خوانش شعری از سارا محمدی‌اردهالی

شب خیابان مثل من است

شب خیابان مثل من است/ هر از چندی/ خاطره‌ای بی‌احتیاط می‌گذرد/ دلم یک تصادف جدی می‌خواهد/ پرسر و صدا/ آمبولانس‌ها سراسیمه شوند/ و/ کار از کار بگذرد/ (برای سنگ‌ها- سارا محمدی اردهالی)
کد خبر: ۴۵۳۹۷۹

رابطه دنیای بیرونی و درونی انسان‌ها چیست؟ ذهن چگونه دنیای عینی بیرون را برای ما می‌آفریند؟ حقیقت هستی تا چه مقدار همان چیزی است که ما حس می‌کنیم و بر زبان می‌آوریم؟ اگر این سوال‌ها برای من و شما پیش نیامده، سال‌هاست ذهن فیلسوفان و نظریه‌پردازان درگیر پاسخ گفتن به همین سوال‌هاست. پدیدارشناسی «هوسرل» و دیدگاه‌های دیریاب، اما اندیشه‌سوز «هایدگر» را مرور کنید تا ببینید این پرسش‌ها چقدر جدی است. دیدگاه‌های نظریه‌پردازان ادبی هم سرشار است از تاملاتی پیرامون رابطه میان طبیعت بیرونی و ذهنیت درونی انسان هنرمند.

سارا محمدی‌اردهالی در این شعر کوتاه، پیوندی میان همین دو دنیا زده است. عناصری از زندگی روزمره و تجربه شده با دنیای درونی و شخصی درهم آمیخته‌اند و حاصل آن متنی شده است که خواننده را در شعریت خود قانع می‌کند (البته شاید خوانندگانی هم باشند که چنین نظری نداشته باشند، روی سخن این نوشته با این گروه نیست!)

شعر با گزاره‌ای آغاز می‌شود که در آن شاعر میان عنصری از دنیای بیرون با خود پیوند برقرار می‌کند: شب خیابان مثل من است. نخستین تصویری که از خیابانی در شب به ذهن می‌آید، سکوتی ممتد و طولانی است که گاه با سوت رد شدن سریع خودرویی در دوردست، می‌شکند. شاعر بر همین تصور آشنای ما از خیابانی در شب انگشت می‌گذارد، اما به جای خودروهای بی‌احتیاط و تندروی شبانه، خاطره‌هایی را می‌بیند که در این خیابان ساکت می‌گذرند.

البته شاعر، مداخله‌ای در متن نمی‌کند که این سکوت بیش از حد پررنگ شود. حرفی از سکوت در میان نیست. سکوت به‌جای نشستن پررنگ در متن، در 3 سطر نخستین شعر توزیع شده است. این وظیفه خواننده است که این سکوت و آن رد شدن بی‌احتیاط را درک کند.

در بند بعدی است که شاعر وارد موضوع و موضع اصلی شعر خود می‌شود. تصویری که او از یک برخورد و تصادف جدی ارائه می‌دهد؛ چنان برای همه ما آشنا و حس‌شدنی است که نمی‌توانیم در برابر آن واکنش نشان ندهیم. جدی بودن، پر سر و صدا بودن، سراسیمه شدن آمبولانس‌ها و کار از کار گذشتن برای مردمان کشوری که در صدر حوادث جاده‌ای و خیابانی ایستاده‌اند، آنقدر ملموس است که انگشت گذاشتن شاعر بر‌همین تصویرهای کوتاه و ارائه آن، کار شعر را تمام کرده است. شاعر نیازی به بیشتر گفتن نداشته است و برای همین هم دامن شعر را درست در جایی که باید به پایان برده است: کار از کار بگذرد.

اما سوالی در اینجا پیش می‌آید و این که چرا شاعر به دنبال یک تصادف جدی است؟ نکته کلیدی شعر در همین جاست. نکته‌ای که در شکل ظاهری شعر بر آن تاکیدی نشده است. بیشترین انرژی شعر صرف آن شده است که تصویری تاثیرگذار از تصادفی که باید اتفاق بیفتد، بیافریند، اما مساله اینجاست که این تصادف جدی به چه کار شاعر می‌آید؟

یک بار دیگر به 3 سطر نخست برگردیم. تصویری از خیابانی در شب که در انتقال و برابر نهادن آن با درون شاعر، سکوت و آرامشی بر آن حکمفرماست که تنها خاطره‌هایی این سکوت را برمی‌آشوبد.

خیابان شبانه به سخن درمی‌آید؛ آرزو می‌کند که تصادفی جدی، آرامشش را برهم بزند و این اتفاق چنان باشد که دیگر نتوان به آرامش گذشته بازگشت، چرا که کار از کار گذشته باشد. تن زدن از زندگی ساکن، بی‌حادثه. آرامشی که حوصله جان بیقرار شاعر را سر برده است تنها بخشی از حرفی است که شعر با مخاطبانش در میان می‌گذارد. شعر لایه دیگری هم دارد که در سکوت اجرا شده است، این که چرا شاعر‌‌/‌‌ راوی با وجود این که اینچنین بیقرار حادثه‌ای جدی است که نتوان گریزگاهی برای بازگشت و تن زدن از آن یافت و با وجود این همه شوق و آرزو، خودآگاهانه دست به چنین حادثه‌ای در زندگی‌اش نمی‌زند، سوالی است که شعر در برابر آن سکوت کرده است.

آرش شفاعی / جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها