تاکسی زردرنگ که مقابل دادگاه خانواده توقف کرد، زن کرایه را داد و با عجله درحالی که پوشه سفیدرنگی در دستش بود از خودرو پیاده شد. آن قدر در افکار خودش غوطه‌ور بود که متوجه نشد چطور مقابل در ورودی دادگاه خانواده رسید. کمی اطراف را پایید، انگار دنبال کسی می‌گشت. چند لحظه‌ای در خیابان مکث کرد. پوشه را چند بار باز و بسته کرد و به برگه‌های داخل آن نگاهی انداخت. خیلی با خودش دل دل کرد که وارد ساختمان دادگاه شود یا نه.
کد خبر: ۱۰۲۱۴۶۳

چند لحظه‌ای به فکر فرورفته بود. انگار داشت صحنه‌های زندگی‌اش را مرور می‌کرد. ناگهان قطره‌های اشک از چشمانش فروافتاد و برگونه‌هایش جا خوش کرد. دلش بدجوری گرفته بود. نمی‌دانست تصمیمی که گرفته درست است یا نه. بهرام را خیلی دوست داشت، اما نمی‌توانست خیانتی را که او کرده بود به همین راحتی فراموش کند. در حال و هوای خودش بود که با شنیدن صدایی به خودش آمد. زمانی که سرش را به عقب چرخاند دید بهرام کنار وکیلش است. آن دو مقابل مجتمع قضایی ایستاده بودند. مریم اشک‌هایش را با روسری مشکی‌اش پاک و کمی خودش را جمع و جور کرد، چند قدمی برداشت و به سمتشان رفت. می‌خواست بابت خیانتی که از شوهرش سر زده هرچه می‌خواهد به او بگوید که طاقت نیاورد و شرم و حیا مانع این کار شد. اما با دیدن بهرام کمی عصبانی‌تر شد. پاسخ تلخی به سلام شوهرش داد. مرد وکیل میان آن دو ایستاده بود. رشته کلام را به دست گرفت و گفت: می‌خواهم فرصت دوباره‌ای به موکلم بدهید. می‌دانم او اشتباه کرده و پشیمان است. فرصتی برای جبران اشتباه به او بدهید. زن با شنیدن این حرف‌های وکیل کمی به او و به شوهرش نگاه کرد. بهرام آرام کناری ایستاده و سرش را به سنگفرش خیابان دوخته بود. سکوت کرده بود تا شاید این سکوت باعث شود مریم به او فرصتی بدهد و از خطایش بگذرد. اما مریم انگار تصمیم نهایی‌اش را برای جدایی گرفته بود .

بعد از مکثی کوتاه گفت: دیگر فرصتی نمی‌توانم بدهم. چه تضمینی وجود دارد این مرد دوباره به من خیانت نکند. او دلم را شکست. طاقت ندارم در کنار چنین مردی زندگی و آینده‌ام را بگذرانم. او چطور دلش آمد با صمیمی‌ترین دوستم به من خیانت کند. اگر من به عشق او خیانت می‌کردم مرا می‌بخشید؟ من تحمل یک لحظه کنار این مرد بودن را ندارم. بعد شانه‌هایش را بالا انداخت و با تکان دادن پوشه‌ای که به دست داشت بدون خداحافظی از کنار آنها گذشت و وارد ساختمان دادگاه شد. وسط هفته بود و سالن دادگاه، جمعیت کمی را به خود می‌دید. زیر لب مدام با خودش حرف می‌زد. هر از گاهی نیم‌نگاهی به این سو و آن سو انداخت. مرد وکیل با دیدن وی همچنان خواست دوباره فرصتی به بهرام بدهد، اما این بار هم مریم خواسته وکیل شوهرش را رد کرد. وکیل هر کاری کرد تا شاید بتواند میان آن‌دو آشتی برقرار کند، نشد. مریم تصمیم به جدایی داشت و بهرام حاضر نبود از همسرش جدا شود. بهرام مستاصل مانده بود. انگار دنیا برسرش آوار شده بود. شاید هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد این همه عشق و علاقه میان آن دو یکباره رنگ ببازد. زیر لب می‌گفت این چه اشتباهی بود که من مرتکب شدم. با دستان خودم تیشه به ریشه زندگی‌ام زدم. آهی از عمق وجودش کشید، اما چه فایده. منشی دادگاه چند بار نام هردویشان را صدا زد. انگار هیچ‌کدام پای رفتن به اتاق قاضی را نداشتند. دقایقی فقط نظاره‌گر یکدیگر بودند. دوباره منشی نامشان را خواند و این بار دو نفری و همراه وکیل وارد شدند. آن دو به‌فاصله یک صندلی کنار هم و رو به‌روی قاضی دادگاه نشستند. مرد وکیل هم کنار موکلش نشست. قاضی پرونده را که مطالعه کرد، دید نوشته شده زن جوان به دلیل خیانت شوهرش درخواست طلاق داده است. نیم نگاهی به درخواست زن انداخت و بعد با خطاب قرار دادن وی از او خواست درخواست و علت جدایی‌اش را تعریف کند.

زن انگار منتظر همین پرسش بود تا هر آنچه در وجودش جا مانده را بازگو کند. نفس عمیقی کشید و گفت: آقای قاضی هر دختری با هزاران امید و آرزو به خانه بخت می‌رود. دوست ندارد کارش بعد از ازدواج به طلاق و جدایی بکشد. من و شوهرم با هم در یک اداره کار می‌کردیم و پنج سال با عشق و علاقه با هم زندگی کردیم. می‌خواستیم صاحب فرزند شویم، در کنار هم او را بزرگ کنیم و پیر شویم. با لباس سفید به خانه‌اش آمدم و می‌خواستم با کفن سفید از خانه‌اش بروم. اما صدافسوس که او راهی برای ادامه زندگی برایم نگذاشت. اگر از خودش بپرسید از عشقمان می‌گوید و این‌که چقدر او را دوست داشتم. با کم و کاستی‌های زندگی‌‌مان ساختم.

زن جوان ادامه داد: همه چیز خوب پیش می‌رفت تا این‌که از چند ماه پیش متوجه تغییر رفتار او شدم. کمی دیر به خانه بازمی‌گشت. بهانه می‌آورد که در اداره جلسه دارد. زیاد با من حرف نمی‌زد. مدام سرش در گوشی تلفن همراهش بود. یک روز به طور اتفاقی گوشی‌اش را که جا گذاشته بود، نگاه کردم. از چیزی که دیده بودم، شوکه شدم. او به من خیانت کرده و حرف‌های این چند ماهه‌اش دروغ بود. او در تلگرام با زنی دوست و عاشق و شیفته او شده بود. با او قرارهای شبانه می‌گذاشت. پیام‌های عاشقانه میان آن دو رد و بدل می‌شد. با هم دربند، کافی‌شاپ و ... می‌رفتند. زمانی که شوهرم بازگشت به او ماجرای مطلع شدن از عشق تلگرامی‌اش را گفتم که حاشا کرد و مدعی بود من اشتباه کرده و خیالاتی شده‌ام. هر کاری کردم و هرچه گفتم او زیر بار این خیانت نرفت. دو هفته‌ای با او قهر بودم که با میانجیگری خانواده‌هایمان دوباره به خانه بازگشتم. اما همین آش و همین کاسه بود.

زن جوان افزود: برای دومین بار که گوشی را در خانه جا گذاشت، متوجه شدم پیامی از عشق مجازی‌اش دریافت کرده و با او در رستورانی قرار ملاقات گذاشته است. سراسیمه لباس پوشیدم و به آنجا رفتم و دیدم او همراه زنی نشسته و در حال خندیدن هستند و دست در دست یکدیگر بودند. بسختی قدم برداشتم و داخل رستوران شدم. صحنه‌ای دیدم که باورم نمی‌شد. شوهرم با صمیمی‌ترین دوستم در تلگرام دوست شده و به من خیانت کرده بودند. سیلی محکمی به صورت هردویشان زدم و آنجا را ترک کردم. به خانه بازگشتم. لباس‌هایم را برداشتم و به خانه پدری‌ام رفتم. هرچه تلاش کرد بازگردم قبول نکردم. من فقط طلاق می‌خواهم. او عشق مرا به دنیای مجازی و عشق تلگرامی‌اش فروخت و حاضر به بازگشت به این زندگی نیستم. مهریه 200 سکه‌ای را نمی‌خواهم. فقط طلاق می‌خواهم.

با پایان یافتن حرف‌های زن جوان، شوهرش رشته کلام را به دست گرفت و ادامه داد: من هنوز هم عاشق همسرم هستم. اشتباه کردم. می‌خواهم مرا ببخشد و فرصتی دوباره به من بدهد. من اشتباه کردم. چند ماه پیش به طور اتفاقی با زنی در تلگرام دوست شدم. کم کم این دوستی و درددل کردن‌هایمان به عشقی آتشین تبدیل شد و با هم ارتباط عاشقانه داشتیم. همدیگر را ملاقات می‌کردیم. این عشق مجازی هوش و حواس را از من برده بود. دیگر تمایلی به زندگی‌ام نداشتم. انگار عشق و محبت همسرم را فراموش کرده بودم. زمانی که ماجرا لو رفت و همسرم متوجه این عشق مجازی شد تازه فهمیدم زنی که با او دوست شده‌ام از دوستان صمیمی همسرم است.

مرد التماس می‌کرد تا همسرش او را ببخشد، اما زن به حرف‌های او بی‌تفاوت بود.

قاضی، رسیدگی به پرونده آنها را به جلسه دیگری موکول کرد تا شاید آنها فرصتی برای بازگشت دوباره به زندگی به یکدیگر بدهند.

اعتیاد همسر به اینستاگرام

شیرین، اعتیاد شدیدی به اینستاگرام پیدا کرده بود. به طوری که حتی خریدهای معمولی زندگی‌اش را هم در پیج‌(صفحه)های مختلف اینستاگرام انجام می‌داد.

او دوستانش را آنجا پیدا کرد و چند پیج مختلف برای خودش ساخت و پس از آن مدام در این شبکه اجتماعی فعالیت می‌کرد تا این که این اعتیاد رفته رفته زندگی مشترکش با فرزین را به نابودی کشاند. شیرین آن قدر در اینستاگرام غرق شد که در نهایت به درخواست شوهرش در مقابل قاضی دادگاه خانواده ایستاد تا در مقابل قاضی در این باره صحبت کند.

قاضی شعبه 268 دادگاه خانواده درحال بررسی پرونده طلاق شیرین و فرزین است. چند برگه از این پرونده را با دقت بررسی می‌کند و در همین هنگام منشی دادگاه اسم زوج جوان را می‌خواند و آنها وارد شعبه می‌شوند. مرد جوان به قاضی می‌گوید: آقای قاضی از رفتارهای همسرم خسته شده‌ام. چهار سال است ازدواج کرده‌ام، ولی تنها دو سال اول زندگی ام بود که احساس خوشحالی و خوشبختی می‌کردم. بعد از آن تنها شدم و دیگر همسرم در کنارم نبود. رفتارهایش تغییر کرد و نسبت به زندگی‌مان کاملا بی‌تفاوت و بی‌اهمیت شد، آن هم فقط به خاطر اینستاگرام. در حقیقت من همسرم را بعد از این که برای خودش یک پیج در اینستاگرام ساخت از دست دادم. بعد از آن بود که زندگی مشترکمان از این رو به آن رو شد. شیرین کم‌کم در این شبکه مجازی غرق شد و حتی یک لحظه هم نتوانست از آن دوری کند. هر 24 ساعت شبانه‌روز گوشی تلفنش در دستش بود و اینستاگرامش را چک می‌کرد. تا جایی که در مدت کمی، توانست چند هزار دوست آنجا پیدا کند و مرتب به دنبال این بود که تعداد لایک‌هایش بیشتر شود. دو سال است دارم این رفتارهایش را تحمل می‌کنم. بارها مرا فراموش کرده و هر بار می‌خواهم با او صحبت کنم آن قدر غرق در گوشی‌اش است که از حرف زدن پشیمان می‌شوم. حتی در مهمانی هم مرتب سرش در گوشی است و من باید خجالت بکشم. همیشه با هم دعوا داریم. هرچه می‌گویم دست از این کار بردار، فایده‌ای ندارد. انگار اعتیادش خیلی زیاد شده و نمی‌تواند دست بکشد. او من و زندگی‌مان را فراموش کرده و الان تنها یک عشق دارد، آن هم اینستاگرام؛ در این لحظه همسر این مرد نیز به قاضی می‌گوید: من هم مثل خیلی از کاربران شبکه‌های مجازی، تنها گاهی به پیجم در اینستاگرام سر می‌زنم و آن را چک می‌کنم. اما فرزین این موضوع را در زندگی ما زیادی بزرگ کرده است. تا جایی که هر روز و هر لحظه سر این موضوع دعوا راه می‌اندازد. کافی است ببیند گوشی به دست هستم، اصلا کاری ندارد در آن لحظه من با گوشی تلفنم در حال انجام چه کاری هستم، خودش قضاوت می‌کند و دعوا راه می‌اندازد. ما هر شب سر این موضوع با هم دعوا داریم. فرزین زندگی را برای هردویمان به جهنم تبدیل کرده است. او به خاطر خودخواهی و لجبازی‌اش می‌خواهد مرا مجبور به انجام خواسته‌اش کند. باور کنید موضوع را زیادی بزرگ کرده است. آن هم برای این که من صفحه‌ام را در اینستاگرام ببندم تا خیالش راحت شود. من هم حاضر نیستم هر دستوری که شوهرم می‌دهد، اجرا کنم. او باید به خواسته‌های من هم احترام بگذارد. همان طور که من همیشه به خواسته‌هایش احترام گذاشته‌ام. من طلاق نمی‌خواهم .

وایبر زندگی‌ام را به آتش کشید

علیرضای سی و سه ساله چند ماه است‌ متوجه شده همسرش به او خیانت می‌کند. ماجرا از زمانی شروع شد که او اینترنت گوشی تلفن همراه همسرش را فعال کرد. او به مشاور دادگاه خانواده تهران می‌گوید: آن ‌روز همسرم مشغول پختن غذا بود و خیلی اتفاقی گوشی‌اش را برداشتم و وارد وایبر شدم. فهرست را که باز کردم، اسم چند مرد غریبه را دیدم. نفس در سینه‌ام حبس شده بود. یکی یکی همه را باز کردم و خواندم. چیزی را که می‌دیدم باورم نمی‌شد. او با چند مرد از شهرستان‌های مختلف رابطه اینترنتی برقرار کرده و با یکی از آنها قرار گذاشته بود وقتی به تهران آمد، با هم به سینما بروند. با قیافه بهت‌زده و رنگ‌پریده از همسرم خواستم در این باره توضیح دهد. ابتدا انکار کرد، اما وقتی گفتم قرار است با یکی از آنها به سینما بروی، رنگش سفید شد و گریه کرد. او گفت همه چیز از ایمیل و چت‌ شروع شد و کار به قرار گذاشتن کشیده شده‌است. بعد از این اتفاق تصمیم گرفتم همسرم را طلاق دهم.

طلاق از شوهری با دوستان مجازی

در پرونده‌ای زنی با مراجعه به دادگاه خانواده شهید محلاتی دادخواست طلاق خود را داد و به قاضی گفت: شوهرم هر شب که به خانه می‌آید، تنها به فکر متصل شدن به اینترنت است. او دائم با دختر‌های ناآشنا در فیسبوک چت می‌کند و در تلگرام با آنها در ارتباط است. دیگر خانواده معنایی ندارد. فیسبوک کابوس و هووی من شده و شوهرم وقتی پای اینترنت می‌نشیند دیگر حاضر نیست حتی برای شام با من سر یک سفره بنشیند. در واقع شوهرم با فیسبوک ازدواج کرده و این موضوع به کابوس هر شب من تبدیل شده است.

زن ادامه داد: وقتی کنار شوهرم می‌روم تا در جریان کار‌هایش قرار گیرم، سرم فریاد می‌زند و صفحه کامپیوتر یا گوشی خود را برمی‌گرداند. دادخواست طلاق دادم تا مشکلات و ناراحتی‌هایم پایان یابد و او بداند وقتی می‌گویم از تو جدا می‌شوم، دروغ نیست. درست است که پیشرفت تکنولوژی و به‌روز شدن باید رخ دهد، ولی شوهرم زیاده‌روی می‌کند و من دیگر معنای داشتن شوهر را نمی‌فهمم.

معصومه ملکی

گروه حوادث

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها