رضا داوودنژاد، نه الان، چندین ماه پیش، در اوج بیماری، تا چشمانش را باز می‌کرده، وقتی می‌دیده دوستان نزدیک و بچه‌های شر مهمانی‌های دور همی، چشمانشان قرمز می‌شود، در‌‌ همان عالم خواب و بیدار و خیال و وهم، پیش خودش می‌گفته حتماً عمرم به این دنیا نیست! اما قهرمان قصه ما آن لحظات، با آخرین قسمتهای یک کبد سوخته، سعی کرده بخندد. گفت‌و‌گویی کوتاه با این بازیگر سینمای کشورمان و همسرش، غزل بدیعی را در ادامه مطلب بخوانید.
کد خبر: ۶۵۸۵۳۰
معده‌ام را کوچک کردم؛ از پا افتادم

جام جم سرا: خنده داوودنژاد در آن لحظات، هرقدر هم کمرنگ و زورکی بوده، شاید همین روحیه بوده است که بعد از آن همه خبر منفی و «دور از جان»، نگهش داشته؛ آن هم در حالی که همه چیز به تار مویی بند بود:

شخصا عاشق چاقی‌ام

واقعیت این است که هرطور که باشی یک حرفی درمی‌آید. وقتی لاغر شدم همه دوروبری‌هایمان می‌گفتند بس کن بگذار کمی چاق شوی. آن موقع به ۷۶ کیلو رسیده بودم و در کار «فراموشی» مشغول بودم. مردم که من را می‌دیدند می‌گفتند وقتی چاق بودی بانمک‌تر بودی، در حالی که وقتی هم که وزنم بالا بود همه می‌گفتند چه کار می‌کنی داری می‌ترکی! من هم درکل دائم دنبال یک خط تعادل هستم که یکجایی آن را پیدا کنم.

معمولا در طول بیماری مریض خوبی هستم. روحیه‌ام را از دست نمی‌دهم

من زمانی که به بیمارستان رفتم ۱۱۰ کیلو وزن داشتم. در حال حاضر هم بعد از این همه خانه‌نشینی ۹۴ کیلو هستم. البته مردم به من می‌گویند رضا چاق شده‌ای منظورم این است که این جمله چاق شدی، لاغر شدی همیشه با آدمهایی که اضافه وزن دارند، هست.
البته خود من شخصا عاشق چاقی هستم. حتی وقتی لاغر شدم دلم برای وزن زیاد تنگ شده بود. احساس می‌کنم وقتی چاقم بامزه‌تر هستم. به هرحال حجم و ابعاد زیادم را بیشتر دوست دارم.

آنقدر نخوردم که افتادم

اصل داستان این است که من ۱۰سال پیش معده‌ام را کوچک کردم و این جراحی مشکلات زیادی برایم به وجود آورد. بعد از آن سیستم گوارشی‌ام دچار اختلالاتی شد و مجبور به تحمل بایپس روده‌ام شدم و باید بعد از این جراحی، خیلی مسائل را رعایت می‌کردم. باید آمپول و سرمهایی می‌زدم، اما من وقتی روی دور لاغر شدن افتادم هیچ کدام از مسائل پزشکی‌ام را رعایت نکردم. این بیخیالی باعث شد که بدنم تحلیل برود به همین دلیل هم بعد از پیوند، بهبود من خیلی طول کشید. معمولا بعد از پیوند اعضا افراد خیلی سریع مرخص می‌شوند اما من چون ضعف شدید جسمی داشتم جراحی‌ام خیلی سنگین‌تر انجام شد. من یک جنگی با نخوردن پیدا کرده بودم، طوری شده بودم که از غذا خوردن فرار می‌کردم. غزل (همسرم) متوجه شده بود به محل فیلمبرداری می‌آمد و مجبورم می‌کرد روبه‌رویش بنشینم و غذا بخورم. قبل‌تر یواشکی و دور از جمع غذا می‌خوردم الان باید جلوی چشم‌ها غذا بخورم که دیگران ببینند.

هیچ وقت به روی خودم نیاوردم

از واکنش اطرافیانم بو بردم که وضعیتم خطرناک است. من هر روز نسبت به روز قبلم ضعیف‌تر شدم طوری که روزی ۱۷ساعت می‌خوابیدم. وقتی بیدار می‌شدم و غزل و پدرم را بالای سرم با یک حالت خاص می‌دیدم یا دوستانم را می‌دیدم؛ آدمهایی که همیشه تو سر و کله هم می‌زدیم و شوخی می‌کردیم ولی حالا گریان بودند متوجه شدم اوضاع خوب نیست.

زمانی که من و غزل آشنا شدیم، درست بیشترین وزن زندگی‌ام را داشتم، آن موقع ۱۸۷ کیلو بودم. از همه هم اعتمادبه‌نفسم بیشتر بود

تنها فکری که به سرم زد این بود که خودم به روی خودم نیاورم چون اگر به رویم می‌آوردم اوضاع روحی خانواده‌ام بد‌تر می‌شد. در این مدت اصلا خودم را نباختم. فکر کردم اگر خودم هم حالم بد باشد وضعیت بد‌تر خواهد شد. معمولا در طول بیماری هم مریض خوبی هستم. روحیه‌ام را از دست نمی‌دهم. اگرچه باید اعتراف کنم یکی از دلایلی که آمپول‌ها و سرمهای ویتامینم را نمی‌زدم ترس بود.

غزل می‌گفت جنس تو چینی است!

زمانی که من و غزل آشنا شدیم، درست بیشترین وزن زندگی‌ام را داشتم، آن موقع ۱۸۷ کیلو بودم. از همه هم اعتمادبه‌نفسم بیشتر بود. من کلا با چاقی‌ام مشکل نداشتم، شاید دلیل بالا رفتن وزنم هم همین مسئله بود.
بعد از دوران آشنایی و نامزدیمان تصمیم گرفتم وزنم را پایین بیاورم. اتفاقا غزل شاکی بود که وزنم را پایین آوردم. به بابام می‌گفت رضا را به من قالب کرده؛ این چینی است! من که دیدمش چاق بود.

نفر اول فهرست اهدای کبد

دوره انتظار برای پیوند بد‌ترین قسمت بیماری‌ام بود چون هیچ آرزویی نمی‌توانی داشته باشی بخصوص که گروه خونی من هم جزء گروه خونیهای کم است و نمی‌شود از خدا خواست که کسی از دنیا برود تا کبد اهدایی پیدا شود و به من برسد. یعنی یک وضعیت خیلی بد داشتم که هیچ کدام از افراد خانواده‌ام نمی‌توانستند دعا کنند و فقط انتظار بود و انتظار. یکدفعه به کما رفتم از کما که بیرون آمدم مرخص شدم گفتند در خانه بمان کبد پیدا شد که شد اگر هم که نه کاری از ما برنمی‌آید و این سخت‌ترین دورانی بود که ما در شیراز گذراندیم. حال جسمی‌ام هم هرروز بد‌تر می‌شد.

غزل: دکتر گفت همسرت تا ۳ روز دیگر فوت می‌کند

برای خیلی‌ها این انتظار ممکن است به یک سال و ۲سال هم برسد. شرایط رضا خیلی حاد بود چون وقتی ما به شیراز رسیدیم بین تمام کسانی که در لیست پیوند کبد بودند رضا هم به دلیل سنش و هم به دلیل شرایط خیلی حادی که داشت و هم به دلیل بیلی روبینی که همه زیر ۲۰ بودند و رضا ۲ماه بود که با بیلی روبین ۳۹ زندگی می‌کرد، به واسطه بیلی روبین خطرناکش، نفر اول فهرست شد؛ یعنی جزو کسانی شد که اولین کبد به دست آمده را باید به او پیوند می‌زدند.

رضا دیگر شرایط ماندن نداشت. همین شرایط حاد هم باعث پخش شدن این شایعه شد که چون رضا بازیگر بوده، زود‌تر به او کبد رسیده است

دکتر رضا گفت اگر تا ۳ روز دیگر پیوند کبد نداشته باشد فوت می‌کند. به همین راحتی! بنابراین روند پیوند رضا سریع‌تر انجام شد.

رضا دیگر شرایط ماندن نداشت. همین شرایط حاد هم باعث پخش شدن این شایعه شد که چون رضا بازیگر بوده، زود‌تر به او کبد رسیده است؛ شایعه‌ای که حیثیت بیمارستان نمازی را تهدید می‌کرد. آن‌ها قبل از اینکه شایعات منتشر شود یک دکتر خارج از بیمارستان را آوردند که انجام این پیوند اورژانسی را تایید کرد. چون آنهایی که وضعیت حاد اورژانسی دارند را به خارج از بیمارستان می‌برند تا تاییدیه‌ای تهیه کنند که ثابت کند حال بیمار وخیم است و باید به اول لیست اضافه شود. به هر حال قبل از پخش شدن شایعه، این اقدامات انجام شده بود. خیلی‌ها می‌گفتند چرا داوودنژاد را به اول لیست اضافه کردید؟ کسانی هستند که ۳ سال در لیست انتظارند اما خودشان با پای خودشان می‌آیند و می‌روند. در واقع درصدی کبد برای ادامه زندگی داشته‌اند اما رضا هیچ شانسی نداشت|خورشید آنلاین

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
السا
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۵۵ - ۱۳۹۳/۰۱/۲۷
۰
۰
دوست دارم سبك زندگی بازیگران را بدانم
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها