روی دستپاچگی نفسهایم دست و پا می زنم و به پرسه های ناخودآگاهانه احساسم می نگرم خستگی مجال ماندن ندارد هر گاه لبخند را به پیشواز اشتیاق دیدارت می فرستم دلتنگی فرصت زمزمه بی کسی هایم را ندارد هر گاه ترنم با تو بودن را به گوش اقاقیای باغ همسایه می خوانم
کد خبر: ۱۰۳۹۸
تمام اشکها و آه هایم به آرزوهای محلی که در سر می پرورانم می خندند به تو اندیشیدن لغزشی نیست که این چنین پلهای امیدم را خاک کند و به انتظارت ماندن اگرچه بی قراری ام را مضاعف می کند اما آنقدر دوست داشتنی است که می خواهم با همه تنهایی هایم عاشق باشم من این باران زده دلهره نشین به انتهای جاده ای می اندیشم که روزی قامت بلندت را بر آن نقاشی خواهم کرد تاهمیشه بماند و هرگز فقدان را تجربه نکند گرفتار بغضهایی هستم که خواب از چشمانم می ربایند و خیسند از تو، خیسند از عشق از التهاب سرخ گونه ای که پونه های شوق را ترانه خوان کرده است و تو ایستاده ای کنج معبدی که پناه آمالم است آنجایی و من به صلابت قامتت ایمان دارم و به انتظاری که مرا به گریستن سوق می دهد.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها