پیام تسلیت رئیس سازمان صداوسیما در پی درگذشت پروانه معصومی

هنرمند الگو و پیشکسوت

گفت‌وگو با پروانه معصومی، بازیگر پیشکسوت به بهانه 73 سالگی

به تاریخ شناسنامه‌ام اهمیت نمی‌دهم

شخصیت پروانه معصومی همراه وقار و متانت است و در نقش‌آفرینی‌های مختلف، مهربانی و آرامشی را از او سراغ داریم که تماشاگر را با خود و در پسِ آن قصه همراه می‌کند. مخاطب هم انگار دوست ندارد این ویژگی کاراکتر معصومی دستخوش خدشه و آسیب شود و همواره نگران است که این شخصیت آرام به سلامت ناآرامی‌ها و تلاطم‌های قصه را پشت‌سر بگذارد.
کد خبر: ۱۰۶۷۳۴۶
به تاریخ شناسنامه‌ام اهمیت نمی‌دهم

به بهانه تولد این بانوی پیشکسوت بازیگری ایران سراغ او رفتیم و درباره چیزهای مختلفی چون کارنامه متنوع، زیباترین هدیه، تاثیر گذر عمر بر روحیه و حس و حال آدم و تاثیر جایزه در مسیر بازیگری حرف زدیم. البته پیش پای مصاحبه، معصومی گفت که روز تولدش چند روز دیگر است و آنچه که در تقویم سینمایی به عنوان زادروزش آمده، تولد شناسنامه‌ای اوست. به هر حال ما تقریبا حد وسط را گرفتیم تا هر دو تولد شناسنامه‌ای و واقعی این بازیگر مهربان را گرامی بداریم. معصومی بتازگی بازی در سریال تلویزیونی «آشوب» به کارگردانی امیر پوروزیری را به پایان رسانده است.

اول توضیحی درباره دو تاریخ تولد خود بدهید؛ چرا تاریخ تولد شما در شناسنامه، با زادروز واقعی‌تان تفاوت دارد و یکی نیست؟

من و خواهرانم همه در بیمارستان به دنیا آمده‌ایم و برگه بیمارستان داریم و قاعدتا برگه بیمارستان نمی‌تواند اشتباه باشد، ولیکن مادرم می‌گفت: «تو روز پانزدهم شهریور به دنیا آمدی. تولدت روزی بود که دخترخاله‌ات امتحان تجدیدی شیمی داشت و باید برای امتحان می‌رفت که دلم درد گرفت و مجبور شدند مرا به بیمارستان ببرند.» با این حال تاریخ تولدم را در شناسنامه سوم شهریور نوشتند. تا مدت‌ها فکر می‌کردم احتمالا مادرم اشتباه می‌کند و تاریخ واقعی تولدم همان چیزی است که در شناسنامه آمده. تا این‌که وقتی خودم برای گرفتن شناسنامه پسرم نیما به ثبت احوال رفتم و برگه بیمارستان را جلوی مسئول این کار گذاشتم، او بدون توجه به برگه برای خودش نوشت بیستم اردیبهشت! به او گفتم آقا این چه تاریخی هست که شما نوشتید؟ گفت خانم، حالا مگر چه فرقی می‌کند؟ یک هفته این‌طرف یا یک هفته آن‌ طرف! گفتم آقا، من برگه بیمارستان جلوی شما گذاشتم و روی آن نوشته بچه‌ام چه روزی به دنیا آمده است. گفت خیلی خب، اما من مجبورم پول یک شناسنامه دیگر را از شما بگیرم! این دیگر به درد نمی‌خورد. من هم گفتم به درد نخورد، من پول یک شناسنامه دیگر را به شما می‌دهم. بعد از این اتفاق بود که فهمیدم آن چیزی که مادرم درباره تولد من می‌گفت، درست است و به آن تاریخی که در شناسنامه‌ام وجود دارد خیلی اهمیت نمی‌دهم. کمااین‌که برادرم هم که یازده سال از من کوچک‌تر است، بیست و یکم تیرماه به دنیا آمد، اما در شناسنامه او هم روز تولد را بیست و هفتم تیر نوشته‌اند! ظاهرا مثل این‌که زیاد به این مساله در ثبت‌احوال اهمیت نمی‌دهند و یک هفته و چند روز این‌طرف یا آن‌طرف بودن تاریخ تولد چندان برایشان مهم نیست. (می‌خندد)

هفتاد و سه سال از خدا عمر گرفته‌اید؛ چه حس و حالی دارید و نگاهتان از جوانی تا این سال‌ها چقدر تغییر کرده است؟

به هر صورت نگاه آدم تغییر می‌کند و کمی پخته‌تر از گذشته می‌شود. من هر چه سنم بالاتر رفت، صبورتر شده‌ام. در این سال‌ها و در گذر زمان، صبر را یاد گرفته‌ام و این خیلی برایم اهمیت دارد.

چه هدیه‌ای خوشحالتان می‌کند و در همه این سال‌ها از گذشته تا امروز، زیباترین هدیه‌ای که دریافت کردید، چه بود؟

یک تماس تلفنی کوچک و همین که روز تولدم را به یاد داشته باشند، برایم مغتنم است و خوشحالم می‌کند، اما چهار پنج سال پیش که شمال بودم، یکی از شاگردانم تماس گرفت و گفت منزل هستید بانو؟ ـ‌ شاگردانم به من بانو می‌گویند ـ‌ گفتم بله، منزل هستم. گفت ما دو سه نفر هستیم و می‌خواهیم به دیدن شما بیاییم. گفتم بیایید. تنها فکری که نمی‌کردم این بود که بخواهند برای من جشن تولد بگیرند. جالب این جاست که با یک ارکستر کامل آمده بودند و کیک و دیگر چیزهای مربوط به جشن تولد را هم آوردند. من دهانم از تعجب باز مانده بود که اینها چه برنامه مفصلی را برای روز تولدم تدارک دیده‌اند. تمام این مدت نیما فیلم گرفته و در همه این زمان من هاج و واج بودم. آن روز خیلی به من خوش گذشت که این شاگردان نازنینم، یادشان بود تولد من چه روزی است.

احتمالا با هماهنگی نیماجان بود؟

(می‌خندد) نه، اصلا چون نیما هم اطلاعی از این برنامه نداشت. من و نیما در تولدهایمان فقط خودمان هستیم. اگر خاله‌های نیما باشند به جشن تولدهای ما می‌آیند و اگر هم نتوانند بیایند، با تماس تلفنی تبریک می‌گویند. ما زیاد اهل جشن‌تولد گرفتن نیستیم. این تنها جشن تولدی بود که به شکل مفصل برایم گرفتند.

شما کارنامه متنوعی دارید و با کارگردان‌های بزرگی کار کرده‌اید. چه چیزی دلیل این پشتوانه پربار و غبطه‌برانگیز شده است؟ چقدر شانس را در این خصوص دخیل می‌دانید؟

شانس را که دخیل نمی‌دانم، اما دلایلی مثل پسند کارگردان‌ها، جنس و نوع کار بازیگر در این موضوع دخیل بود. البته می‌توانید بخشی از آن را به حساب شانس من هم بگذارید. شانس را فقط مربوط به اولین فیلم سینمایی خودم، رگبار (بهرام بیضایی) می‌دانم. نمی‌گویم که در این فیلم درخشیدم، اما توانستم خوب بازی کنم.

شما اولین بازیگر خانمی هستید که پس از انقلاب و در دو دوره از دوره‌های ابتدایی جشنواره فیلم فجر برای فیلم‌های گل‌های داوودی، شکوه زندگی و جهیزیه‌ای برای رباب، برنده دو جایزه بازیگری شدید. این جایزه گرفتن‌ها چه تاثیری بر ادامه روند کاری‌تان داشت؟

هر جایزه‌ای که آدم بگیرد، او را متعهد می‌کند. منِ نوعی باید بدانم وقتی به من جایزه می‌دهند، نمی‌توانم آن را همین طوری خرج کنم و باید به ارزشی که برای من قائل شدند، وفادار بمانم. به همین دلیل است که بعد از جایزه گرفتن، آدم نمی‌تواند هر کاری را قبول کند، اما برخی هم جایزه را یک پله برای بالاتر رفتن می‌دانند یا این که برای کارهای بعدی دستمزد بیشتری طلب می‌کنند، ولی من به این چیزها فکر نمی‌کنم و معتقدم دریافت جایزه، مرا نسبت به کاری که باید انجام دهم، متعهد می‌کند.

شما به هر حال بجز بازیگری، تماشاگر سینمای ایران هم هستید. نسبت به دهه‌های 50 و 60 که دوران اوج فعالیت سینمایی شما بود، الان فضای فیلم‌ها را چطور می‌بینید؟

نمی‌دانم اگر فیلم‌هایی از جنس آن موقع الان ساخته و اکران شود، با چه بازخوردی از طرف مردم مواجه می‌شود، اما به هر حال آن جنس فیلم‌ها کم یا زیاد، همیشه مخاطبان خودش را دارد.

علی رستگار

سینما

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها