به پیش» برود. رویای ظهور ناپلئون جدید در فرانسه خیلی زود نقش بر آب شد.

حالا حدود یکسال از رای مردم فرانسه به امانوئل مکرون گذشته است و خیابانهای پاریس و سایر شهرهای بزرگ فرانسه، مملو از تظاهراتکنندگان و معترضانی است که آقای رئیسجمهور را شریک جنایتهای جنگی ترامپ در سوریه میدانند و او را عامل وضعیت نامناسب اقتصادی کارگران و دانشجویان معرفی میکنند. در چنین اوضاعی که محبوبیت مکرون بهصورت روزانه سقوط میکند، مساله مهاجرین و مشکلاتی که این ماجرا برای فرانسه ایجاد کرده، خود مکرون را هم در تنگنایی سخت برای انتخاب قرار داده است: تمکین به قوانین اتحادیه اروپا به عنوان یکی از اعضای اصلی یا روبهرو شدن با خشم فرانسویها.

این وضعیت، یادآور وضعیت دولت اوباما در ماههای پایانی آن است. به نظر میرسد که شرایط به سمتی در حال حرکت است که فرانسویها به دنبال یک «ترامپ فرانسوی» هستند؛ فردی که بتواند «اول فرانسه» (برگرفته از شعار «اول آمریکا»ی ترامپ) را برای مردم این کشور به ارمغان بیاورد. تحقق این مساله در پاریس شاید حتی راحتتر از واشنگتن باشد؛ جایی که در همین انتخابات ریاست جمهوری اخیر، حزب ملیگرای فرانسه به رهبری مارین لوپن توانست 35 درصد آرا را به خود اختصاص بدهد.

مهدی خانعلیزاده

پژوهشگر بینالملل

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها