باز هم 17 دی ماه و باز هم تختی. باز هم مرور به آرشیو‌های تختی و دنبال خبر برای این که تختی چرا مرد؟
کد خبر: ۱۱۱۰۵۵۵
نیم قرن جوانمردی

17 دی ماه؛ یک جورهایی شاید برای خیلیها تکراری شده باشد، اما این تکرار با ایران، با ورزش، با کشتی و با پهلوانی عجین شده است. اصلا یک هفدهم دیماه است و یک آقا تختی. روزی که خون سیاوش به زمین ریخت. خونی که تا همین چند سال پیش گرمیاش روی دامن تهمینه احساس میشد. از روزی که بانوی رازها روی تخت بیمارستان فوت کرد و همه چیز را با خودش به گور برد دیگر همه چیز ماند به قیامت. مثل همان وعدههایی که انسانها به هم میدهند؛ دیدار به قیامت.

50 سال زخم زبان و فقط سکوت. شاید میخواست بگوید، شاید هم نه. شاید خجالت میکشید و شاید میترسید. ترس از این که دوباره به سهراب زخم بزنند. زخمی که حتی رستم هم نزده بود! از صبح یک روز لعنتی در یکی از سردترین روزهای سال 46. از آخرین دیداری که با هم داشتند. رازش را به کسی نگفت. نگفت چه شد که پای سفره عقد غلامرضا نشست. نگفت چرا با وجود این همه اختلاف طبقاتی به او بله گفت. نگفت اختلافها کجا بود و نگفت چه شد که در دل این جماعت سنگدل گوش شکسته که شاید توان هضم مرگ جهان پهلوانشان را ند‌‌اشتند‌‌، د‌‌ستاویز شد.همانهایی که زورشان به زمانه نمیرسید، اما تار به تار موهای زن جهان پهلوان را سفید کردند. اصلا نگفت چرا غلامرضا مرد؛ مگر میشود ندانسته باشد. آنقدر نگفت تا بانو وفاداری کرده باشد و دیگر مجبور نباشد رازی را از مردم پنهان کند. او، غلامرضا و همه رازهایش رفت تا قیامت.

17 دیماه و باز هم آقا تختی. میگویند خودکشی، میگویند دست غلامرضا پهلوی در کار بود و... اما روزی که جنازه تختی در هتل آتلانتیک پیدا شد، غوغایی بود. مردم آن زمان تاب این را نداشتند تا دست روی دست بگذارند و منتظر باشند ببینند فردا چه میشود؟ فردا روزنامهها چه تیتری میزنند و درباره سرنوشت جهانپهلوانشان چه چیزی مینویسند. همین شد که مقابل هتل آتلانتیک شد قیامت. بلوایی بود. کسی را داخل هتل راه نمیدادند، اما نقل قول زیاد بود. فردا که روزنامهها منتشر شد یکی زده بود تختی خودکشی کرد، دیگری نوشته بود یادداشتهایی از تصمیم تا مرگ و تیتر روزنامه دیگری هم «دل شیر خون شده بود» از چه؟ از چه چیزی؟ از آههای شهلا در شمیران؟ از خودش؟ یا از اتفاقهایی که دهه 40 افتاده بود؟

کسی ننوشت علت مرگ چه بود؟ همه بیشتر روی عادات شخصی او مانور دادند، مثلا این که بالش حتما باید به جای زیر سرش بالای سرش باشد! یکی بخشی از وصیتنامهاش را منتشر کرده بود و... .

«ز مرگ تختی و هنگامه آن ـ بسی واشد کنار و گوشه دکان

یکی با او پسرخاله درآمد ـ یکی از غصه جزغاله درآمد

یکی خواندش چو رستم دیگری زال ـ ولی یک تن نگفت از کنه احوال»

همهاش همین بود. با انتشار دستخطهایی از وصیتنامه که روی سربرگی از هتل آتلانتیک در روز شانزدهم دیماه نوشته بود. صورتی از بدهیها، تقسیم مال و اموال و البته مدالهایی که تقدیم کرد به آستان مقدس امام رضا(ع).

17 دیماه و باز هم 17 دیماه. امسال اما تهمینهای نیست تا مرثیه بخواند، تا همه سراغش بروند. تا همه از او بنویسند و بخواهند بدانند که چرا تختی مرد؟ اما دیگر کسی نمیداند. همه چیز همان است که چهل و خردهای سال نوشتهاند. دیگر نه رستم هست، نه سهراب و نه تهمینهای که چشمانش خون شده بود بس که گریسته بود.

مرتضی رضایی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها