بهداد در تمام مدت این گفت و گو تلاش کرد هیچ ردپایی از ناراحتی و داغ از دست دادن عزیز در صورتش هویدا نشود.
کد خبر: ۵۹۸۶۸۴
َ تند، داغ و جنجالی با حامد بهداد:عزت الله انتظامی آقای بازیگر نیست!

سینما؛ این صنعت وسوسه انگیز و پر رویا. امروز، روز ملی سینماست؛ شاید سینما تنها صنعتی باشد که بتوان در آن ردپای عشق، امید، حسرت، آرزو، شکست و پیروزی را دید؛ تنها صنعتی که می توان حس عجیب «زندگی» را با آن لمس کرد. درست برخلاف صنعت های سخت و بی رحم دیگر که انگار هیچ بویی از عاطفه و لطافت نبرده اند! بیش از یکصد سال از تولد آن می گذرد اما روز به روز جوان تر می شود، چراکه هر روز طیف وسیعی از مردم جهان را عاشق خود می کند و به نوعی گول می زند! به بهانه روز ملی سینما که خیلی هایمان با بزرگانش همچون محمدعلی فردین، بهروز وثوقی، خسرو شکیبایی، پرویز پرستویی، جمشید مشایخی، اکبر عبدی، عزت الله انتظامی و خیلی های دیگرش خاطره بازی کرده ایم، از «حامد بهداد» ستاره محبوب و موفق سینمای ایران خواستیم تا چند ساعتی با هم بنشینیم و درباره سینما، رویاهای و آرزوهایش، اسطوره هایش، دلخوری ها و دغدغه هایش و البته حال و احوال این روزهایش گپ بزنیم. حامد بهداد با وجودی که چند روزی بیشتر از فوت پدر بزرگوارش نمی گذرد، دعوت ما را بی پاسخ نگذاشت و به احترام مخاطبان همشهری 7 و 6 و به احترام سینما روی صندلی دفترمان تکیه زد و تمام مدت این گفت و گو تلاش کرد هیچ ردپایی از ناراحتی و داغ از دست دادن عزیز در صورتش هویدا نشود... به احترام حامد بهداد، صلواتی نثار روح پدر بزرگوارش کنیم. باشد که روحش شاد باشد و روحش قرین رحمت الهی.

تا حالا مار تو استینت پرورش دادی؟

مار تو آستینم؟ بله، ولی ما حق نداریم بعد از اینکه به آگاهی، قدرت، ثروت و دانش رسیدیم و روحمان از قید و بدها و کثافت کاری های ذهن آزاد شد، همه لذت زندگی را برای خود برداریم. ما اجازه نداریم بعد از اینکه در سعادت و آگاهی به رویمان باز شد دیگرانی را که در جهل مانده اند مسخره کنیم! ما باید به آنها این توفیق و فرصت را بدهیم که خودشان را در زندگی پیدا کنند و از بند جهل و ندانم کاری برهانند و به وضعیت آگاهی برسند. اما چه جای شکایت؟ مگر وقتی که مادرم من را به دنیا آورد، فکر می کرد بچه اش دستش را گاز بگیرد؟ مگر هر کدام از ما وقتی که داشتیم بزرگ می شدیم هزاران بار با پدر و مادرمان بد نکردیم؟ این چه ایثار یا حسی از فداکاریست که آدم ها نسبت به فرزندانشان دارند؟ بعد از یک مدت که چشمت باز می شود، نمی توانی هیچ آدمی را سرزنش کنی، به این دلیل که ماری توی آستین پرورانده اند. این جهان میراست؛ می آیی که بروی... آشکار می شوی که ناپیدا شوی. پیدا می شوی که پنهان شوی. ما اجازه نداریم جلوی این جریان را بگیریم. پختگی در آدمیزاد باعث می شود که به هر انسانی بدون قضاوت نگاه کنی و حق و فرصت زندگی کردن را برای او قائل شوی.

مار آستین کسی شده ای؟

مادرم... حتما از من آزار دیده است، حتما نارضایتی هایی داشته است، ولی امروز روز با مارهایی که در آستین پرورده ام، گاهی اوقات که حرف می زنم، می بینم خب، آن مار امروز خودش افعی شده است ولی نه به معنای بدش؛ بلکه بزرگ شده است. آنقدر بزرگ شده که بداند بعد از این باید چه کند، که را نیش بزند و که را نه! این است تعامل انسان با جهان.

البته تو مار آستین یک نفر دیگر هم بوده ای.

کی؟

رامبد جوان که تو را کشف کرد و شاید تصور نمی کرد روزی جایگاهت از خودش هم بهتر شود.

نه، اسم این مار پروراندن در آستین نیست. اتفاقا این زمانیست که من نسبت به او ناسپاسی کنم. من همواره هر جا که بوده ام، سپاسگزار رامبد بوده ام و اتفاقا باید بگویم افتخار می کنم که در کنارش دستیاری و رفاقت کردم، از هوشش استفاده کردم و به روایت اجتماعی امروز رسیدم. از بابت ذاتی که درون سینه من است، باید بگویم من آدم بسیار قدرشناس و وفاداری هستم مگر کسی بخواهد به خاطر دینی که بر گردنم دارد از من سوء استفاده کند.

تو غیر از بازیگری حرفه دیگری بلد نیستی. حالا تصور کنیم یک روز که به خانه می روی، در یخچال را باز کنی و هیچی داخل آن نباشد. با این وجود باز هم پای سینما می ایستی؟

مجبورم... مجبورم... این روزهاییست که قبلا هم تجربه شان کرده ام، اگر باز هم پیش بیاید تحمل می کنم. امیدوارم که بتوانم خدمت بیشتری به دنیای بازیگری و سینما، تئاتر بکنم. امیدوارم که جامعه من آنقدر پیشرفته بشود که قدر امثال ما را بداند و نگذارد که بی عزت زندگی کنم. متاسفانه جامعه من، جامعه ایست که لیاقت اکثریت هنرمندانش را ندارد. من هر چه که دارم از استعداد خودم است؛ امروز هیچ ارگان یا وزارتخانه ای به فکر هنرمندهای کشورش نیست! فقط بیزینس من ها و تجار هستند که در امنیت اقتصادی و احترام به سر می برند. هنرمندها شهرت دارند، اما احترام هرگز... شهرت دارند، امنیت هرگز! هیچ کسی قدر بزرگ ترها و مهم ترهای مرا ندانست، چه برسد به من را. فکر نمی کنم لیاقت مرد بزرگی مثل محمد علی کشاورز این باشد! من فکر نمی کنم که لیاقت کسی مثل خسرو شکیبایی زود رفتن باشد. گمان نمی کنم که بازیگران خانمی که امروز سرپرست جدی ای ندارند لیاقت شان این باشد. دوستان فکر می کنند بازیگران در زمانی که دستمزد می گیرند، از بیت المال پولی برمی دارند اما هرگز اینگونه نیست. این یک معامله شخصی است و هیچ ربطی به بیت المال ندارد. آدمی، پولی، براساس محاسبات منطقی، خانه داشتن، وسیله ایاب و ذهاب داشتن، پول داشتن، نان خوردن، آسودن، شاد بودن و... حق هر شهروندی است. آن رنجی که به ودیعه در سینه انسان نهاده شده، امانت خداوند است. هیچ قدرتی و هیچ انسانی حق ندارد رنج انسان دیگری را زیاد کند. انسان به اندازه کافی از جانب پروردگارش در خسران هست. آن چیزی که بیش از حد امنیت را از ما می گیرد، قضاوت مردم است، ولی مگر خود ما کی هستیم؟ ما هم مردمیم. هیچ کس به هیچ کس دیگری ارجحیت ندارد. از این روست که هر کس به آگاهی می رسد، باید نوبت را به دیگری بدهد. ما در روزگاری که بوده، خوردیم و در روزگاری هم که نبوده، شکر کرده ایم. فکر می کنم فکر کردن به اینجور مسائل یاس و ناامیدی می آورد. بهتر است تلاش مان را زیاد کنیم تا به چنین روزهایی گرفتار نشویم. بهتر است مردان باغیرتی پیدا شوند و ارگان ها و مگانیزم هایی تشکیل بدهند تا کسانی که در صنف و تعاونی سینما و هنرمندان هستند امنیت پیدا کنند و دچار احترام شوند. آنهایی که امروز امنیت دارند، زندگی نوش جانشان نخواهد بود، آنهایی که امروز توی جیبشان پول است، شاد نخواهند بود به خاطر اینکه پشت سرشان پل های خرابی وجود دارد. همینطور دل های شکسته آنهایی که روی دوش و سر مردم سوار شدند زندگی هرگز نوش جانشان نخواهد شد. هیچ چیزش را نمی توانند با خودشان هیچ جا ببرند. تنها چیزی که به انسان وفا می کند، حس خوب خوشبختی، حس خوب آرامش، حس خوب شادی، حس خوب ایثار و نیکی کردن است.

می دانی بزرگ ترین آرزوی زندگی محمدعلی فردین چه بوده؟

نه، ولی به نظر من فردین اجازه ندارد بزرگ ترین آرزو را داشته باشد.

مجبورم... مجبورم... این روزهاییست که قبلا هم تجربه شان کرده ام، اگر باز هم پیش بیاید تحمل می کنم. امیدوارم که بتوانم خدمت بیشتری به دنیای بازیگری و سینما، تئاتر بکنم. امیدوارم که جامعه من آنقدر پیشرفته بشود که قدر امثال ما را بداند و نگذارد که بی عزت زندگی کنم.



چرا؟

به خاطر اینکه خودش بزرگ ترین آرزوی همه مردم هنردوست است. خداوند نخواهد بخشید او را اگر که چیزی بیشتر از این را آرزو کند. محمدعلی فردین باید چی می شده که نشده؟ محمدعلی فردین باید چه می کرده که نکرده؟ چی باید می خواسته که خداوند بهش نداده؟ آیا لیاقتی بالاتر از این که مردم این همه به او متوجه هستند و او را دوست دارند؟ حقیقتا سلطان قلب ها در سینما برازنده اوست. محمد علی فردین بیست سال تمام جریان ایجاد کرده است. یک جریان فرهنگی. مردم به سینما نمی رفتند، مردم نمی دانستند سینما چیست، اما محمدعلی فردین سینما را پر رونق می کند، مردم را به صفوف سینماها می کشاند و یک جریان فرهنگی ایجاد می کند. آن چهره زیبا و جذاب، آن هیکل مردانه و به اندازه، آن خنده محشر و... دیگر چه می خواهد؟ قیامتی است برای خودش. آیا ماموریتی بالاتر از این؟ آیا اسمی زیباتر از این؟ « محمدعلی فردین...» او بهترین بازیگر تاریخ سینمای ایران است، هیچ بازیگری از او بهتر نیست و تمام کسانی که فیلم های او را سینما فارسی خواندند، یک مشت افراد مغرض بودند؛ آنها کسانی بودند که روشنفکری شان منجر به قطع رابطه مردم با سینما شد. سینما فارسی بهترین زبانی است که سینمای ایران بهش رسیده است. بهترین زبان ملی سینمای ایران فیلم های آن دوران است. درست است که زمانه عوض شد، درست است که انسان باهوش شد و پیشرفت کرد اما آن دوره، در سینما کم نظیر است. واژه ترکیبی سینما فارسی توهینی است به مردم برای اینکه آنها را تحقیر کنند. لقبی است برای اینکه بتوانی مردم را با سینمای خودشان قطع رابطه بدهی. کسانی که در دوره گذشته، در دوره شاه اسم سینما فارسی را روی آن فیلم ها می گذاشتند، خودشان در وزارت فرهنگ و هنر سانسورچی بودند! آنها کسانی بودند که با سینما و سینماگران مستقل دشمنی کردند. محمدعلی فردین اجازه ندارد که بیشتر از این آرزو داشته باشد؛ مثل ناشکری حضرت یوسف می شود. اجازه ندارد. بالاترین اتفاقی که در سینمای ایران افتاده برای محمدعلی فردین افتاده است. کدام جریان این همه ادامه داشته جز جریان فردین که بیست سال ادامه داشت؟ کدام انسانی اینقدر محبوب است؟ راستش این است که از نگاه من، آقای بازیگر بهترین بازیگر تاریخ سینمای ایران نیست. او حتی دومین بازیگر هم نیست. او حتی در ده بازیگر اول هم نمی گنجد. دوستش دارم ولی ازش عذر می خواهم، کسی که بهترین بازیگر تاریخ سینمای من است، محمدعلی فردین است. محمدعلی فردین است که تمام زنان و مردان، کودکان و نوجوانان دوستش دارند. با صدای زیبای چنگیز جلیلوند، با آواز بهشتی ایرج. آن یعنی سینما. این سینمایی که مردم نمی روند ببینندش، دلیل بر بد بودنش نیست؟! این سینمایی که مردم بهش محل نمی گذارند، دلیل بر مزخرف بودنش نیست؟ آیا سانسورچی های وزارت فرهنگ قبل از انقلاب همین را نمی خواستند؟ آیا همین کار را سانسورچی های همین دوره نمی کنند؟ قصه های خوب و شاد ما کو؟ سینمای با صفا و اخلاقی ما کجاست؟ محمدعلی فردین در شمایل یک قهرمان، اخلاق، وجدان، خنده، آواز، شادی، مردانگی و پهلوانی را تدریس کرد. کجاست؟ اینها همان هایی نیستند که رفتند 8 سال جنگیدند و اغلب شان هم کشته شدند؟ یک انسان چه چیز بیشتر از این می خواهد؟ اینکه مردم کرور کرور جمعیت اندر جمعیت به تماشای فردین می نشستند و از او استقبال می کردند دلیل بر خوبی اش نیست؟ تا کی به خود اجازه بدهیم و بگوییم مردم هیچی نمی دانند؟ یعنی دل همه ناآگاه است وقتی این همه دلشان شاد است؟ چگونه به خودمان اجازه می دهیم مردم را قضاوت کنیم و به چیپ بودن متهم شان سازیم؟ اتفاقا مردم به شدت آگاهند و می دانند چه می خواهند. البته این حرف ها درباره اخراجی های سینما حکم نمی کند. و همینطور منتقدانی که از آن تعریف می کنند! محمدعلی فردین درخشان ترین چهره سینمای ماست. درخشان ترین. از همه، حتی از بهترین کارگردان هایمان هم بهتر می درخشد، از بهترین سینماگران ما بهتر می درخشد، از همه هنرمندان و آرتیست ها. آنها خودشان را به کوچه علی چپ زده اند! روشنفکرها خائن ترین آدم ها به مردم و این سینما هستند. آنها هرگز نفهمیدند که ما اجازه نداریم در یک استادیوم فوتبال بنشینیم و بازیکنان را وادار به بازی شطرنج کنیم! مثل این می ماند که برویم در زمین فوتبال و شروع کنیم با هم مار پله بازی کردن و توقع داشته باشیم صد هزار نفر بیایند در استادیوم و ما را تشویق کنند! مثل این می ماند که برویم جدول و سودوکو حل کنیم و توقع داشته باشیم صدهزار نفر بیایند برایمان فریاد بکشند! و آنها را متهم کنیم که شما چیپ و لات هستید و فوتبال چیزی نیست و فوتبال کسی نیست، چرا اینقدر استادیوم می روید و چرا اینقدر آنها را تشویق می کنید؟ مثل این می ماند که ردپای این مردم را از فوتبال ببُری. مگر فوتبال امر فرهنگی است؟ اما یک پرفورمنس و یک اجراست؛ برای همین است که مردم می روند. مردم روی سکوها که می نشینند، به یکدیگر فحش می دهند، فریاد می کشند، بطری آب و سنگ به سمت هم پرتاب می کنند. ظاهر این یک امر غیر فرهنگی است اما حقیقتا مردم در جامعه مشارکت دارند؛ کسانی که مشارکت مردم را در سینما قطع کردند! فردین با تکرار خودش بیست سال مردم را به سینماها کشاند. من که اعتقاد دارم جاودانه است. وقتی فیلم های وی اچ اس را می دیدی، وقتی سی دی ها و آلبوم هایش را می بینی، می فهمم که هنوز دوستش داریم. ابروها و نگاه او؛ فردین جذاب ترین چهره سینمای ایران است. مثل او نداریم.


جهان پهلوان تختی چه نسبتی با کشتی دارد؟ نسبت تختی خیلی بیشتر از کشتی است. همینطور فردین؛ او نسبتی فراتر از سینما دارد. من در فضیلت و کرامت سینما فارسی حرف می زنم. دوستانی که رفتند خارج از کشور درس خواندند، دوستانی که رفتند در دانشگاه های اروپا، آمریکا و کانادا و... خودشان را دانشمند فرض کردند و در توهم خودشان، یک فرهیخته و یک فاضل ربانی ساختند! هیچ مردی دلش با احساسی که آنها تولید می کنند، نیست. عقل حرف های آنها را گوش می دهد، فقط سر تکان می دهند؛ عین خری که یونجه می خورد! اما دل هرگز... محبوبیت از قلمرو دیگری می آید و خداوند از قلمروی خودش آن محبوبیت را به محمدعلی فردین داده است. من فکر می کنم که فردین اجازه نداشته آرزوی دیگری جز فردین بودن داشته باشد. حالا تو بگو آخرین آرزویش چه بوده؟

بزرگ ترین آرزویش که در کتاب خاطراتش نیز به آن اشاره کرده، بازی در فیلم آژانس شیشه ای بوده است.

هیچ وقت نمی توانستم فردین باشم. می دانی... نه. زمانی که فردین بوده، هیچ کس نبوده الان هم کسی نیست. بازیگری را سراغ ندارم که از فردین بهتر بوده باشد. هر بازیگری که بگویی. اصلا بازیگری به جز فردین در سینمای ما وجود ندارد. و بعد از او می رسد به بهروز وثوقی. آنها بازیگرند. مگر اینکه بیاییم فردین و بهروز وثوقی را از تاریخ سینما حذف کنیم، شاید بعد از اینها نوبت بقیه شود.


اشتباه است. فردین از آژانس شیشه ای بزرگ تر است. آژانس شیشه ای یک فیلم است، ولی فردین یک جریان است. فردین خودش نسبت به اتفاقی که برایش افتاده آگاه نیست، او یک اتفاق ناخودآگاه است. در ضمن او برخاسته از یک سینمای دیگر است، اینها هم از سینمایی دیگر برخاسته اند.

آرزویت بوده که کاش تو هم در آن دوره بازیگر بودی و روزی روبه روی فردین بازی می کردی؟

هیچ وقت نمی توانستم فردین باشم. می دانی... نه. زمانی که فردین بوده، هیچ کس نبوده الان هم کسی نیست. بازیگری را سراغ ندارم که از فردین بهتر بوده باشد. هر بازیگری که بگویی. اصلا بازیگری به جز فردین در سینمای ما وجود ندارد. و بعد از او می رسد به بهروز وثوقی. آنها بازیگرند. مگر اینکه بیاییم فردین و بهروز وثوقی را از تاریخ سینما حذف کنیم، شاید بعد از اینها نوبت بقیه شود.

از سه شروع کنیم.

از سه «خسرو شکیبایی.» و دیگر شروع می شود. ولی اول فردین. فردین یک اتفاق مجزا از این حرف هاست. دوستان هنرمند و بازیگر خودشان خوب می دانند فردین کیست. یک خاطره بگویم از مهدی هاشمی. البته او دوتا خاطره دارد که جفتش را تعریف می کنم؛ او می گفت در زمانی که دانشجو بودیم و تئاتر می خواندیم و پز روشنفکری با خودمان حمل می کردیم به بهروز وثوقی اخ اخ پیف پیف می کردیم! می گفت زمان گذشت خودمان شدیم بازیگر، تئاتر که بازی می کردیم و بعدش شدیم بازیگر سینما. می گفت بعد از انقلاب نشستم فیلم های بهروز وثوقی را دیدن و دیدم بهروز وثوقی بهترین بازیگر سینمای ایران است. اما این بهترین بازیگری که آقای مهدی هاشمی می گوید در واقع بازیگر هنرمند را می گوید. فردین یک استثناست. درست است که هنر بازیگری با بهروز وثوقی شکل می گیرد یا بیشتر از همه متجلی می شود اما فردین همه چیز را با هم دارد. فردین جریان است، دیگران نه. هیچ بازیگری به اندازه فردین جریان نساخته است. اگر هم جریانی ساخته شده، جریان های کوچکی بوده اند. خاطره دومی که از مهدی هاشمی دارم را می گویم. می گفت ما در کاخ گلستان سر فیلم «ناصرالدین شاه آکتور سینما» کار می کردیم. می گفت آقای عزت الله انتظامی هم در چند قدمی من نشسته بود. می گفت محسن مخملباف از در وارد شد و با صدای بلند گفت مهدی جان، من تمام فیلم های تاریخ سینمای ایران را دیده ام و به جرات می گویم بهترین بازیگر تاریخ سینمای ایران بهروز وثوقی است. اما اگر بخواهیم فردین را محاسبه نکنیم، از بهروز وثوقی شروع می شود. یکی دیگر از آنهایی که می شود درباره اش حرف زد و جریان ساز است، خسرو شکیباییست. تمام بازیگرهای تاریخ سینمای ما، به خشم و هیجان دامن زدند حتی مرحوم فردین جز یک نفر؛ در تاریخ صد ساله سینمای ما تنها بازیگری که معدل خشم جامعه را تلطیف کرده خسرو شکیبایی است. عملیات توسط بازیگر یا قهرمانانه است توسط بازیگر یا ضد قهرمانانه و تو خسرو شکیبایی را در سمت قهرمان می بینی و دچار خشم نمی شوی، دچار شعر می شوی. او را در سمت ضد قهرمان می بینی، دچار خشم و هیجان نمی شوی، دچار عشق می شوی. یادم است وقتی خسرو شکیبایی «خانه سبز» را بازی می کرد، تمام دانشجویان بازیگری تحت تاثیر بازی خسرو شکیبایی بودند و می خواستند ادای خسرو شکیبایی را دربیاورند. یادم است مردها توجه بیشتری به همسرانشان می کردند، همه را یادم است که می خواستند با صدای بم خسرو شکیبایی حرف بزنند، همه را یادم است که می خواستند مثل او مهربانانه برخورد کنند و می خواستند به تمام کسانی که روبه رو یا کنارشان بودند عشق را تزریق کنند، همه می خواستند مثل خسرو شکیبایی مهربان باشند. خسرو شکیبایی است که عشق را به جامعه تزریق کند، دیگران حماسه، هیجان، مبارزه، جنگ یا علیه جامعه را به عنوان ضدقهرمان که علیه ارزش های خودش بجنگد یا جنگ علیه اهریمن را تزریق می کنند. خسرو شکیبایی حتی وقتی می جنگید هم عاشق بود و تو چیزی را که به خاطر می سپردی عشق بود تا جنگ. خسرو شکیبایی فریاد که می زد تو یک عاشق را می دیدی که دارد فریاد می کشد. هیچ کسی به اندازه خسرو شکیبایی عشق و ویرانی را تبلیغ نکرده. در مجموع ولی خب، این فردین است که استثناست؛ به عنوان یک جریان. محمدعلی فردین هرگز اجازه نداشته که همچین آرزویی کند و اگر خدایی ناکرده زبانم لال این آرزویش برآورده می شد، خدا می داند که آیا او محمدعلی فردین باقی می ماند یا نه. وقتی که محمدعلی فردین می خواسته برای مرحوم علی حاتمی نقش امیرکبیر را بازی کند، برایش کلاه می گذارند، ریش می گذارند، سبیل می گذارند، لباس تنش می کنند و... درست شبیه امیرکبیر می شود. او یک جمله بسیار مهم می گوید؛ می گوید «خب، پس فردین کو؟ فردین کجاست؟» این شمایل مصنوعی امیر کبیر نیست که مهم است، این شمایل جدی خود فردین است؛ انعکاس جامعه وقت. مردان باغیرت، مهربان و اخلاقی که علیه دزدان ناموس می جنگند، علیه دروغ و نامردی می جنگند، علیه پست فطرتی می جنگند؛ آنها کسانی هستند که بی نیازند و «گنج قارون نمی خوان، مال فراوون نمی خوان»، آنها علی بی غم زمان خود هستند. با شعر و آواز و با رقص و شادی کودکان، زنان و مردان شهر من را به سرگرمی دعوت می کردند و درس های اخلاقی می دادند و امروز ما از بی اخلاقی فرزندان خودمان، برادران و خواهران خودمان و نسل خودمان می نالیم که چرا اینقدر دچار بی اخلاقی شده ایم؟ همه ما بیست سال، سی سال یا حداکثر چهل سال بیشتر نداریم، چرا جامعه ما اینقدر دچار بی اخلاقی شده است؟ برای اینکه ریاکاریم، برای اینکه مردم قصه هایی که بهشان می دهیم را دوست ندارند، مردم قصه های خودشان را می خواهند؛ همان جمله معروفی که فردین گفت؛ گفت «مردم دوست دارند خودشان را در فیلم ها پیدا کنند.» مردم یک کثرت هستند و رای اصلی با آنهاست. تعداد کسانی که خاص هستند خیلی کم است، تعداد کسانی که روشنفکر هستند خیلی کم است. حافظ و مولانا به عنوان روشنگرترین و شاخص ترین چهره های ادبی و عرفانی مملکت من، هم عوام فهم هستند، هم خواص فهم. بعد از محمدعلی فردین بازیگران خیلی خوبی داریم؛ آقای بازیگر محمدعلی فردین است. این را با صدای بلند اعلام می کنم و البته احتیاجی به اثبات نیست. حقیقتا او سلطان قلب هاست.

اگر همین الان فیلمنامه «مادر» را جلویت بگذارند و بگویند انتخاب نقش با خودت؛ غلامرضا (اکبر عبدی) را انتخاب می کنی یا «محمد ابراهیم» (محمدعلی کشاورز؟)

انتخاب را به عهده مرحوم علی حاتمی می گذارم؛ هر نقشی را بگوید بازی کن، همان درست است. هر کدام که علی حاتمی برای من در نظر بگیرد همان درست است. همینطور دیگر فیلم های مرحوم حاتمی؛ مثل حسن کچل. هر نقشی را که به من بدهد همان را بازی می کنم.


تصور کن پدر مرحومت که خدا رحمتش کند، برای تو ارثی به نام سینما کارون لاله زار را به جا گذاشته است. حالا با این اوضاع و احوال اقتصادی و قیمت منطقه لاله زار که سر به فلک می کشد سینماداری را ادامه می دهی یا ترجیح می دهی بروی در صنف الکترونیک و برق و لامپ و فروش و کاسبی؟

می روم در صنف لامپ و برق و فروش و کاسبی و بی تفاوتی نسبت به سینماها. می روم به صف کسانی می پیوندم که پا گذاشتند روی سر تئاتر. می روم به صف کسانی می پیوندم که در تئاتر را بستند. و از کسانی خواهم بود که چراغ لاله زار را خاموش کردند. به صف کسانی می پیوندم که لامپ و برق می فروشند و مهتابی. کاسبی خواهم شد که فقط به پول فکر خواهم کرد من سالن های سینما، تئاتر و موسیقی را به کمک شهرداری تغییر کاربری خواهم داد. به صف کسانی می پیوندم که سالن های تئاتر را انباری می کنند. تمام سالن های تئاتر را ویران می کردم، تمام سینماها را آتش می زدم و چندتا موش نر و ماده ول می کردم در آن سالن که بچه کنند و چند گربه نر و ماده تا دنبال موش ها کنند! و چند تا پرده مثل کلاغ و یاکریم که بیایند روی صندلی تماشاگرها فضله بریزند. می فروختمش و بعدش پشگل فروشی باز می کردم و ازش پول درمی آوردم. یک مجتمع تجاری در آن می زدم یا چندتا گوسفند می ریختم داخل سالن ها. یا کرایه می دادم به این موتوری ها، وانتی ها و باربری ها. به شهرستانی هایی که دارند کار می کنند. اصلا می دادمش به کارتن خواب های شهرم. می دادمش به معتادها؛ بیایند ولو شوند.

یعنی همه آنها به سینماداری ارزش دارد؟!

بله، سینما و تئاتر چه ارزشی دارد؟ یعنی ما بهتر از آنها فکر می کنیم؟ وقتی این همه آدم آنجا دارند لامپ و لاستیک و سیم می فروشند یعنی عقل ما از آنها بیشتر می رسد که برای مردم تصمیم بگیریم؟ حتما لاله زار عمر خودش را کرده، من نمی دانم، حتما من هم می پیوستم. من چگونه می توانم جلوی همچین جریان مخربی را بگیرم؟ تمام سینمادارها و تمام تئاتری ها نابود شدند، چه جوری می توانستم جلویش را بگیرم؟ بیچاره من... بدبخت من... در ضمن بابای من میراث بسیار بهتری برای من گذاشته است؛ شرافت و صداقت و قبل از آن عشق و مهربانی. راستش این است که نوری که در قلب من به واسطه ارثی که او برای من گذاشته است آنقدر زیادتر از تمام لامپ و مهتابی فروشی های آنجاست که نهایت ندارد و نور قلب من هرگز هیچ سینمایی را ویران نمی کند و دشمن هیچ ادبیات و فرهنگی. نور قلب من عاشق است.

به نظرت بیشترین ظلم در سینما به چه کسی شده است که بگویی بنده خدا هدر شد؟

کلا به خود سینما ظلم شده است. نمی توانیم بگوییم عوامل، تدارکاتچی ها، سیاهی لشکرها، نه می توانیم بگوییم بازیگرها، نه می توانیم بگوییم کارگردان ها و... این به خود نفس سینماست که ظلم شده.


کلا به خود سینما ظلم شده است. نمی توانیم بگوییم عوامل، تدارکاتچی ها، سیاهی لشکرها، نه می توانیم بگوییم بازیگرها، نه می توانیم بگوییم کارگردان ها و... این به خود نفس سینماست که ظلم شده. سینما زمانی خاطره برانگیز بود؛ سینما می رفتی که عاشق شوی، بزرگ شوی، مرد شوی، سینما می رفتی که آدم شوی، کیف کنی، لذت ببری. من درباره سینمای مستهجن حرف نمی زنم، درباره سینمایی حرف می زنم که کارخانه رویاسازی داشت و ذهن تو را عین یک کودک شفاف می کرد. به خود سینما ظلم شده.

صحیفه نور را خوانده ای؟

بله، ما در سعادت آباد زندگی می کردیم، وقتی می خواستیم اسباب کشی کنیم صاحب خانه داشتیم به نام آقای جان نثار که امیدوارم هرجا که هست زنده و شاد باشد، چندتا کتاب از او گرفتم و داخل کتابخانه شخصی ام گذاشتم که یکی اش صحیفه سجادیه بود. از خواندنش خیلی لذت می برم، به نظرم یک قطعه ادبی کامل است.

البته جسارتا منظور من صحیفه نور امام خمینی (ره) بود.

آهان، فکر کردم منظورت صحیفه سجادیه است. نه، آن را نخوانده ام.

امام خمینی (ره) در صحیفه نور می فرمایند محبوب ترین فیلم زندگی من فیلم «گاو» داریوش مهرجویی است. به نظرت فیلم گاو چه ویژگی هایی داشته که رهبر انقلاب ایران از آن به عنوان محبوب ترین فیلم زندگی اش یاد می کند؟ آیا فیلم گاو محبوب تو هم هست؟

نمی توانم از آن نظر بگویم، به هر حال فیلم های موج نو که بعد از جریان فردین و سینمای فارسی ایجاد می شود، مورد علاقه من هست. من فیلم قیصر را خیلی دوست دارم، فیلم گاو را خیلی دوست دارم، جفت کارگردان هایش آقایان کیمیایی و مهرجویی را خیلی دوست دارم.


می دانی آن لحظه که سینما رکس در حال سوختن بوده، چه فیلمی روی پرده در حال نمایش بوده است؟

بله، گوزن های آقای کیمیایی.

حالا بیا تصور کنیم با توجه به رفاقت و دوستی که میان تو و آقای کیمیایی برقرار است، تو داشتی رُل بهروز وثوقی را در آن فیلم بازی می کردی و مردم به عشق دیدن تو به سینمایی آمده بودند که قرار بود در آتشش بسوزند.

فکر نمی کنم دیگر علاقه ای میان ما مانده باشد. اصلا گمان نمی کنم آقای کیمیایی به کسی علاقه داشته باشند! فکر نمی کنم ایشان هیچ وقت من را دوست داشته.

تو چطور؟

دارم. دلیلش این است که ایشان هنرمند بسیار تاثیرگذاری بر سینمای ایران است؛ خود من یکی از دلایل ورودم به سینما و بازیگری و عشق من به این کار مسعود کیمیایی بوده است. ایشان کار غیر مستقیم روی من تاثیر خوب گذاشته است؛ و چند تا کارگردان دیگر. یکی از دلایل شور من نسبت به سینما فیلم های ایشان است. کیمیایی یکی از موثرترین سینماگران تاریخ سینمای ایران است و به نظرم در زمره پنج نفر اول است. همینطور جناب مهرجویی.

با این اوصاف رفاقت شما کاری بوده و بس!

نه، ارادت بوده؛ من به ایشان ارادت دارم. این از میزان دین شما کم نمی کند. در ضمن در این عالم وانفسا باید بگویم آنقدر بنده را قابل دانسته که دوتا از نقش هایش را به من امانت بدهد. خب، البته به بازیگرهای بسیار زیادی این فرصت را داده است.

ولی تو خیلی در همین دو کار به چشم آمدی و حتی سیمرغ جشنواره را هم از جرم کیمیایی گرفتی.

خب، به خاطر اینکه فیلم های ایشان را خیلی زیاد تماشا می کردم. در واقع امانتی که به من داده شده بود را به خودش برگرداندم. من در دورانی که مدرسه، راهنمایی یا دبیرستان و دانشگاه می رفتم فیلم های ایشان را خیلی تماشا می کردم. لحن سینمای خودش را از خودش یاد گرفتم. یکی از بهترین خاطرات کاری من در طول این 15 سال، فیلم جرم بوده است.

همیشه همه از بهترین ها حرف زده اند، ما دیگر قصد نداریم سراغ بهترین ها برویم، به جایش بیا بدترین های سینمای قبل و بعد از انقلاب ایران را بررسی کنیم.

نمی دانم، خیلی باید فکر کنم تا بدترین ها به خاطرم بیاید. می گوید «هر آنکه بی هنر افتد، نظر به عیب کند.» بدترین که خیلی داریم. ولی به نظر من بدترین ها منتقدهای خائن بودند؛ آنهایی که در لباس آدم های روشنفکر و باسواد چهارتا کلمه یاد گرفتند و ژست آدم های روشنگر گرفتند اما پوپولیست و زرد و پاپاراتزی بودند. آنها بدترین ها هستند. آنهایی که جیره خوار جریان های مصنوعی هستند، آنهایی که برای یک پنج زاری هشتادتا پشتک می زنند و از خوب، بد می گویند و از بد، خوب! انها بدترین هستند. آدم هایی که زحمت کسانی مثل دکتر اسماعیل کوشان را که سینما به راه انداختند را پای اعتبار خودشان می زنند و اعتبارش را برای خودشان برمی دارند. با یک قیافه مسخره و نچسب به تحقیر آدمیزاد و مردم می نشینند؛ آنها بدترین هستند. آنهایی که جلوی مردم را گرفتند، دلشان را کشتند. فکر کنم وزارت فرهنگ و هنر. مسئولان باید جرات کنند به این جریان خاتمه بدهند و جریان خوب بعدی را به وجود بیاورند.

خودت امروز حاضری برای دیدن یکی از همین فیلم هایی که روی پرده است پول بلیت سینما بدهی و در صف های سینما انتظار دیدن بکشی؟

بله، حاضرم پول بدهم ولی حاضر نیستم وقت بگذارم! الان قیمت بلیت سینما چند است؟

شش هزار تومان.

می گذارم توی یک پاکت و با آژانس می فرستم سینما، ولی فیلم نگاه نمی کنم. آخر این چه سینمایی است؟ چرا دیگر خوش نمی گذرد؟

زمانی که ابراهیم گلستان فیلم «خشت و آینه» را ساخت، با انتقادهای فراوانی روبه رو شد اما بعدها همه پی به آرزش آن اثر بردند. زمانی هم که داریوش مهرجویی «هامون» را ساخت، همین اتفاق تکرار شد. به نظرت در روزها و سال های اخیر فیلمی ساخته شده که با انتقادهای زیادی روبه رو شده باشد و در گذر زمان و بعدها به همه مان ثابت شود که عجب فیلمی بود؟

به نظر من «جدایی نادر از سیمین» با حجم وسیعی از انتقاد روبه رو نشد ولی حجم انتقاد منتقدانی را برانگیخت که بعدها روسیاهی اش برای خودشان خواهد ماند. مردم ارتباط برقرار کردند، جهان ارتباط برقرار کرده، هنرمندها ارتباط برقرار کردند اما چند نفر معدود بودند که آمدند بدگویی! من راجع به زبان سینمایی آن فیلم حرف نمی زنم، چون اعتقاد ندارم. به نظر من فیلم اصغر فرهادی در بهترین حالتش مثل یک سریال خوش ساخت می ماند، اما آن چیزی آن را خیلی خیلی خیلی شاخص می کند، محتوای فیلم است؛ سندیست موثق بر انعکاس جامعه فعلی. می گویم اصلا درباره زبان سینمایی اش حرف نمی زنم، چون یا سوادش را ندارم یا زبانی وجود ندارد، اما در مورد قصه و چیزی شبیه فرم، هر منتقدی که نقدی به آن داشته است و مقابل یا مخالفش بوده حتما مغرض بوده.

درمورد محتوا و قصه و انعکاسی که از جامعه می بینیم، یک اتفاق کم نظیر است. قصه و پژوهشی که درباره آن شده است. عجیب است، جدایی نادر از سیمین برداشت صحیح و صددرصد تلخی از جامعه من است. فاجعه است؛ به نظر من حقش بود که در رشته فیلمنامه نویسی کاندید اسکار شد.

چند سال از آخرین باری که فیلمی دیدی که تحت تاثیر قرارت داد و باعث شد مثلا اشک بریزی؟



من هر فیلمی را که ببینم، تحت تاثیر قرار می گیرم و گریه می کنم، اشک می ریزم و می خندم. احساسات من همیشه رهاست، حتی در بدترین فیلم ها. چون من یک تماشاگر حرفه ای هستم و بدون قضاوت می نشینم. ولی وقتی از سینما بیرون می آیم، با خودم خاطره ای بیرون نمی آورم! سینما می روم، همراه می شوم فقط خاطره ای با خودم بیرون نمی آورم. همین. من وقتی فیلم هایی مثل «گوزن ها» را می بینم، دیالوگ ها، خاطره ها و میزانسن هایش یادم می ماند. امروز کمتر با همچین سینمایی مواجه می شوم. کارخانه خیال پردازی تعطیل شده و تا می توانیم وراجی می کنیم. تا می توانیم وراجی می کنیم. حیف...

اگر تو رئیس سازمان سینمایی کشور بودی می توانستی این شرایط را درست کنی؟

بله، اگر اختیار داشتم راحت بود. نمی دانم این حرفی که می زنم درست است یا نه ولی خاطرم هست در زمان محمد مهدی دادگو خیلی از کارگردان های خوب ما دوباره به سینما دعوت شدند. شما باید فرصتی ایجاد کنی که فیلمسازهای نسل اول ما فیلم بسازند، فیلمسازهای خوب نسل بعد و نسل بعدتر فیلم بسازند؛ آخر این سخره نیست که عباس کیارستمی در مملکت خود من فیلم نسازد؟! آیا تاریخ بعدا به ما نخواهد خندید؟ آیا معاونت سینمایی نباید با گل و شیرینی برود منزل ایشان و با منت و خواهش از او تمنا کند که برای همین مرز و بوم فیلم بسازد؟ آیا خجالت آور نیست که در دوره وزارت همین دوستان یا قبل از اینها فیلم آقای ناصر تقوایی نصفه بماند؟ باعث شرم است. این همه فیلمساز خوب داریم، این همه قصه های خوب داریم چرا اینها به هنرمندان سرزمین خودشان اعتماد نمی کنند؟ چرا هنرمندان را دشمن خودشان می پندارند؟ خیلی راحت می شود اعتماد کرد. در برنامه هفت هم گفتم تنها چیزی که احتیاج داریم این است که به یکدیگر اعتماد کنیم. ما به ثبات رسیده ایم. در این سی و سه چهار سال بحران های زیادی را پشت سر گذاشته ایم. اسباب و ادوات زیاد و پیچیده ای هم احتیاج نداریم، فقط باید بتوانیم حرف هایمان را بزنیم و قصه هایمان را بسازیم. همه ارگان ها باید به ما کمک کنند و همکاری کنند. این به نفع بالا بردن سطح امید جامعه است. این به نفع بالا بردن سطح شادی جامعه است.

با این اوصاف هنوز کورسوی امیدی وجود دارد.

همیشه وجود داشته است، اما امروز روز وزرا و امرای جدید دارند به متخصص هایی که قبلا سرکار بوده اند پیشنهاد کار می دهند و آنها قبول نمی کنند. نمی آیند معاونت ها را بپذیرند، نمی آیند مشاوره بدهند، حاضر نیستند هیچ کمکی کنند. بعضی هایشان خسته و ناامیدند و بعضی هایشان از رانتی که خودشان قبلا ایجاد کرده اند دارند استفاده می کنند. چرا نمی آیند جریان های سازمان و اداری وزارت ارشاد را رونق بدهند، فیلم بسازند و سینماها را زیادتر کنند؟


سینمای ما عین یک بچه سرراهی شده که هر روز به یکدیگر پاسش می دهند!

زشت است... ما می خواهیم فیلم بسازیم و فیلم ببینیم، مردم باید مجاب شوند به سینماها بروند، مردم باید بتوانند فیلم ببینند، قصه ببینند، فرهنگ خودشان را ببینند، خودشان را در سینمای مورد علاقه شان جست و جو کنند.

آخرین جمله ای که به پدرت گفتی چه بود؟ هیچ وقت خودت را آماده چنین اتفاقی کرده بودی؟

نه، گفتم من خیلی نگرانم. داخل ماشین بودیم، خیلی مهربان نگاهم کرد و گفت نگران نباش. بعدش من را جلوی منزلم پیاده کرد و رفت منزل خودش.

و آخرین سکانسی که همدیگر را دیدید چه اتفاقی افتاد؟

الوداع.

نگاهت به زندگی تغییری کرد؟

نمی دانم.

باورش نکردی؟

گیجم.

دوست داشتم بیشتر راجع به این قضیه با هم حرف می زدیم، البته می دانم که الان وقتش نیست.

هیچ وقت، وقتش نیست.

 

منبع: مجله اینترنتی جهان و ورزش به نقل از روزنامه همشهری

 

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها