نگاهی به فیلم غول‌پیکر

هیولایی که از درون می‌آید

گونه‌های سینمایی نه‌چندان متفکرانه مثل گونه هیولایی می‌توانند دستمایه‌ای قرار بگیرند برای ساختن آثار تمثیلی و استعاری برای نمود مفاهیم عمیق.
کد خبر: ۱۱۰۰۶۵۱
هیولایی که از درون می‌آید

«ناچو وی‌گالندو» اسپانیایی‌تبار از پدیده‌های منحصربه‌فرد عرصه فیلمسازی در چند سال اخیر است که از گونه‌های سینمایی عامه‌پسند، آثار عمیقی می‌سازد که باید چندین بار مورد ارزیابی مجدد و مفاهیم ارائه شده در آثارش از زوایای متعددی مورد بحث قرار گیرند. ناچو وی‌گالندو با فیلم متفاوت «جرایم زمانی» در محافل سینمایی مورد توجه قرار گرفت. جرایم زمانی یکی از عجیب‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما درباره سفر به زمان است.

پس از آن با ساخت آثاری نظیر «الفبای مرده» و «پنجره باز» نشان داد، فیلمسازی است که با دستمایه قرار دادن گونه ترسناک، می‌تواند پیکره این ژانر سینمایی را متحول و آثار بکر و متفاوتی ارائه دهد.

فیلم «غول پیکر» ترکیبی است از یک کمدی ضدرمانتیک، درباره رابطه یک‌سویه زورگویانه مردانه که به فیلمی ترسناک در ژانر هیولایی منجر می‌شود.

روایت فیلم از پایان رابطه نامزدی میان گلوریا (آن هاتاوی) روزنامه‌نگار بدشانس و هرج و مرج‌طلب اجتماعی، با نامزدش تیم (دن استیونس)، آغاز می‌شود. گلوریا از نیویورک‌ رانده شده و به زادگاه کودکی‌اش باز می‌گردد و اتفاقی با همکلاسی دوره دبستانش «اسکار» (جیسن سادکیس) برخورد می‌کند. او 15 سالی است که اسکار را ندیده، اما فرصت خوبی فراهم می‌شود تا در رستوران او مشغول به کار شود. چندی نمی‌گذرد که هیولایی با نام کایجو در ساعات مشخصی در سئول ظاهر می‌شود و شهر را تخریب می‌کند. گلوریا احساس می‌کند اراده این هیولا را می‌تواند کنترل کند و...

آثار «ناچو وی‌گالندو» فیلم‌هایی هستند که ژانر تعیین شده و الگوی روایی بخصوصی دارند. نمونه وطنی‌اش شهرام مکری است که آثارش ترکیبی از گونه‌های متفاوتی هستند، اما تفسیر فراگونه‌ای ارائه می‌دهند. «غول پیکر» فیلمی است از ترکیب‌بندی گونه‌ای اما مستقل، از ژانرهای کمدی و هیولایی، اما به سبک «ناچو وی‌گالندو».

این فیلمساز اسپانیایی‌تبار از فیلمسازان محبوب منتقدان سینمایی است. بازی‌های خلاقانه‌اش با گونه‌های متفاوت سینمایی، آثارش را از تک‌ساحتی بودن رایج نجات خواهد بخشید.

«غول پیکر» در ابتدا یک اثر تقلیدی به نظر می‌رسد. تا این‌که در فصل دوم از یک فیلم کمدی اجتماعی، به یک اثر علمی ـ‌ تخیلی روانکاوانه تبدیل می‌شود. از سوی دیگر «غول پیکر» تریلری برای شناخت ابعاد روابط انسان معاصر است و در فصل نهایی بدل به تریلری انسان‌شناختی می‌شود؛ و در جمع‌بندی نهایی تبدیل به فیلم فلسفی. مهم‌ترین نکته در آثار «وی‌گالندو» این است که فیلمنامه چه عاقبتی را برای شخصیت‌های اصلی‌اش رقم می‌زند؟

هیولایی که به صورت ناگهانی در سئول ظاهر شده و به تیتر نخست رسانه‌ها بدل شده چه رابطه خاصی با گلوریا دارد؟ یافتن این پرسش به تفسیری متفاوت از فیلم بدل می‌شود.

نکته قابل استنباط از فیلم در شناخت رابطه هیولا و گلوریا، تنفری است که در بطن شخصیت او وجود دارد و این نفرت ذاتی، چگونه تبدیل به هیولای بزرگی می‌شود که ممکن است فرسنگ‌ها دورتر، موجب نابودی افراد روی کره زمین شود. شاید ظاهر این تم غیرمنطقی و دور از ذهن به نظر برسد، اما فیلم عامدانه چیستی ناخودآگاه را مورد پرسش قرار می‌دهد. در اغلب آثار انسان‌شناختی در سینما معمولا با مفهوم ناخودآگاه به شکل بسیار سردستی برخورد می‌شود، اما ناخودآگاه مفهومی است که اثری نمایشی، بدرستی انسان را در ترازوی ارزیابی قرار می‌دهد و از این طریق انسان می‌تواند موقعیت خود را در نسبت با افراد دیگر پیدا کند. حتی می‌تواند به پاسخ‌های عمیق‌تری دست پیدا کند که چیست و چه می‌خواهد.

حتی می‌شود با یافتن پاسخ‌هایی در فیلم «غول پیکر» ارتباط انسان و نوع برخورد با دنیای اطرافش را بررسی کرد. رابطه هیولا و این زن، رابطه موازی نوع ارتباط او با اسکار است و چالش‌های روانکاوانه آنها به دوران کودکی‌شان بازمی‌گردد و ناخودآگاه در نوع برخورد دو شخصیت اصلی تجلی هیولایی پیدا می‌کند.

قلمرو هیولایی نیز در محدوده جغرافیایی دو کاراکتر اصلی شکل می‌گیرد و با یک شوک عاطفی هیولای کایجو در وجود این زن بیدار می‌شود. فیلم درباره قدرت شوک عاطفی است که در زندگی زنی که تنفرش را نسبت به اطرافیان بروز نداده، نمود پیدا می‌کند. گلوریا از دوران کودکی نخواسته که این تنفر وجودی را نسبت به شخصیت اسکار تعدیل کند و این تنفر از همان دوران کودکی تبدیل به یک هیولا شده است. ناکامی اسکار نیز فرصت پدید آمدن یک هیولای دیگر را در وجود او فراهم می‌کند.

از طرفی در این فیلم آنچه اصیل و ابتکاری است، پیچیدگی مفروضات نمایشی نیست. ابتکار مهم در ساختار نمایشی فیلم این است که در شرایطی هزل‌آمیز، محدوده تنفر در ناخودآگاه مورد ارزیابی قرار می‌گیرد و آنچه به پاشنه آشیل فیلم تبدیل می‌شود این است که دیدگاه گلوریا به‌ دام فمینیست می‌افتد. اجتناب از این مقوله فیلم را از تک‌ساحتی بودن و قضاوت یکسویه رها می‌کرد و حس همدلی را در مخاطبان مرد نیز تحریک می‌کرد و وحشت اصلی فیلم به یک تفکر مستقل سبک بال تبدیل می‌شد.

لیلا مودت

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها