یادداشت و خاطره‌ای از «محمد صالح علاء»

باستان‌شناسی «عشق و نفرت» در روابط ما ایرانی‌ها

جام جم سرا- چطور یک انسان می‌تواند در عرض ۵ ساعت، عشق را تبدیل به یک نفرت عمیق کند؟ این سوالی است که محمد صالح علا سعی کرده از خلال آن و با بیان نمونه‌ای از پیامک‌هایی که به دستش می‌رسد نگاهی کند به روابط انسانی ما ایرانیان و شکل‌گیری عشق و نفرت‌های سریع و احساسی میان ما.
کد خبر: ۷۹۶۱۷۴
باستان‌شناسی «عشق و نفرت» در روابط ما ایرانی‌ها

تقریبا همه خاطرات من، اجتماعی هستند. هیچ خاطره‌ای بدون دیگران ندارم و آدمی اساسا موجودی خاطره‌مند است. آدمیزاد تنها موجودی است که خاطره دارد. سینه من هم لبریز از خاطره است.
یکی از کارهای خوب ما ایرانی‌ها این است که با هم ارتباط داریم، اعیاد را جدی می‌گیریم و به یکدیگر تبریک می‌گوییم. عید نوروز که می‌شود، بی‌شمار پیام تبریک به من می‌رسد. واقعا یکی از گرفتاری‌های من این است که نصف تعطیلات نوروزم را به پاسخ‌دادن به این پیام‌ها می‌گذرانم، چرا که من از فرستادن پیام‌ها و جواب دادن‌های کلی -که مثلا من هم‌ سال نو را به شما تبریک می‌گویم- احساس خوبی ندارم و اصلا چنین‌ کاری از اخلاقیات من نیست.
باید یک یک تبریک‌ها را با اسم و رسم و متناسب شناختی که از دوستی که تبریک گفته دارم، پاسخ بدهم. برای همین کار بسیار وقت‌گیری است. عید نوروز، عید فطر و به‌طورکلی در چنین روزهایی، چند روز درگیر پاسخ‌ دادن هستم.
به‌تازگی، روز مرد و روز معلم را هم پشت‌سر گذاشتم. روز معلم، یکی از آن روزهایی است که خیلی سرم شلوغ است. چراکه دانشجویان کوچک‌نوازی دارم که بعد از گذشت سال‌ها، همچنان برای من پیام تبریک می‌فرستند. با این‌که بزرگ شده‌اند و تشکیل خانواده داده‌اند و سال‌ها از رابطه معلمی من با آن‌ها گذشته اما هیچ‌وقت من را فراموش نمی‌کنند.


یکی از خاطراتم مربوط به همین عید ٩۴ است. نزدیک‌ سال تحویل ٩۴، استاد حسین آهی؛ نازنین، شماره تلفن دستی من را چند بار از رادیو اعلام کرد و این، یک داستان عجیبی برایم درست کرد. طوری که من در تعطیلات نوروز، نمی‌توانستم از تلفن استفاده کنم. بنابراین، با این اعلام شماره تلفنم توسط استاد آهی، دوستان بی‌شماری، خصوصا در شهرستان‌ها و حتی خارج از کشور، پیدا کردم.
دو سه روز پیش که روز مرد و پدر بود، باز هم تبریک‌های بی‌شماری برای من آمد. بخشی از آن‌ها را پاسخ دادم اما تلفنم را از روی شلختگی در رادیو جا گذاشتم. بعدا که تلفنم به دستم رسید، دیدم تعداد زیادی تبریک آمده که باید جواب بدهم اما یکی از همه بامزه‌تر، این بود که یک آقای نازنینی از یکی از شهرستان‌های عزیزمان، خیلی مفصل به من تبریک گفته و اظهار لطف کرده بود. بعد هم نوشته بود که «لطفا جواب پیام تبریک مرا بدهید و من با بیقراری منتظر پاسخ شما هستم».
بعد چندتا پیام دیگر فرستاد و در آخر نوشته بود که چرا پاسخ من را ندادید. تا این‌که یک پیام مفصلی فرستاد که «تو عالم بی‌عمل هستی و حیفه که مردم دوستت دارند؛ این دانش تو به چه دردی می‌خورد و...» خیلی مفصل نوشته بود. من هنوز هم پاسخ ایشان را نداده‌ام. فکر می‌کنم تا چند دقیقه دیگر پاسخ این دوست نازنین را بنویسم.
من نمی‌دانم که این توقعات، خوب هستند یا نه و این‌که چقدر سریع، یک دوستی غلیظی تبدیل می‌شود به یک کدورت غلیظ. مثل عشق‌هایی که شنیده‌ام و ندیده‌ام.
من در باستان‌شناسی عشق، از عشاق دیرینه‌سال هستم. سبک عاشقی عشاق دیرینه‌ سال، با عاشقان دیگر فرق می‌کند. من شنیده‌ام که الان، عاشق‌شدن، بی‌قراری کردن، دوستی و نامزدی و ازدواج و قهر و غضب و در نتیجه طلاق، همه در یک ربع یا نیم‌ساعت اتفاق می‌افتد. نمی‌دانم! من این را شنیده‌ام، خودم ندیده‌ام. چون خوشبختانه من و همسرم، سی و چند‌ سال است که با هم زندگی می‌کنیم اما در هر حال، نمی‌دانستم که روابط اینچنینی هم می‌تواند به این سرعت، تغییر و تبدل پیدا کنند. یعنی آدمی، این طور که ایشان مثلا در ساعت ۵ بعدازظهر، اظهار لطف کرده و مرا «استاد خیلی فرهیخته و شریف و مردم‌دار و نازنینی دانسته که چیزهای زیادی را از من آموخته» ولی در حدود ۵ ساعت بعد، من تبدیل به «ابلیسی می‌شوم که عالم بی‌عمل هستم و فقط به خاطر پول کار می‌کنم».
حالا من نمی‌دانم چطور به این دوست نازنین بگویم که سال‌هاست کار می‌کنم و اصلا بابت آن پولی نمی‌گیرم، چون یکی دیگر از پیام‌های نوروز هم در همین مورد بود. دوستی برایم نوشته بود «شما که در رادیو هستید، خیلی پول زیادی می‌گیرید. من خواهش می‌کنم ماشین فلان را برای من بخرید، طوری که کسی نفهمد». بعد فردا هم دوباره پیام داده بود که «من هنوز منتظرم!».
بعدا من از روی کنجکاوی، از دوستی پرسیدم، قیمت این ماشین چقدر است؟ و آن دوست به من گفت که «قیمت این ماشین بین ٢١ تا ٢٣‌میلیون تومان است».
فکر کردم که چرا بعضی از دوستان ما فکر می‌کنند افرادی که در رادیو کار می‌کنند، سرمایه‌های این مملکت را غارت می‌کنند و خیلی دستمزد می‌گیرند. درحالی‌که من در دانشگاه، حقوق سه ترمم، به اندازه موبایلی بود که مدیر گروهمان برایم گرفته بود. رادیو هم‌ چیز عجیبی است. من سال‌هاست که برای آنچه می‌نویسم، پولی نمی‌گیرم اما این دوست عزیز نوشته بود که شما فقط به دنبال پول هستید. من نفهمیدم که چطور یک انسان می‌تواند در عرض ۵ ساعت، عشق را تبدیل به یک نفرت عمیق کند. آخر عشق و نفرت باید در آدمی ته‌نشین بشوند و اساسا مثل هر کار دیگری، ناسزا گفتن هم یک پیش‌درآمدی نیاز دارد. (محمدصالح علاء/ شهروند)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها