اوایل دی سال 90 مردی در حالی که پشت تلفن صدایش بشدت می‌لرزید با پلیس تماس گرفت و خبر داد هنگام رفتن به خانه‌اش در کوچه‌باغی در رضی‌آباد، با جسد غرق در خون مردی رو به رو شده است.
کد خبر: ۱۰۰۹۱۶۰

بعداز این تماس بازپرس کشیک قتل دادسرا را در جریان قراردادم و همراه تیم بررسی صحنه جرم و گروهی از ماموران اداره قتل پلیس آگاهی برای بررسی ماجرا در آن کوچه‌باغ حاضر شدیم. یکی از همکارانم با مردی که جسد را یافته بود صحبت کرد تا شاید اطلاعات بیشتری از این جنایت به ما بدهد اما او قاتل را ندیده بود و مقتول را نمی‌شناخت. در ادامه بررسی‌ها متوجه شدیم که ساعاتی از مرگ مرد جوان می‌گذرد و به نظر می‌رسید که او بر اثر اصابت پنج ضربه چاقو از پای درآمده است. جیب‌های مقتول راجست‌وجو کردیم تا شاید مدارک هویتی پیدا کنیم که او چیزی همراه نداشت.

پرونده‌ای به عنوان جسد مجهول‌الهویه در پلیس آگاهی ثبت کردیم و در تلاش برای یافتن هویت مقتول و شناسایی عامل این جنایت بودیم. در جریان تحقیقات محلی هویت جوان کشته شده را پیدا کردیم. با شناسایی هویت مقتول، خانواده او را به پلیس آگاهی فراخواندیم. وقتی آنها به پلیس آگاهی آمدند به تحقیق از آنها پرداختم. در میان گفته‌های اعضای این خانواده متوجه شدیم که او آخرین بار با دوست معتادش به نام مصطفی ملاقات داشته است. بعد از آن دیگر خبری از وی نشده تا این‌که با آمدن به پلیس آگاهی پی بردند او کشته شده است.

همین سرنخ باعث شد که شکمان به دوست مقتول بیشتر شود. به پاتوق‌های احتمالی او رفتیم. همه جا را جست‌وجو کردیم اما انگار کسی او را ندیده بود و به نظر می‌رسید از شهریار خارج و به مکانی نامعلوم رفته است. پنج ماه درجست‌وجوی این مرد به عنوان تنها مظنون پرونده بودیم تا این‌که اردیبهشت سال 91 رد آخرین مخفیگاه او را در تایباد به دست آوردیم. زمانی که مطمئن شدیم او در آنجا پنهان شده برای بازداشت او به آنجا رفتیم، اما متوجه شدیم که متهم در آنجا با پدرش درگیر شده و با چاقو او را کشته و از خانه گریخته است. حالا دیگر دو جنایت در پرونده متهم به قتل فراری ثبت شد. محل‌هایی را که احتمال می‌دادیم ردی از او باشد و ما رابه عامل جنایت برساند بررسی کردیم تا این‌که دریافتیم او از تایباد گریخته و دوباره به شهریار بازگشته است. محله‌هایی که احتمال حضور اومی رفت را جست‌وجو کردیم. پس از تلاش مداوم رد او را در پاتوقی که مخفیگاه افراد معتاد بود در اطراف شهر به دست آوردیم. این خانه را ساعاتی زیر نظر گرفته و محاصره کردیم و سرانجام متهم هنگام خروج از این خانه بازداشت شد.

زمانی که او را به پلیس آگاهی منتقل می‌کردیم مدعی بود با فرد دیگری اشتباه گرفته شده و فقط به این خانه آمده بود تا موادمخدر بخرد و مصرف کند و از جنایت خبر ندارد. متهم همین طور دروغ‌پردازی می‌کرد. او را از خودروی پلیس خارج کرده و به اتاق بازجویی بردیم. در جریان تحقیقات این متهم مدعی بود که قتلی را انجام نداده و اشتباهی دستگیر شده است. چند روزی در حال تحقیق از وی بودیم تا این‌که زمانی که متوجه شد پلیس اطلاعات کافی در اختیار دارد که او پدر خود و دوستش را کشته است، دیگر نتوانست به دروغ‌پردازی‌هایش ادامه دهد و سرانجام اعتراف کرد که این دو جنایت را خودش به تنهایی انجام داده و همدستی ندارد. شاید اگر اعتیاد به شیشه نداشت این قتل‌ها را انجام نمی‌داد که اکنون دچار دردسر شود و مهر قاتل شدن بر پیشانی‌اش هک شود.

متهم درباره انگیزه‌اش از این دو جنایت گفت: مدت‌هاست شیشه مصرف می‌کنم. از چندی پیش بعد از مصرف دچار توهم شده، صدایی را می‌شنیدم که به من می‌گفت باید افرادی را که در اطرافت هستند، بکشی. اگر آنها را از بین نبری، خودت کشته می‌شوی. مدام این صدا‌ها را می‌شنیدم که قبل از همه باید جان پدر و دوست قدیمی‌ات را بگیری. این صداها انگار دست‌بردار نبود. هر روز که می‌گذشت شدت این صداها بیشتر می‌شد. صدا از من می‌خواست برای نجات جان خودم هر چه زودتر دوستم و بعد پدرم را به قتل برسانم. اوایل به این صدها توجهی نمی‌کردم. اما یک شب صدا به من اخطار داد دوستم نقشه قتل مرا طراحی کرده است. فردا سراغم می‌آید و می‌خواهد مرا بکشد. نمی‌دانستم چه کاری باید انجام دهم. آن روز که دوستم را دیدم، می خواستم چند بار نقشه قتل را اجرا کنم که نشد. ظهر که شد دوباره صدا سراغم آمد و تهدیدم کرد که چرا خواسته‌اش را اجرا نمی‌کنم.
این بارگفت حالا که من دوستم را نمی‌کشم، او جان مرا خواهد گرفت. آن‌قدر به صدا التماس کردم تا دست از جانم برداشت و به او قول دادم که دوستم را می‌کشم فقط جانم را نگیرد. دیگر این آخرین فرصتی بود که صدا به من داده بود. سراغ دوستم رفتم و با هم مواد کشیدیم. بعد او را به سمت کوچه‌باغ بردم. همان موقع چاقویی را که در جیبم بود بیرون آوردم و از پشت سر به دوستم حمله کردم. او آن‌قدر غافلگیر شد که نتوانست با من درگیر شود و فرصتی برای فرار پیدا نکرد. بعد از زدن اولین ضربه او زخمی شد و کف خیابان افتاد. بعد چهار ضربه بعدی را یکی پس از دیگری بر بدن او وارد کردم. زمانی که جان داد و مطمئن شدم که مرده جسد را در همان کوچه‌باغ رها کردم. ساعاتی در خیابان‌های شهریار پرسه می‌زدم. شب را به خانه یکی از دوستانم رفتم و تا صبح آنجا بودم. چند روز بعد که آب‌ها از آسیاب افتاد، تصمیم گرفتم تا پیش از فاش شدن راز جنایت به زادگاهم در تایباد بروم. چند ماهی آنجا بودم و پنهان شدم. یک روز در خانه پدری‌ام بودم که شیشه مصرف کردم. دوباره همان صدای قبلی سراغم آمد، این بار از من خواست که پدرم را بکشم در غیر این صورت او همان شب مرا خواهد کشت. خیلی می‌ترسیدم که به دستور صدا گوش ندهم و این بار جان خودم گرفته شود. این بار باز به حرف‌های صدا گوش دادم، با پدرم درگیر شده و با چاقوی آشپزخانه به او حمله کرده و جانش را گرفتم. بعد هم با برداشتن مقداری پول و وسایلم به شهریار بازگشتم و در پاتوق معتادان سر می‌کردم و مواد می‌کشیدم. در همین گیرودار بود که صدا دوباره سراغم آمد. این بار از من خواست که همسر، دو فرزندم و دو نفر از اقواممان را به قتل برسانم؛ او به من می‌گفت که آنها افراد بدی هستند و باید هر چه زودتر این دنیا را ترک کنند. من هم تصمیم داشتم که این پنج نفر را به قتل برسانم که یک روز پیش از اجرای نقشه‌ام ماموران سر رسیدند و مرا در پاتوق معتادان بازداشت کردند و من نتوانستم نقشه قتل پنج نفر دیگر را اجرا کنم. شاید اگر شیشه‌ای نبودم و موادمصرف نمی‌کرد دچار توهم نمی‌شدم و دست به جنایت نمی‌زدم.

سرگرد کارآگاه داوود کاکاوند، پلیس آگاهی غرب استان تهران

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها