دکتر اسناگِلس، مخترعی خوش بین با رفتاری دوستانه بود که همراه با دوستان خود ماجراهای غیر عادی ، جالب و تماشایی را تجربه می‌کرد. دکتر اسناگِلس، شخصیتی اصیل و نجیبی داشت، او در خانه راحتی همراه با خدمتکار پیرش خانم نتِلس، دنیس گورکن دستیار آزمایشگاه و یک موش بازیگوش و گربه فضایی زندگی می‌کرد.
دروپی سگی آدم نما بود. سگی که روی دو پایش راه می‌رفت، حرف می‌زند و رفتاری مثل آدم‌ها داشت،سگی بی حال وحوصله وهمیشه خسته با رفتار و سکناتی بسیار آرام و بی خیال روزگار.
خانواده ای شگفت انگیز، شامل پدری با شخصیتی طنز و تا حدودی بی دست و پا به نام «گزا»، مادری به نام پائولا،که غالباً مشغول امور خانه داری بود.
روزی حاکم ظالم به همراه ملازمانش برای شکار به جنگل رفت. در حین شکار چشمش به غازی افتاد که متعلق به پسری روستایی به نام «لوداچ ماتی» بود.
ماجرا متعلق به قرن ۴۱ و زمانی بعد از توفان‌بزرگ در کره‌زمین است. زمانی که در سطح زمین شاهد مناظر و چشم اندازهای بی‌آب وعلف وغیرقابل سکونت،گدازه‌های آتشفشانی و رودهایی از موادمذاب و زندگی حیواناتی سازگار با شرایط هستیم.
موش خاکستری رنگی بود که در پی ماجراهایی انتزاعی و به دوراز واقعیت دنیای عقلانی،احساساتی چون تنهایی،غم،ترس،خوشحالی و... را تجربه می‌کرد.
بچه خرس مهربان،عاقل و کنجکاوی به نام «روپرت» که در دهکده ای سرسبز و زیبا در کنار پدر و مادر و دوستانش زندگی می‌کرد.
تماشای دنیای آدم کوتوله همیشه پیش چشم بچه‌‌ها جذاب بوده است.در کنار کارتون‌هایی چون گالیور»،»بلفی و لی لی بیت»و»دختر مهربان» آدم کوتوله‌های جنگلی هم بودند که در همزیستی با حیوانات اهلی جنگل، قصه‌های خودشان را داشتند.
«کنت دراکولا» اردکی که آخرین نسل از اردک‌های خون آشام است در قلعه مخوف اجدادیش زندگی می‌کند. دست تقدیر برای او این گونه رقم می‌زند که روزی نانی ،پرستار بچه وقتی می‌خواهد برای اومعجونی از گیاهان وحشی درست کند به جای خون،سس گوجه فرنگی می‌ریزد ونتیجه این اشتباه ایجاد اختلال و تبدیل کنت به موجودی گیاهخوار است.
حشره ای بود شجاع ، بی باک و صد البته مهربان و همدل که شده بود نجات بخش همنوعان خودش و از اینرو لقب «شوالیه» به او داده شده بود.