شب دخترک زودتر از همیشه به رختخوابش رفت شادی در وجودش موج می زد پیش از آن که خواب چشمانش را برباید با خودش کلی نقشه کشیده بود که از فردا با تعطیلات تابستانی چه کند گرچه تابستان سال پیش مجبور شده بود
کد خبر: ۱۰۲۶۷
بیشتر وقتش را با دیگر خواهر و برادرانش در کار مزرعه سپری کند؛ اما امسال از بابا قول گرفته بود چند ساعتی را به اتفاق چند تا از دوستان هم مدرسه ای اش در کلاس نقاشی که در مدرسه دایر شده بود، شرکت کند دخترک غرق در همین افکار به خواب رفته بود و در خواب می دید که با مدادهای رنگی نصف و نیمه ای که دارد، منظره ای از روستا را نقاشی می کند: آسمان آبی با لکه هایی از ابر و کوههای اطراف که سبزتر از سالهای پیش شده اند گندمزارهای اطراف روستا که باد آنها را به رقص درآورده است . دخترک دست به کار نقاشی خانه های روستا شده بود که ناگهان زمین زیر پایش لرزید و سقف اتاق بالای سرش به دوران افتاده بود قلم در دستان کوچکش عرق کرده بود و بی اختیار خطی سیاه بر صفحه سپید کاغذ کشید ترس همه وجود دخترک را تسخیر کرده بود و آن شادی جایش را به نگرانی و دلشوره داده بود. می خواست فریاد بزند، اما هر چه می کوشید، صدایش به جایی نمی رسید بی اختیار دستانش را بالا آورد تا از اطرافش کمک بگیرد ؛ اما همه چیز از نزدیک دستان کوچک او دور می شد ؛ حتی کاغذ نقاشی نیمه تمامش ! خاک ، لحظه به لحظه آبی آسمان نقاشی اش را تیره و تیره تر می کرد و سبزی گندمزارهای روستا در گرد و غبار خاک محو می شد خاک حالا سراپای دخترک را پر کرده بود و گلهای لباسش یکی پس از دیگری دفن می شد انتظار دخترک برای دیدن اولین روز تابستان اما به پایان نرسید.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها