اطراف میدان را که نگاه می‌کردی، پر بود از آدم‌های رنگارنگی که یک جورهایی وبال میدان شده بودند. چند نفر بالا و پایین می‌رفتند، چند نفر دیگر سمت فواره‌های حوض ، به خیال این که الان کنار حوض گرمابه لنگی محله‌شان نشسته اند؛ پاچه‌های شلوار را تا نصفه بالا زده و به نصفه قد به سمت آب خم شده ،چنان که رنگ و مارک لباس‌هایشان آن هم از نوع زیر مشخص بود.
کد خبر: ۷۲۲۵۱۰

جام جم سرا: کاسب‌هایی که در سایه مغازه‌هاشان چرت می‌زدند و توریست‌هایی که حاضر بودند برای گرفتن کادر درست و حسابی حتی روی درخت و داخل حوض پر آب هم بروند. این میان ،ما سرگردان با فلافل‌های به‌دست، دنبال سایه‌ای برای نشستن بودیم. بالاخره جایی پیدا کردیم ؛میان زمین و هوا. مردی از دور با لباس‌های ساده و رنگ و رو رفته با چرخ قدیمی زنگ‌داری، آرام به‌سمت جایی که ما نشسته بودیم می‌آمد. روی ترک چرخش خورجین داشت.آهسته آهسته با نگاهش ، تمام آثار موجود را برانداز و با آنها تک تک حرف می‌زد.
فرمان چرخ را گرفته بود، پیاده همه جای میدان را چرخ می‌خورد. گاه گاهی آشغال‌های جامانده از بزم‌های خانوادگی روی چمن‌ها را، به سطل‌های زباله می‌انداخت. چند بچه آن طرف‌تر با سر و صدای زیادی بازی می‌کردند, توپشان به سمت پیرمرد آمد , پیرمرد با ادایی کودکانه ضربه‌ای به توپ زد و توپ را پیش بچه ها فرستاد، سرو صدا دوباره به هوا رفت.
کم‌کم به ما نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. زنی آن میان با ژست هنری‌اش اصلا معلوم نبود که میان برق آفتاب از جان گنبد فیروزه‌ای و پرچم‌های رقصان در باد, چه می‌خواهد؟ و مرد با آن چرخ فرسوده مدام در کادرعکس زن اطواری بود. آشغال‌های وامانده را با دست یکی یکی به سطل آشغال کنار میدان می‌سپرد.
پیرمرد با چرخ قدیمی‌اش دورمی‌زد و به کارش ادامه می‌داد.نا گهان زن با کاسه‌ای خالی از صبر، فریاد زد:
-هی آقا چرا به من پیله کرده‌ای؟! خودت را به من نچسبان، برو در آشغال‌هایت بگرد .مرتب کادر عکس مرا اِشغال کرده‌ای! و با حرکتی مارپیچ کادر را عوض کرد .مرد جواب داد:
-شرمنده، اگر می‌دانستم شما قرار است این جا تشریف بیاورید، اصلا امروز از خانه بیرون نمی‌آمدم.
با دور شدن زن از صحنه، توریستی وارد کادرماجرا شد. پیرمرد به سمت توریست رفت و مانند بلبل شروع کرد با زبان فرانسوی با توریست مکالمه کند. زن از بند کادر، عکس و هنر رها و از صحنه به سرعت دور شد.
ما هم با ساندویچ وامانده در دست حیران و مرد سرگرم توریست‌داری خود. دلم طاقت نیاورد ،به سمت مرد رفتم .
مرد پیش‌دستی کرد و گفت: بر خورد را ملاحظه کردید؟! و بدون این که من حرفی بزنم، خودش همه چیز را تعریف کرد:
- من در فرانسه کارشناسی نفت گرفته‌ام و الان این‌جا، راهنمای توریست میدان نقش جهان هستم! (شرق)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
زهرا از همدان
Belgium
۱۲:۴۰ - ۱۳۹۳/۰۷/۰۷
۰
۰
واقعا! جالب بود. كاش لباس فرمی، چیزی كه نشون بده راهنماس تنش می كرد كه از این برخوردها پیش نیاد.
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها