رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار مسئولان نظام:

باید با جاهلیت مدرن مقابله کرد

افراطی‌گری راه مقابله با آسیب‌های تمدن را بازگشت به جهالت می‌انگارد

وقتی ​جاهلیت، ​آرمان​ می‌شود

قرن بیست‌ و یک و داعش؟ براستی چه نسبتی است میان زمانه‌ای که در آن همه‌ چیز روزبه‌روز مدرن‌تر می‌شود و گروهکی که روزبه‌روز در جهالت تاریخ‌ گذشته خود پیش‌تر می‌رود؟
کد خبر: ۷۱۶۹۹۶

چگونه می‌شود وجود تفکرات منحطی همچون داعش را در جهان متمدن امروز توجیه و یا دست‌کم هضم کرد؟ آیا مدرنیته نگره‌ای جهانشمول نیست و تنها بظاهر چنین می‌نماید یا این‌که پیدایش داعش را می‌بایست استثنایی بر مناسبات جهانی دنیای امروز دانست؟ و یا این‌که احتمالاتی را پشت پرده ماجرا مد نظر قرار داد که همه چیز را به سادگی توجیه می‌کند؛ این‌که داعش یک تفکر برخاسته از افراطی‌گری مذهبی نباشد بلکه یک ابزار سیاسی ساخته شده با پول برای مقاصد قدرت‌های جهانی باشد اما واقعیت آن است که مناسبات سیاسی بخصوص وقتی پای قدرت در میان باشد پیچیده‌تر از آن است که بتوان با یک پاسخ قطعی و مشخص پرونده‌شان را بست و تکلیف را روشن کرد.

سخنان اخیر اوباما و نیز آنچه در مورد مداخله هوایی آمریکا در مقابله با داعش گفته می‌شود، شواهدی است بر پیچیدگی ماجرای این گروهک مرموز قرن بیست‌ و یک که به نظر می‌رسد حتی اگر از ابتدا ساخته و پرداخته قدرت‌های جهانی بوده باشد، حالا با رسیدن به میزان قابل توجهی فراگیری و پیشرفت، از کنترل خارج و تبدیل به معضلی برای همان قدرت‌ها شده است. چه بسا از همین روست که مواضع مقامات آمریکا روز به روز تغییر می‌کند و از بی‌طرفی کامل به موضع‌گیری زبانی بدون دخالت عملی می‌رسد و حالا گویا به مداخله نظامی هوایی کشیده شده است. اوباما با بیان این‌که قصد دارد حالت تهاجمی در پیش بگیرد تأکید کرده است که آمریکا برای مقابله با داعش به عراق نیروی زمینی اعزام نخواهد کرد چراکه معتقد است این وضع معادل جنگ عراق نیست بلکه شبیه به عملیات ضدتروریستی از نوعی است که آمریکا به‌طور منظم در پنج، شش و هفت سال گذشته درگیر آن بوده است. حال می‌توان منتظر ماند و دید که این مرتبه از مقابله نظامی نیز براحتی دستخوش تغییر خواهد شد و اعزام نیروی زمینی هم به‌عنوان تاکتیک بعدی مورد توجه قرار خواهد گرفت و این احتمالا بستگی کامل به فرمانبرداری داعش از آمریکا یا ادامه یافتن خودسری‌های قدرت‌طلبانه‌اش خواهد داشت چراکه اساسا آمریکا به‌دنبال عدالت نیست بلکه به‌دنبال فرمانروایی است و از همین‌رو میزان سختگیری‌هایش را نیز نه جنایات گروهک‌های تروریستی، که خط مشی سیاسی‌شان در قبال آمریکا تعیین می‌کند. نمونه واضح و آشکارش مساله فلسطین است که با این همه استمرار و تداوم، هیچ‌گاه نتوانسته دلیلی برای این قبیل مداخله‌های بظاهر آزادیخواهانه آمریکایی‌ها باشد و اسرائیل نیز حتی با نسل‌کشی وحشیانه‌اش نتوانسته در نگاه آنها مصداق تروریسم قلمداد شود و تکانی به شاخک‌های حساس به تروریسم آمریکایی‌های مداخله‌جو بدهد.

به نظر می‌رسد داعش نیز همانند طالبان و القاعده، با همه جوانب سیاسی پشت پرده، در واقع محصول همان تفکر متحجرانه‌ای است که قصد دارد خود را به‌عنوان نقطه مقابل دنیای جدید مورد توجه قرار دهد و از میان سرخوردگان نه چندان اندک مدرنیته، هوادار و فدایی جذب کند. در واقع چنین می‌نماید که استفاده غرب از گروه‌های تروریستی خاورمیانه، بیشتر نوعی سوءاستفاده از جاهلانگی باورهای این گروه‌هاست نه ساخته و پرداخته کردن آنها از ابتدای امریا اگر هم همه چیز از پیش برنامه‌ریزی شده باشد بر مبنای استراتژی تلقین بوده که به موجب آن افراد به تفکری روی می‌آورند که نمی‌دانند از کجا نشأت گرفته وگرنه بذل جان آن هم به شکل عملیات‌ انتحاری چیزی نیست که با اجیر شدن و دریافت مبالغی هرچند هنگفت بتواند قابل توجیه باشد. مخالف داشتن آن هم از نوع مخالفت وحشیانه بهترین ابزاری است که ما به​عنوان یک تفکر یا قدرت سیاسی می‌توانیم از آن برای تظاهر به حقانیت استفاده کنیم. پس طبیعی است که وقتی مخالفت‌ها منطقی و مدنی باشد و بتواند ما را به چالش کشیده و واقعیت وجودی‌‌مان را آشکار کند، چه بهتر که خود پیشقدم شویم در ایجاد مخالفانی که برای اثبات باطل بودنشان نیازی به دفاع منطقی و عقلانی از حقانیت خود نیست، بلکه چون آنها می‌کشند و سر می‌برند و ما چنین نمی‌کنیم یا اگر می‌کنیم در خفا می‌کنیم در نتیجه کم‌هوش‌ترین انسان‌ها نیز خواهند توانست به نادرستی رفتار مخالفانمان اذعان کنند و در مقابل، ما را که محل انتقاد اصلی این مخالفان دهشتناک هستیم تا حد امکان بستایند. این تصویری کلی از سوءاستفاده‌ای است که می‌توان از بنیادگرایی دینی داشت و به نظر می‌رسد آنقدر منطقی و قابل قبول باشد که بتواند انگیزه لازم را برای فرصت‌طلبی قدرت‌های جهانی فراهم کند.

در فیلم «حفره برفی» محصول 2013 آمریکا، صحنه‌ای هست که در آن «ویلفورد» با بازی «اد هریس» که مبدع و فرمانروای دیکتاتورمسلک قطار زندگی انسان‌هاست خطاب به «کورتیس» رهبر انقلابیون معترض، می‌گوید شورش و اعتراضی که او رهبری‌اش را برعهده گرفته در واقع ایده خود ویلفورد بوده چراکه باعث می‌شده از یکنواختی و روزمرگی وضع قطار کاسته شود و هیجان به‌وجود بیاید و انرژی‌های اضافی تخلیه شود و ضمنا تعداد افراد قطار نیز در بحبوحه جنگ و جدال کم شود و به حد تعادل برسد و بازماندگانی که پس از سرکوب اعتراض به بخش انتهایی قطار برمی‌گردند احساس بهتری نسبت به قبل داشته باشند. به اظهارات ویلفورد می‌توان این موارد را نیز اضافه کرد که داشتن مخالفانی سرسخت و خشن که چنین اغتشاش گسترده‌ای را ایجاد می‌کنند و نظم قطار را به هم می‌ریزند و خسارات و تلفات جبران‌ناپذیری به بار می‌آورند، این آرزو را در دل همگان ایجاد می‌کند که‌ای کاش این وضع هرچه زودتر تمام شود و آرامش به قطار برگردد. حال کسی که این آرزو را برآورده می‌کند کسی نیست جز ویلفورد که با سرکوب اعتراض و بازگرداندن نظم اولیه به سیستم، تبدیل می‌شود به ناجی مردم و در نتیجه می‌تواند با مقبولیت عمومی گسترده‌تری به دیکتاتوری سرکوبگرانه خود که البته به نام‌های زیبا و فریبنده آذین شده‌ ادامه بدهد اما در فیلم اتفاقی که نهایتاً رخ می‌دهد آن چیزی نیست که ویلفورد پیش‌بینی کرده بود. کورتیس در میانه راه متوقف نمی‌شود و می‌تواند بیشتر از آن‌ مقداری که برنامه‌ریزی شده پیش برود و در نهایت با ویلفورد روبه‌رو و آن انفجار نهایی را موجب شود. این وضع چیزی نظیر همین خارج شدن تروریست‌های خاورمیانه از کنترل قدرت‌های غربی است که از پیش برنامه‌ریزی نشده بوده و طبعا حالا که به اینجا رسیده خطری جدی محسوب می‌شود و باید فکری به حال آن کرد چراکه از دست دادن مخالفان جاده صاف کن بمراتب قابل تحمل‌تر از از دست دادن قدرت و فرمانروایی و ناامن شدن جاده و مسیری است که قصد هموار کردن آن را داشته‌ایم.

سخن آخر این‌که به نظر می‌رسد منشأ فریب‌خوردگی و جذب افراد به گروهک‌های تروریستی دهشتناکی همچون داعش، باریک بودن مرز میان حق و باطل باشد. امروز ما در زمانه‌ای زیست می‌کنیم که آکنده از آسیب‌ها و بی‌عدالتی‌های ناشی از زندگی مدرن است. تمدن با همه محاسنی که برای بشر داشته، معایبی را نیز به زندگی او تحمیل کرده که گاه در کم و کیف از مزایا پیشی گرفته و زندگی را برای بشر غیرممکن یا غیرقابل تحمل ساخته است. تمدن و مدرنیته نیازمند اصلاح و بازسازی از طریق نقد و نظر و به دنبال آن عمل است اما اصلاح با ویرانگری یکی نیست. سودای بازگشت به گذشته و نگاه رمانتیک به دوران پیشامدرن وقتی به عمل درآید نتیجه‌ای جز بنیادگرایی و افراطی‌گری به‌دنبال نخواهد داشت. تفکیک میان نقد و تخریب چیزی نیست که هر کسی به لحاظ ذهنی توان درک آن را داشته باشد چراکه می‌بینیم حتی در میان نخبگان و روشنفکران نیز در مقولات نظری مرز میان این دو گم می‌شود و افراد یکدیگر را به اسم نقد، تخریب می‌کنند. حال وقتی به جای مقولات نظری با واقعیات اجتماعی و سیاسی طرف باشیم و انسان‌ها نیز به​جای متفکر و روشنفکر، عامی و ناآگاه باشند آن‌وقت پیداست که کوچک‌ترین نقد و اشکالی با فراترین حد از تخریب و ویرانگری یکی انگاشته می‌شود و پیوستن به گروه‌های تروریستی ادامه منطقی انتقاد داشتن تئوریک به مبانی تمدن غرب فرض می‌شود. کاش این عوام دلزده از تمدن با همه ناآگاهی‌شان این یک نکته ساده را می‌دانستند که با توحش جز بر وجاهت و مقبولیت هرچه بیشتر مدرنیته نمی‌افزایند.

آزاد جعفری / جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها