ادعای کمرنگ‌شدن نقش مردان در تأمین معاش خانواده

مردان بی‌مسئولیت شده‌اند یا زندگی سخت شده؟

بررسی علل بی‌علاقگی ایرانی‌ها به مشارکت در گروه

همه برای یکی، یکی برای همه

گفته می‌شود که در مهدهای کودک‌ ژاپنی مسابقه‌ای به نام صندلی بازی برگزار می‌شود و از تعدادی کودک می‌خواهند با همکاری طوری روی چند صندلی که تعدادش کمتر از تعداد بچه‌هاست بنشینند که هیچ کدام بدون ‌جا نماند. در ایران هم این بازی برگزار می‌شود؛ اما با یک تفاوت: بچه‌ها در طول پخش موسیقی دور صندلی‌ها می‌چرخند و همین که موسیقی قطع شد باید روی صندلی‌ها بنشینند و هرکس بی‌جا ماند بی‌عرضه است و از بازی اخراج می‌شود!
کد خبر: ۵۷۵۱۳۳

برخی معتقدند این بازی‌ها نمادی از باور کلی حاکم بر دو جامعه است؛ یعنی در ژاپن به بچه‌ها یاد می‌دهند چگونه در گروه با یکدیگر همکاری کنند و در ایران ما به بچه‌هایمان یاد می‌دهیم صرفا به فکر منافع شخصی باشند و دیگران برایشان اهمیتی نداشته باشند. 

دکتر غفور شیخی، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه، اعتقاد دارد بچه‌های ما در بزرگسالی همان‌هایی می‌شوند که نمی‌توانند عضوی از یک گروه باشند و با دیگران همکاری کنند و به همین علت حتی وقتی به زور در گروهی جای می‌گیرند، هر کدام جزیره‌ای جدا هستند؛ صرفا منافع شخصیشان را در نظر می‌گیرند و نفع گروه، برایشان اهمیتی ندارد. 
این نویسنده و پژوهشگر می‌گوید: ریشه بی‌علاقگی به کار گروهی در ایرانی‌ها، صرفا آموزش‌های دوران کودکی نیست بلکه آن‌ها باورهایی نادرست را از نسل‌های پیشینشان به ارث برده‌اند؛ باورهایی که با تغییر شرایط، تغییر نکرده و باقی است. 
 
-شما هم قبول دارید که ما ایرانی‌ها معمولا در انجام کارهای گروهی موفق نیستیم و با مشکل مواجه می‌شویم؟ 
 
موافقم. ما معمولا نمی‌توانیم بیشتر کار‌هایمان را به شکل گروهی انجام دهیم و اگر ناچار شویم کاری را در گروه انجام دهیم، معمولا به فرجام نیکو نمی‌رسد. 
البته باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که هر گروهی، شرایط اختصاصی خودش را دارد و نمی‌توان ناتوانی در کارگروهی را به همه گروه‌ها تعمیم داد و نتیجه گرفت که برای مثال در جامعه ما رفتار کلی حاکم بر همه کارگروه‌های جامعه، یکسان و مشابه است اما می‌توان با توجه به پیشینه تاریخی، فرهنگی، نمونه‌های مشابه و شرایط مختلف، کارگروهی را در ایران آسیب‌شناسی کرد و نتیجه گرفت در بسیاری از موارد، ما در کار گروهی، ضعیف و نامطلوب عمل می‌کنیم. 
 
شاید همیشه ترسیده‌ایم که مبادا تلاش حداکثریمان در گروه به هدف نرسد و موفق نشویم چون سطح توانایی‌های هم گروهی‌ها را نمی‌دانیم و به همین علت نسبت به کارهای گروهی بدبین هستیم و ترجیح می‌دهیم به تنهایی یک وظیفه را به سرانجام برسانیم. 
 
من به چگونگی کاربرد برخی کلمات توجه ویژه‌ای دارم. شما در پرسشتان گفتید که آیا ما در کار گروهی موفق هستیم یا نه؟ هدف شما از به کار بردن کلمه موفقیت در این پرسش باید دقیقا مشخص شود. 
 
طبیعتا منظورم از به کار بردن واژه موفقیت، رسیدن به هدف غایی است. به این تعریف انتقاد دارید؟ 
 
این تعریف در کارگروهی اشکال دارد. اگر ما به عنوان عضوی از یک گروه در شرایطی خاص تلاش حداکثری کنیم اما به هدف نرسیم به نظرتان موفق نبوده‌ایم؟ 
 
وقتی به هدف نرسیم، مسلما شکست خورده‌ایم! مگر شما مخالفید؟ 
 
اشکال در همین است. باورهای غلط اجتماعی شما را به نتیجه رسانده است که در کارگروهی هم موفقیت صرفا رسیدن به هدف است؛ اما این طور نیست. در جامعه‌ای که کارگروهی در آن فرهنگ سازی شده است، اگر اعضای گروه برای رسیدن به هدف، تلاشی حداکثری کنند اما به هدفی که می‌خواسته‌اند نرسند، اعتقاد دارند حداقل به موفقیت نسبی دست یافته‌اند چون توانسته‌اند فرآیند رسیدن به هدف را با همکاری یکدیگر و بدون نقص دنبال کنند. گرچه می‌دانند شاید اگر به هدف دست می‌یافتند موفق‌تر بودند اما نرسیدن به هدف در یک کار گروهی، برای جامعه گروه گرا به معنای شکست نیست. 
آن‌ها ملاک‌هایی مانند سطح رضایت اعضا از کار، هماهنگی ساختار گروه، سود حاصل از کار به شکل گروهی و توانایی گروه در واکنش نشان دادن صحیح در زمان بحران را هم برای سنجش میزان موفقیت در نظر می‌گیرند اما ما موفقیت را صرفا در دستیابی به هدف خلاصه می‌کنیم و همین باور را به بچه‌هایمان هم یاد می‌دهیم. 
 
پس می‌شود نتیجه گرفت آموزش‌های نادرست دوره کودکی، باعث شده است ما در بزرگسالی باورهایی غلط نسبت به همکاری با گروه داشته باشیم؟ 
 
ریشه‌های بی‌علاقگی به کارگروهی در جامعه ما بسیار عمیق است. اجازه دهید ابتدا این مشکل را از وجه تاریخی بررسی کنیم. ایران کنونی، کشوری است که تا سال‌ها پیش از انقلاب اسلامی، انواع حکومت‌های سلطنتی و پادشاهی را تجربه کرده است. در حکومت‌های پادشاهی آن دوره، هرم قدرت از بالا به پایین بود یعنی چشم همه زیردستان به تصمیم گیری پادشاه در راس هرم بود و راس هرم، هم گرایشی به کار گروهی نداشت بلکه فردی غالبا تک گرا، خودمحور و مستبد بود. 
از این رو اندیشه و رویکرد نظری این جامعه، همه برای همه نبود بلکه همه برای یکی بود. رسیدن به آن یک نفر و جلب و جذب رضایت حداکثری‌اش نیاز به رقابت، تعارض، زیرآب زنی، پاپوش سازی و تا حدودی هم تلاش داشت. 
لازمه این حرکت و رسیدن به هدف، دورویی و تظاهر بوده یعنی اطرافیان پادشاه عادت می‌کردند زبانی چیزهایی بگویند و عملا کارهایی دیگر کنند. بنابر این شک، تردید، ناباوری اجتماعی و تجسس شیوع پیدا می‌کرد. در نتیجه این اعمال، بستر کار، آلوده می‌شد و افراد نمی‌توانستند باهم برای رسیدن به هدف کار کنند و هر کس صرفا برای رسیدن به منافع شخصی‌اش تلاش می‌کرد. 
گرچه حکومت‌های پادشاهی ور افتاد و مردم حالا می‌توانند برای سرنوشت و آینده‌شان تصمیم بگیرند، اما برخی از آن باورهای قدیمی از نسلی به نسل دیگر منتقل شد و هنوز هم در میان شماری از مردم باقی مانده است و بنابراین حس کناره گرفتن از گروه و اعتقاد به اینکه هر تلاشی باید صرفا در راستای منافع شخصی باشد، همچنان وجود دارد. 
البته ریشه ناتوانی ما در انجام کار گروهی‌‌ همان طور که در ابتدای بحثمان اشاره کردم فقط تاریخی نیست. ما از نظر فرهنگی هم در این زمینه مشکل داریم. برای نمونه در ادبیاتمان همیشه قهرمان‌هایی را وصف کرده‌ایم که به تنهایی از عهده مسئولیتی خطیر برمی آمده‌اند، اما هرگز از گروهی که کنار هم برای رسیدن به هدفی تلاش می‌کنند، نگفته‌ایم. 
 
خانواده نخستین اجتماعی است که فرد آن را تجربه می‌کند. آیا ممکن است یکی از ریشه‌های بی‌علاقگی به فعالیت‌های گروهی در کشورمان، خانواده‌های بیمار باشند؟ 
 
همین طور است. خانواده‌های ایرانی بستر مشارکتی ندارند و به عبارت دیگر معمولا در این خانواده‌ها مسئولیت اصلی کار‌ها روی دوش پدر یا مادر می‌افتد، برای مثال پدر نان آور خانواده می‌شود و مادر، عهده دار امور خانه و بچه‌ها، مصرف کننده و بدون مسئولیت باقی می‌مانند یا امکان دارد پدر و مادر و فرزندان در کاری مشارکت کنند اما اصول کار گروهی را رعایت نکنند و به همین علت با هم دچار مشکل شوند. 
ما فرزندانمان را برای نبرد و رقابت در جامعه تربیت می‌کنیم، نه برای داشتن صبر، دوراندیشی، همکاری و ترجیح منافع عمومی بر منافع و اغراض شخصی. 
این سبک زندگی اصطلاحا یکه سالارانه است و با مبانی کارگروهی، در تضاد. همین خانواده‌ها، در ارتباط‌های اجتماعی با خارج از فضای خانه هم تکروی می‌کنند برای نمونه ما به فرزندانمان می‌آموزیم در هر رقابتی از بقیه بچه‌ها جلو بزنند اما هرگز برایمان مهم نبوده است که در مدرسه با چه گروه‌هایی همکاری می‌کنند؟ سطح رضایت گروه از آن‌ها و وضع اخلاق گروهیشان چگونه است؟ 
غم انگیز‌تر اینکه به طور کلی در جامعه ما، رفتار گروهی، ملاک ارزشیابی نیست و به این ترتیب از کودکانی که تکروی را در خانواده یاد گرفته‌اند، حمایت می‌کند تا به همین شیوه زندگی ادامه دهند، آنقدر که حتی سیستم آموزش و پرورشمان طوری طراحی نشده است که دانش آموزان به کمک هم و با نظارت و راهنمایی معلم به یادگیری برسند یا فعالیت‌های گروهی را در کنار هم تجربه کنند. 
به نظرم ما با فرزندانمان دقیقا‌‌ همان گونه رفتار می‌کنیم که والدینمان با ما رفتار کرده‌اند. اگر این چرخه ادامه پیدا کند فرزندان ما هم کپی نسبی خودمان خواهند شد. پس اگر قرار است اصلاحی در حوزه کار گروهی رخ دهد لازم است که تجدید نظری جدی در برخی دیدگاه‌مان داشته باشیم. 
 
شما در صحبت‌هایتان اشاره کردید که گاهی در جامعه‌ای مثل خانواده که به تکروی عادت کرده است هم، مشارکت رخ می‌دهد اما ناموفق است چون آن‌ها مبانی کارگروهی را نمی‌دانند. یک گروه، برای آنکه موفق عمل کند باید چه اصولی را رعایت کند؟ 
 
رمز موفقیت گروه در مسئولیت پذیری است و اساس کار گروهی بر اعتماد، گفت‌و‌گو، تعامل با دیگران و حفظ خود و هم گروهی‌ها در شرایط بحران است. توجه داشته باشید که الزامی نیست هرگروهی یک سرگروه داشته باشد بلکه مجموعه‌ای از اعضای برگزیده و صاحب صلاحیت می‌توانند برای اهداف گروه و شیوه کار تصمیم بگیرند و از همه مهم‌تر اینکه اعضا شیوه رفتار در گروه را یاد گرفته باشند یعنی بیش از حد زیاده خواه یا زودرنج یا کم طاقت نباشند و نسبت به هدف مشترک گروه ایمان داشته باشند. 
 
خانواده چگونه می‌تواند روش صحیح کار گروهی و مشارکت را به فرزندانش یاد بدهد؟ 
 
باید بیاموزیم که اگر قرار است خانواده به هدفی دست پیدا کند، باید تک تک اعضا حتی کودکان، در رسیدن به آن نقشی ایفا کنند. شاید بهتر باشد در این باره مثالی بزنم: 
چندی پیش مهمان خانواده چهار نفره چینی بودم. آن‌ها می‌خواستند خودرویی نو بخرند. مدل و رنگ و قیمت آن را هم مشخص کرده بودند. شاید اگر حرف از خانواده‌ای ایرانی بود والدین حتی درباره قیمت خودرو با بچه‌ها حرف نمی‌زدند، اما در این خانواده قیمت به بچه‌ها اعلام شده بود و قرار گذاشته بودند که هرکس سهمی را بپردازد. 
موضوع به حدی جدی بود که برای کودک دبستانی خانواده هم به تناسب پول توجیبی‌اش سهم در نظر گرفته شده بود و والدین اعلام کرده بودند تا وقتی همه هزینه خرید خودرو از طریق پرداخت سهم اعضا تامین نشود، از خودروی نو خبری نیست. بعد‌تر متوجه شدم که آن‌ها بیشتر لوازم منزلشان را به همین ترتیب خریده‌اند. علاوه بر سهیم کردن کودکان در مسئولیت‌های مهم، الگوسازی یا الگودهی به کودکان هم از روش‌های متمایل کردن آن‌ها به کار گروهی است. متاسفانه در فرهنگ ما الگو گرفتن بیشتر تکیه بر فرد داشته در حالی که بهتر بود به جای الگوهای شخصی و فردی، بر الگوهای تیمی و گروهی تکیه و تاکید شود برای مثال فیلم‌هایی از فعالیت‌های گروهی موفق برای آن‌ها نمایش دهیم یا داستان‌هایی در این باره برایشان تعریف کنیم. 
 
در جوامع بزرگ‌تر از خانواده چگونه می‌شود میل به کار گروهی را تقویت کرد؟ 
 
از دیدگاه من یکی از مهم‌ترین ارکان ایجاد گرایش به فعالیت‌های مشارکتی، آموزش و پرورش است که باید فرهنگ کار گروهی را در کودکان و نوجوانان نهادینه کند تا آن‌ها در بزرگسالی، به تعاون و مشارکت اعتقاد داشته باشند. 
همچنین در سطح میانه، سازمان‌های غیردولتی، موسسات خصوصی، کسبه، تجار و بازاری‌ها می‌توانند به جای رسیدن به سود حداکثری مطابق سیستم سرمایه داری، به تعاونی‌های خدماتی و تولیدی روی بیاورند و برنامه‌های بلندمدت جمعی را مدنظر داشته باشند و در سطح کلان نیز مجلس قانونگذاری کشور و سپس دولت نقش بسزایی در تصویب قوانین مربوط به کار جمعی و وام‌های تعاونی و اجرای صحیح آن بخش نامه‌ها داشته باشند. 
 
چه نوع جوامعی در کارگروهی موفق‌تر عمل می‌کنند
 
در این نوع جوامع، تعاون و مشارکت در گروه از کودکی و در خانواده به کودکان آموزش داده می‌شود و سپس سیستم آموزش و پرورش، آن آموزه‌ها را تقویت می‌کند. 
دیگر اینکه چنین جوامعی سند چشم انداز بلند مدت دارند چون داشتن هدفی دراز مدت، به تک تک اعضا می‌فهماند که برای رسیدن به آن هدف و صرفه جویی در انرژی و وقت، باید به هم کمک کنند. همچنین جوامع گروه گرا، در برابر تغییرات و عقاید، انعطاف پذیر هستند و بنابر این اعضا قادرند باورهای نادرستی را که از نسل‌های قبلی به آن‌ها رسیده است درباره تکروی و رقابت جویی‌های دشمنانه، اصلاح کنند و از همه مهم‌تر این است که جامعه گروه گرا، حتما باید سرمایه اجتماعی زیادی داشته باشد. منظورم از سرمایه اجتماعی، پول نیست بلکه احساس حسن نیت، مراودت، دوستی و همدردی در اعضای جامعه است به شکلی که آن‌ها جامعه‌شان را جزئی از خودشان بدانند و نسبت به آن احساس مسئولیت کنند. 
 
>> جام جم/ مریم یوشی‌زاده
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها