داستان‌های معمایی با محوریت در مخمصه افتادن یک شخصیت و تلاش او و اطرافیان برای اثبات بی‌گناهی‌اش، ایده جذاب و امتحان پس‌داده‌ای برای یک مجموعه تلویزیونی است که بخوبی قابلیت گسترش و عمق بخشیدن دارد.
کد خبر: ۸۲۰۵۷۲
گذشته‌ای که از آن گریزی نیست

مجموعه‌های تلویزیونی بسیاری با این شیوه در سال‌های گذشته با کیفیت‌های مختلف ساخته و روانه آنتن شده‌اند که بخش مهمی از آنها مورد توجه عموم مخاطبان قرار گرفته‌اند؛ چراکه مخاطب اساسا علاقه‌ای ذاتی به معما و تلاش برای حل آن داشته و از این بازی جذاب همواره لذت می‌برد.

دسته‌ای از این مجموعه‌های تلویزیونی که نمونه‌های فراوانی هم در شبکه‌های تلویزیونی ایران دارند، از شیوه کلاسیک معمایی فاصله گرفته و با نشان دادن بی‌گناهی قهرمان داستان و نیز برملا کردن هویت فرد گناهکار، مخاطب را در بیم و امید نسبت به نجات قهرمان و دستگیری ضدقهرمان نگه می‌دارند.

مجموعه گاهی به پشت سر نگاه کن ساخته مازیار میری از این دسته آثار است که اطلاعات زیادی را در اختیار مخاطب نسبت به فاجعه‌ای بزرگ قرار داده و آنان را با قطب مثبت داستان برای اثبات بی‌گناهی قهرمان همراه می‌کند.

ساختار فیلمنامه

محمود محمد سلطانی و مسعود کرمی با استفاده از این فرمول قصه خویش را طراحی کرده و در این مسیر داستان اصلی خود را در کنار چند داستانک قرار داده‌اند.

بخش مربوط به گذشته که برخلاف برخی نمونه‌های ایرانی کوتاه و موجز بوده، نقشی کلیدی در ساختار فیلمنامه این مجموعه داشته و مخاطب را با گذشته بخش مهمی از شخصیت‌های کار همچون جلال تابش و محتشم آشنا می‌کند.

محتشم پس از آزادی از زندان سراغ فیروزی آمده که خلاف را کنار گذاشته و سرگرم کار روی کامیون است، اما بدهی سنگینی هم به محتشم بابت لو ندادنش در گذشته دارد. بیرون کشیدن عتیقه‌ای گرانبها از دل خاک و تلاش این دو برای رساندن آن به مرز و دریافت پول، تنش خوبی را به قصه تزریق کرده و مخاطب را نسبت به سرنوشتشان کنجکاو می‌کند.

رفتن به ستاد کمک به زلزله‌زدگان، زمینه را برای ورود جلال تابش به داستان باز کرده و ضلع سوم مثلث محتشم و فیروز را کامل می‌کند. سلطانی و کرمی به عنوان نویسندگان مجموعه فوق، صحنه درگیری جلال با طلبکاران را در ستاد کمک‌رسانی قرار داده و پرسش‌های زیادی را در ذهن مخاطب در رابطه با وی و وضعیت زندگی‌اش پدید می‌آورد، ضمن آن‌که در این صحنه ریزه‌کاری‌های زیادی هم در این شخصیت به کار رفته که نمونه آن را در رفتارهای کاملا بیرونی‌اش مشاهده می‌کنیم.

تصادف کامیون فیروز و افتادن آنها به دره نقطه عطف فیلمنامه گاهی به پشت سر نگاه کن است که فصل مربوط به گذشته را بسته و آن را به زمان حال قطع می‌کند.

دوره‌ای که جلال تابش به کارخانه‌دار معتبر پا به سن گذاشته‌ای تبدیل شده که در کنار دخترش (شبنم) زندگی می‌کند و وضع کارخانه‌اش هم چندان سروسامانی ندارد. تم انتقام به عنوان تم اصلی فیلمنامه از اینجا به بعد خودش را نشان داده و به عامل پیش‌برنده داستان تبدیل می‌شود.

آن هم از طریق یک ضدقهرمان باورپذیر و متقاعدکننده به نام پویا که تابش را در مرگ پدرش (فیروز) مقصر دانسته و گم شدن مجسمه عتیقه را به او ربط می‌دهد.

موجود سرشار از کینه و عقده‌ای که وارد کارخانه تابش شده و نظر مساعدش را جلب کرده تا به مرور زمان انتقام خود و خانواده‌اش را از او بگیرد. در این میان محتشم هم که پایش را در آن تصادف از دست داده، به مرشد و راهنمای پویا تبدیل شده و بر آتش خشم و کینه‌اش دامن می‌زند.

تم انتقام که یکی از تم‌های اصلی فیلمنامه‌های سینمایی و تلویزیونی نام گرفته‌اند، بخوبی در ساختار فیلمنامه این مجموعه جاافتاده و نقشی کلیدی در پیشبرد داستان و نیز شکل‌گیری شخصیت‌ها دارد.

قصه‌های فرعی

در عین حال این مجموعه با توجه به 25 قسمتی بودنش از تم‌های دیگری همچون عشق، خیانت و نفرت به عنوان تم‌های فرعی بهره گرفته که مکمل‌های خوبی برای تم اصلی آن به حساب می‌آیند.

ورود مخترعی جوان به نام حامد حبیبی به کارخانه و همکاری‌اش با تابش برای تولید قطعه‌ای جدید، قصه‌ای فرعی را شکل می‌دهد که با مرگ بهزاد (همکار حامد) به داستان اصلی کار تبدیل می‌شود.

در حقیقت نویسندگان فیلمنامه به بهترین شکل این داستان را به پویایی پیوند زده‌اند که برای نابود کردن تابش و کارخانه‌اش دست به هر کاری می‌زند. خریدن بهزاد توسط پویا و خرابکاری در نقشه قطعه تولید شده، ایده شیطانی پویاست که در نهایت به یک بحران بزرگ ناخواسته ختم می‌شود.

منصور که درصد اندکی از سهام کارخانه را دارد، سرخود بهزاد را با اتومبیل حامد زیر گرفته و پاپوش بزرگی هم برای او درست می‌کند. از اینجا به بعد حامد حبیبی به قهرمان داستان تبدیل شده که برای اثبات بی‌گناهی‌اش ادله کافی نداشته و شهادت همسرش فریبا (دختر بزرگتر تابش) نیز به کارش نمی‌آید.

روبه‌رو شدن مخاطبان با فریبا در دادگاه و خبردارشدنش از ازدواج او با حامد دیگر نقطه عطف مهم داستان است که بخوبی آنها را شوکه کرده و ذهنشان را معطوف به موضوع دیگری می‌کند.

اختلاف عمیق میان فریبا و پدرش به خلق داستانک دیگری انجامیده که در سکانس‌های جلسه روانکاوی فریبا به آن پرداخته شده است.

از ازدواج ناموفق او با هنرمندی جوان تا عدم حمایت جلال تابش از دخترش به هنگام ورشکستگی و به زندان افتادن دامادش، همگی در یک قسمت و طی جلسه روانکاوی روایت شده و مخاطب را به بهترین شکل در جریان این اختلاف عمیق قرار می‌دهد.

گاهی به پشت سر نگاه کن در کنار این از داستانک‌های دیگری هم بهره گرفته که برای نمونه می‌توان به داستان هادی و خانواده‌اش و نیز علاقه‌اش به شبنم تابش اشاره کرد.

هادی جوان هنرمندی است که به واسطه شغلش به کارخانه تابش راه پیدا کرده و خیلی زود به شبنم علاقه‌مند می‌شود و از او درخواست ازدواج می‌کند.

سلطانی و کرمی با به تصویر کشیدن زندگی او و خانواده‌اش، هویتی نسبی برایش تراشیده و از طریق شوهر خواهر هادی، اشاره‌ای هم به معضلی بزرگ به نام ربا می‌کنند؛ حرامی که زندگی خانواده را تحت‌الشعاع خود قرار داده و سه دانگ از خانه مادری هادی را به باد داده است، اما مشکل اینجاست که شخصیت هادی کنشمندی لازمه را نداشته و نمی‌تواند روی روند پیشرفت داستان تاثیر مثبتی بر جای بگذارد.

در نقطه مقابل حامد قرار دارد که حتی هنگام بازجویی هم از بردن نام فریبا تابش و ازدواج پنهانی‌اش با او صرفا جهت حفظ آبروی فریبا پرهیز کرده و کاملا اثرگذار جلوه می‌کند.

جلال تابش هم به عنوان یکی از ستون‌های داستان تا حدود زیادی متقاعدکننده از آب درآمده و بخش‌های تاریک زندگی‌اش یکی از معماهای جذاب گاهی به پشت سر نگاه کن به حساب می‌آید که مخاطب، کنجکاو پی بردن به آن است.

پویا هم یک ضدقهرمان تمام‌عیار خاکستری است که کینه‌اش از تابش بخش مهمی از شخصیتش را شکل داده و اندک ظرافت‌های به کار رفته در خلقش، وی را از یک بدمن کلیشه‌ای دور ساخته است. برای نمونه می‌توان به خشمش بر سر منصور به واسطه به قتل رساندن بهزاد اشاره کرد.

فریبا را می‌توان روی دیگر سکه بهزاد به حساب آورد که در بزنگاه بزرگ زندگی مشترکش به کمک پدر خود نیاز داشته و امتناعش از کمک فریبا را به کینه‌ای عمیق و کهنه رسانده است. با همه اینها، وی باورپذیر از کار درآمده و مخاطب را به همدلی با خود وامی‌دارد؛ اتفاقی که در رابطه با شبنم رخ نداده و به داستانک هادی و شبنم که می‌توانست به کیفیت نهایی کار کمک کند، لطمه زده است.

در بخش گذشته هم با وجود کوتاه بودنش با تیپ ـ شخصیت‌های شناسنامه‌داری همچون محتشم، فیروز و افسر (همسر فیروز) روبه‌روییم که به قصه سر و شکل داده و آن را پیش برده‌اند.

مازیار میری هم که مجموعه تماشایی گاوصندوق را در کارنامه دارد، در گاهی به پشت سر نگاه کن با وسواس خاصی کارگردانی کرده و کار شسته‌رفته‌ای را تحویل مخاطبان خود داده است.

وی در این راستا از بازیگرانی متناسب با نقش‌ها بجز معدود استثناهایی همچون بازیگر نقش هادی بهره گرفته و به شخصیت‌های خلق شده بخوبی جان بخشیده است.

امین تارخ در نقش جلال تابش، الیکا عبدالرزاقی در نقش فریبا و هدایت هاشمی در نقش سرهنگ تهرانی، نمونه‌های قابل تامل در این باب هستند که بار مهمی از کار را به دوش کشیده‌اند.

در کنار آنها نمی‌توان از کنار نام محمد متوسلانی هم بسادگی عبور کرد که در معدود سکانس‌هایش کفه ترازو را به نفع خود پایین برده است.

همین‌طور سعید چنگیزیان و سام کبودوند که با تکیه بر سوابق بازیگری‌شان در تئاتر بخوبی از عهده ایفای نقش‌هایشان برآمده‌اند.

قاب کوچک - (ضمیمه شنبه روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها