در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
آبان 88 بود؛ یعنی 2 سال و 4 ماه قبل. شیخعلی رمضانی، همبازی کودکیهایم و پسرخاله پدرم و رئیس حال حاضر اداره مساجد اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی قزوین زنگ زد. قبلا هم گفته بود البته؛ یک سال قبلش که میخواهند چنین کاری بکنند اما آن روز زنگ زد که بیا! راهی هستیم.
سال قبلش داشتم روی طایفه مراغیان رودبار الموت تحقیق میکردم؛ کولهپشتی به دوش، تمام 16 روستایش را گشته و با مردم همکلام شده بودم. قصههایشان را ضبط کرده بودم و باورهایشان را فیلم گرفته بودم و زندگیشان، عکسم شدهبودند. اما گیر کرده بودم در گرفتن اطلاعات از چند موسسه دولتی منطقه؛ رازمیان، مرکز بخش رودبارالموت غربی. از سر اتفاق آقاشیخ علی را دیدم. خبر نداشتم که حالا ساختمان قدیم اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی قزوین شده اداره مساجد و او هم رئیسش. رفتم پیشش. ماشینش را روشن کرد و دو ساعت بعد ما رازمیان بودیم؛ عکسهای خوبی ازش گرفتم سر گردنه فلار.
بعد که زنگ زد بیا ، راه افتادم. مثل همیشه مسلح به دوربین رفتم. عاشق این فصل گردنههای الموت و زادگاهم روستای میلک هستم. اما کاش نمیرفتم آن سال که حالا دو سال و چهار ماه است دیگر جرات نمیکنم بروم.
راه افتادیم. از قزوین که راه افتادیم، یکی دو تا ماشین بیشتر نبودیم. دو تا سواری و یک سیمرغ. بعد بین راه زیاد و زیادتر شدند و گفتند کامیونی که ضریح امامزاده میلک را میبرد، پیشتر از همه است؛ مجبور بود آرام برود گردنههای پیچدرپیچ را. رسیدیم بالاخره بهش.
جمعیتی بودند؛ زیاد. قابل جای دادن در کادر دوربین نبودند. بنر جلوی کامیون را که دیدم، اعتراف کنم دلم غنج زد. کیف کردم. احساس کردم من هم هستم؛ وجود دارم. بعضی کارهایم به درد خوردهاند و احساس کردم اگر همین حالا هم بمیرم، کمی از من میماند بیرون از گورم؛ دو تا از عکسهای من از میلک و امامزاده را برداشته بودند از وبلاگم.
سال 1371 که دانشجوی سینمای جوانان قزوین بودم و تازه عکاسی یاد گرفته بودم با دوربین حبیب علیمردی، تعداد قابل توجهی عکس از میلک گرفتم که از سر اتفاق، تاریخساز شدند چون خیلی زودتر از آنی که فکرش را بکنم، شمایل میلک عوض شد.
دو تا از عکسهای آن سالها تا الان خانه به خانه میلکیها چرخیده و روی دیوارهایشان قاب شدهاند. یکی عکسی است که از تپه روبهروی میلک، از نمای عمومی روستا گرفتم و یکی عکسی است از پهلو از گنبد گچی و نمادار امامزاده اسماعیل میلک.
رفتیم. عکس گرفتیم. از همه چیز. از گریههاشان. از شاخههای گلی که برای ضریح آورده بودند. از دلتنگی و عصبانی بودنم که آن گنبد و آن امامزاده ممتاز و یکه میلک کجا و این اتاقک سه در چهار آجری اکنونی با گنبد آهنی مثل همه جا، کجا؟ جهانی سازی اگر این است، لعنت به هر چی جهانیسازی و یکسانسازی. میلک من فقط میلک من بود. نابودش کردند. خاکسترنشیناش کردند و بعد گریه کردم بین راه.
بعد شکی در دلم آوردم. بعد سیمرغ من و عکاسان همراه، موقع برگشتن که به شب هم افتاده بودیم، سر گردنهای، رفت به سیاهی. نصف ماشین، رو به دره و نیمی به جاده. هراس. دلتنگی. فقط از دری که پسرعمویم کنارش بود و پشت راننده بود و رو به جاده، میتوانستیم نرویم لای آهن پارههای سیمرغ که لابد هزار بار باید میچرخید تا برسد به ته دره. بیرون آمدیم. دستهایم قدرتی گرفته بودند عجیب. یکتنه نگه داشتم ماشین را تا همه از همان در پیاده بشوند. سیمرغ هر لحظه میرفت رو به دره. کاروانیان از پشت سر رسیدند. هر کی راهکاری داشت.
آخرش ماشین را کشیدیم به جاده. عکس یادگاری هم گرفتیم. بعدها شنیدم که میلکیها گفتند اینها شک آورده بودند به آقا که این به روزشان آمد.
اما من چیزی را از دست دادم که سالها برای بهدست آوردنش جنبیده بودم؛ 2 سال و 4 ماه است به میلک نرفتهام. این کم چیزی نیست!
یوسف علیخانی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر