این روز‌ها اوضاع اصلاً خوب نیست. الآن فرزندتان از مدرسه برمی‌گردد و باید خودتان را به او برسانید. کارهای شرکت را نیمه‌کاره گذاشته‌اید و با اصرار مرخصی گرفته‌اید. ترافیک تمام نمی‌شود، کاش مسیر دیگری بود، ماشین‌ها را نگاه می‌کنید، همه تک‌سرنشینند. از نگاه دیگران هم شما تک سرنشینید.
کد خبر: ۵۵۷۶۷۲

 

این‌جا کنارتان جای کسی است که حالا در بیمارستان است و تا یک هفتهٔ دیگر مرخص نمی‌شود، آن صندلی عقب هم جای فرزندتان است پس تنها نیستید. 
ترافیک را رد کردید و این‌جا دیگر بزرگراه است و وسط آن میله‌های بلند کشیده‌اند. خیالتان راحت، کسی از این‌جا رد نمی‌شود حالا وقت گاز دادن است و زود رسیدن. حتماً زنگ مدرسه خورده و فرزند شما در حالی‌ که با دوستانش حرف می‌زند، در راه بازگشت به خانه است شما باید زود‌تر از او به خانه برسید، از مدرسه تا خانه راه کوتاهی است. 
صبر کنید سرعتتان از حد مجاز بالا‌تر رفته. بالأخره می‌خواهید که به خانه برسید؟ یاد کسانی که منتظرتان هستند می‌افتید، سرعتتان پایین می‌آید. او منتظر است. او سال دیگر دبیرستان می‌رود، اما هنوز برای شما بچه است آن‌قدر که دوستش دارید. ناگهان سایه‌ای از لابه‌لای درخت‌های وسط بزرگراه می‌پرد وسط اتوبان، ترمز هم به کمکتان نمی‌آید، آن‌قدر که به شما نزدیک است! 
از ماشین پایین می‌پرید او فقط یک بچه است، همسن‌وسال فرزند شما. بر سر می‌زنید و آمبولانس و مأمورهای پلیس می‌رسند. خدا کند زنده بماند، حالش خیلی بد است، بیچاره پدرومادرش. شما ضارب هستید باید بروید کلانتری... 
اما فرزندتان منتظر است... 
بیدار شوید... شما آن راننده نیستید. 
 
تو فرزند هستی
 
جلوی کوچهٔ مدرسه، پل عابر گذاشته‌اند. این پل مسیر هرروزهٔ توست و هر روز مدتی روی آن می‌ایستی و فکر می‌کنی اگر این‌جا یک پل روستایی بود حالا این پایین به جای ماشین‌ها رودخانه‌ای در جریان بود و تو هر صبح از روی رودخانه رد می‌شدی و به آوای پرنده‌ها گوش می‌دادی، راهی جنگلی پیش رویت بود و با همین لذت، هر روز از پل می‌گذری در حالی که هم‌کلاسی‌هایت همیشه می‌گویند: «بابا چه حوصله‌ای داری هر روز از روی پل می‌روی یک بار هم هیجان را تجربه کن» 
خانهٔ آن‌ها نزدیک مدرسه است و نیازی ندارند از پل رد شوند. پس بگذار هر چه می‌خواهند بگویند. اما امروز برای خرید چسب و مقوا مسیری را رفته‌ای که خیلی دور‌تر از پل است و خانهٔ شما حالا درست آن سوی اتوبان است پنجره‌هایش را می‌بینی. اگر برگردی و از پل رد شوی دوباره باید این مسیر را طی کنی. یک بار تجربهٔ هیجان بد نیست، مادر هم که منتظر است و شما هر ظهر با هم ناهار می‌خورید. می‌خواهی هیجان را تجربه کنی؟ 
نه برگرد! این‌جا یک خیابان معمولی نیست. یادت نرفته که از یک خیابان معمولی هم باید با دقت و آرامش رد شد. 
می‌دوی. تو برنده همهٔ مسابقه‌های دوی مدرسه هستی، این درست. اما سرعت تو به سرعت ماشین‌ها نمی‌رسد. باند رفت بزرگراه را رد می‌کنی. این وسط نرده‌های سبز بزرگ آهنی کشیده‌اند نگاهی به بزرگراه می‌اندازی تصمیم داری وقتی دیگر ماشینی نیست، یک‌باره از بالای نرده‌ها بپری پایین، بدوی و عرض خیابان را طی کنی. 
صبر کن! 
دورخیز می‌کنی وآن ماشینی را که از خط سرعت و پشت درخت‌ها بسرعت می‌آید نمی‌بینی، دید درستی نداری. از لابه‌لای درخت‌های بزرگراه می‌پری و هنوز ندویده‌ای، دیگر فرصت دویدن نیست... 
میان بزرگراه خوابیده‌ای و آرزو می‌کنی کاش از راه دیگری می‌رفتی. آن مرد بر سروصورتش می‌کوبد و مادر در خانه منتظر است... 
البته تو آن نوجوان نیستی، از خواب بیدار شو. 
 
مادر هستید
 
هر ظهر سفره‌تان پهن است تا او بیاید. پدرش ظهر‌ها خانه نیست و شما هم تنها غذا نمی‌خورید. 
امروز از صبح بانک رفته‌اید، خانه را مرتب کرده‌اید، گردگیری و جارو‌برقی، شستن باقی‌ماندهٔ ظرف‌های دیشب و مرتب کردن اتاق‌ها. یقهٔ لباس‌ها را صابون زده و آن‌ها را در ماشین انداخته‌اید و لباس‌های شسته شدهٔ دیروز را جمع کرده‌اید و آن‌هایی را که اتو نیاز داشتند اتو زده‌اید. لباس آبی فرزندتان را که خیلی دوست دارد یا آن تی‌شرت سفید را. گردنتان درد گرفته، قرار است از امروز دوباره کتاب بخوانید اما هنوز فرصت نکرده‌اید. 
چند تا تلفن جواب داده و رفته‌اید بازار روز محله و خرید‌ها را تنها به خانه آورده‌اید. دردِ دست‌هایتان بیشتر شده. با‌‌‌ همان دست‌ها هنوز کلی کار دارید برنج خیس می‌کنید، بادمجان‌ها را پوست می‌گیرید و در نمک می‌خوابانید. لپه‌ها را پاک، پیاز‌ها را خرد و سرخ می‌کنید چه شد؟ گریه می‌کنید؟ نه این پیاز‌ها همیشه اشکتان را در می‌آورند. یک بار آن‌قدر اشک ریختید که کارتان به درمانگاه کشید یادتان هست؟ اما پیاز آماده نمی‌گیرید که فرزندانتان غذای کاملاً خانگی بخورد. 
حالا گوشت را در روغن و پیاز داغ تفت داده و رب گوجه به آن اضافه می‌کنید بعد هم لپه‌ و لیمو عمانی و آب. کارهای بعدی عبارتند از: سرخ کردن بادمجان‌ها و پختن برنج و شستن کاهو‌ها و آماده کردن میز غذا و آه هنوز کتاب نخوانده‌اید؟ 
 
مگر با فرزندتان قرار نداشتید؟ 
 
حالا در انتظارید؛ دیر شده اما او قول داده که همیشه از روی پل هوایی به خانه برگردد خیالتان راحت است به او زنگ نمی‌زنید اما گرسنه‌اید. 
کنار پنجره می‌روید. مردم وسط اتوبان جمع شده‌اند؟ کسی وسط اتوبان با تلفن همراه شماره می‌گیرد. همسن و سال پسر شماست. چرا او مراقب نیست مگر این تصادف را نمی‌بیند که بی‌احتیاطی می‌کند. آمبولانس هم آمده، خدا کند زنده بماند. زنگ تلفن خانه به صدا در می‌آید یک بار، دو بار... جواب می‌دهید شمارهٔ فرزندتان است اما صدای او نیست... 
خدا را شکر، چنین اتفاقی نیفتاده، بیدار شوید. 
 
تو دانش‌آموزی
 
امروز در کلاس اصلاً حواست به درس نبود با اینکه گفتند بیماری مادر قابل درمان است باز هم ناراحت بودی. این روز‌ها مادر خانه نیست و تو خیلی دلتنگ می‌شوی. حالا منتظر شنیدن صدای زنگ مدرسه هستی تا پرواز کنی و به خانه بروی. آن‌جا پدر منتظر است، قول داده زود‌تر از تو خانه باشد تا هم در را باز کند وهم با هم برای عیادت بروید بیمارستان. 
بعضی از هم‌کلاسی‌ها که نمی‌دانستند چرا ناراحتی، بنای شوخی را گذاشتند اما ناراحتی‌ات بیشتر از آن بود که وارد بازی شوی برای همین زدی زیر گریه... و کسی ندانست چه‌قدر دلتنگی. 
البته پدر هم در خانه باشد بد نیست، اما روزهای معمولی که سرحال است نه این روز‌ها که کارهای اداره‌اش را از دور پیگیری می‌کند، نه این روز‌ها که یک پایش بیمارستان است و یک پایش خانه، نه این روز‌ها که آن‌همه اضطراب و استرسی که در مراحل تشخیص بیماری مادر گذرانده، حسابی بی‌حوصله‌اش کرده است، اما دیروز حالش بهتر بود از اینکه مادر یک هفتهٔ دیگر مرخص می‌شود. 
باید زود‌تر به خانه برسی، تنها به خانه برمی‌گردی و تقریباً تمام راه را می‌دوی. کلیدت را گم کرده‌ای. امروز قرار است با پدر بروید پیاده‌روی و البته پیش کلیدساز محله که دوست پدر است. 
زنگ می‌زنی. بار‌ها و بار‌ها. او خانه نیست. همسایه در را باز می‌کند. از پدر دلگیری. زن همسایه صدایت می‌زند: «بیا خانهٔ ما پدرت شاید دیر بیاید.» می‌گویی: «نه منتظر می‌مانم.» می‌شنوی: «خاله‌ات می‌آید دنبالت.» 
تو: «برای مادر اتفاقی افتاده؟» 
می‌شنوی: «نه نترس تصادف شده پدرت سالم است اما...» 
خوب است که این اتفاق اصلاً رخ نداده و شما آن دانش آموز نیستید، اما... 
 
>> همشهری آنلاین
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها