خاطرات کاغذی
چراغ دریایی
سالتی، پسر جوان مو قرمزی بود که از خیالبافی و ماجراجویی بسیار لذت میبرد. او هر روز به فانوس دریایی نزدیک خانهاش میرفت تا با دوستان ساحلیاش بازی کند.
سالتی، پسر جوان مو قرمزی بود که از خیالبافی و ماجراجویی بسیار لذت میبرد. او هر روز به فانوس دریایی نزدیک خانهاش میرفت تا با دوستان ساحلیاش بازی کند.
پسر جوان دهقانی به نام جک از ساقه لوبیای غولپیکر بالا میرود و یکباره به شهری در میان ابرها برخورد میکند که توسط ملکهای شرور اداره میشود. بعد از اینکه جک خود را در قلعهای عجیب با حضور شاهزادهای مهربان به نام «پرنسس مارگریت» میبیند، متوجه میشود در آنجا مردم به موش تبدیل شدهاند و جادوگری شرور که پسرش یک غول است، قصد دارد ملکه شود. حالا جک باید از شاهزاده در مقابل نقشههای شیطانی او محافظت کند و....
دو مرد دورگرد به نامهای بیل و سام از روستا به شهر آمدند تا برای خودشان کاری دست و پا کنند. تصمیم داشتند در مزارع خارج از شهر به عنوان کارگر استخدام شوند، اما دست بر قضا هنوز پایشان به شهر نرسیده به ناگاه درگیر بچه شیطانی شدند که به تنهایی از خانه خارج شده بود و دوست داشت شب را در جنگل سر کند.
ماجرا در یک ایستگاه راهآهن بزرگ و مدرن اتفاق افتاد؛ جایی که مسئولان ایستگاه و البته قطارها شاهد هر داستان ریزودرشتی هستند. قطار کوچولوی قرمزرنگی که دیگر سالهای خدمتش به مسافران به سر آمده و حالا دیگر وقت آن رسیده که به خاطر قدمتی که دارد، به موزه سپرده شود.
به محض اینکه خورشید از پشت کوهها سر میزد و روز خدا شروع میشد سه تا موش خرمای کوچولو سرو کله شان از لابه لای صخرهها وبوتهها پیدا میشد. محل زندگی آنها واقع در یک پارک ملی بود و از اینرو خواه ناخواه در طول روز با انسانهایی که به این پارک میآمدند، مواجه بودند.
ماجراهای دو وزغ سبز رنگ مکزیکی کمهوش به نامهای «تورو» و «پانچو» که آنها را با کلاه پهن و آفتابگیر سنتی مکزیکی میدیدیم. تورو چاق و قد کوتاه و دوستش پانچو به عکس او لاغر و قد بلند بود.
هرآنچه از افسانههای کلاسیک مشهور سراغ داشتیم را در این مجموعه کارتونی بهصورت وارونه میتوانستیم به تماشا بنشینیم؛ ماجراهایی از شاهزادهها، مادرخواندهها، پریها، ملکههای شریر، جادوگر، دیو و... که با یک پیچش مدرن احمقانه توسط شاهزادهای نهچندان جذاب ارائه میشدند.
داستان این مجموعه درباره یک چرخوفلک جادویی (از نوع کالسکه اسبی چرخان) متعلق به «آقای راستی» است که در وسط یک باغ جادویی قرار دارد، اما بچهها از آن استفاده نمیکنند تا اینکه با آمدن تعدادی شخصیت عجیب و سحرآمیز، اتفاقات دیگری رقم میخورد و هر بار ماجراهای جالبی پیش میآید.
هر داستان با شب بخیر گفتن مادر جیمی به پسرک و بستن دراتاق خواب شروع میشد، به محض اینکه مادر پایش را از اتاق بیرون میگذاشت جیمی از تختش بیرون میآمد و همزمان میدیدیم سگ جیمی از زیر تخت بیرون میآمد در حالی که چراغ قوهای را به دهان گرفته بود.
ماجراهای جنایی وصد البته تخیلی دو برادر به نامهای «جیجی و جوجو» که در شرارت و خلافکاری اول بودند، البته با توجه به فضای کمیک ماجراها مرتبا شاهد خرابکاری و چولمن بازی آنها بودیم. جالب اینکه آنقدر اعتماد به نفس کاذب داشتند که یک شرکت تاسیس کرده بودند با عنوان«شیطنت بینالمللی» تا از این طریق همیشه در دسترس مردم باشند! اما با حضور آنها امیدی به برچیده شدن تبهکاران نبود، چراکه سرشار از بیکفایتی محض بودند. برادر بزرگتر، جوجو که لاغر و قدبلند بود
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر