جام جم آنلاین : حجتالاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی رییسجمهوری نامهای تحت عنوان نامهای برای فردا در 47 صفحه (قطع جیبی) نوشته که متن کامل آن به شرح زیر است:
کد خبر: ۴۰۳۱۲

به نام خدا
شاید نسل جوان ما با کمتر کسی چون رییس جمهور خود درددل و رابطهیانتقادی داشته است.
یکی از بزرگترین سرمایههای دوران مسوولیتم، نامهها، جزوهها، نقاشیها، سرودهها، پیامها، ستایشها و نقدهایی است که از سوی نوجوانان و جوانان برومند این مرز و بوم برای من آمده است و جابجا تا آن جا که میسر بوده است، کوتاه یا مفصل، به آنها پاسخ دادهام.
اگر قادر به رسم یک منحنی در مورد گرایشها، انگارهها و انگیزههای جوانان باشم، میتوانم نشان دهم که سیر منحنی امید ابتدا سریعا صعودی بوده و اندک اندک به نزول میل کرده است.
امری که بررسی جامعهشناختی و روانشناختی آن به عهده صاحبنظران پژوهشگر است.
به نظر من بخشی از این مسأله طبیعی و بخش عمده آن ناشی از عواملی است که میتوانست نباشد و متاسفانه بود.
من به یاری خداوند روزی خواهم کوشید تا همه نامهها و اثرها را منتشر کنم که در واقع نماد یکی از حساسترین لحظههای تاریخی این مرز و بوم است، ولی اینک و در فضای کنونی لازم دانستم خطاب به همهی فرزندان عزیزم که مهر و خشمشان هر دو برای من قیمتی است، نامهای بنویسم و عنوان آن را «نامهای برای فردا» بگذارم و اینک که به پایان دوران مسوولیت رسمی خود نزدیک میشوم، باب این مراوده و تبادلنظر را باز کنم.
این نامه نه در برگیرنده همه گفتنیهای من است، نه درصدد پاسخ گفتن به همه پرسشها و نقدها فتح بابی برای گفتوگو و بازاندیشی است، چرا که همواره دلکوچکم به یاد روح بزرگ جوانان این سرزمین و همه جوانان تپیده است.

سید محمد خاتمی


نامهای برای فردا / اردیبهشت 1383
کویر، در نگاه اول، تجلی خشونت، خشکی، بیآبی و پژمردگی است.پهنه گستردهای که ریگزارهای بیحد و مرز آن، زندگی را در کام خود فرو میبرد.
از آسمان کویر، باران آفتاب میبارد و از متن آن طوفانهای سهمگین شن برمیخیزد اما کویر را من مظهر زندگی، تلاش، صبوری و سازندگی میدانم؛ که نومیدی در دل دریایی مردان و زنانش غرق و هضم میشود و از ناممکنها امکان شگفتانگیز زندگی پویا برمیخیزد.
مبارزهی آرام با طبیعیت سخت و خشن و ناآرام، مردان و زنان کویری را چنان پرورده است که لحظهای از زندگیشان تهی از آفرینندگی و امیدآفرینی نیست.
روز کویر سوزان است؛ از آتش آفتاب در تابستان و سرمای استخوانسوز در زمستان روز بیسایه و آتشزای کویر اما، شبی را در پی دارد که همهی لطافتها و زیباییها را در خود جای داده است.
وقتی شب، حجاب خورشید از چهره برمیدارد، آسمان را در همسایگی خود میبینی! چه میگویم؛ در شب کویر، زمین و آسمان یکی میشوند.
آسمان به زلالی و شفافی دریای آب شیرین است که فقط در وهم تو وجود دارد و ستارگان به تو نزدیکاند، آن قدر که با دستانت میتوانی آنها را صید کنی.
شب کویر با زبان ستاره با تو شاعرانهترین گفتوگوها را دارد و چنان جانت را از امید و زیبایی پر میکند که سختی و سوز روز کویر نیز راحت و دلپذیر میشود.
میجنبی، میکاوی و از ژرفای دهها و صدها متر زمین، آب زندگی را برمیآوری و در رشتهای به درازای دهها کیلومتر در زیر زمین آن را جاری میسازی و به لبتشنهی کویر میرسانی.
به همین دلیل است که نام کاریز و قنات در گوش جان تو آهنگ زندگی و شعر دارد.
مرد و زن کویر، هنگامی که گونهی آفتاب سوخته خود را در معرض نوازش خنکای نسیم شامگاهی قرار میدهند، به آسمان مینگرند، ستاره میچینند و شعرمیسرایند؛ زندگی را با همهی جلال و جمال خود تکرار میکنند.
دل انسان کویری آسمانی است و به همین جهت به خدا نزدیکتر است.
ایمان ناب را نه عبوس و ظاهربین ، که ژرف و عرفانی، در متن جان خود جا داده است.
کویر صبور است و بیادعا، امیدوار و پرتلاش؛ همه شبهایش شب قدر است و همه روزهایش سرشار از تلاش و ناآرامی در جستوجوی آرامش پایدار.
من هم از کویر آمدهام؛ با همان امید و شکیبایی و ایمان اما خود را چون بید مجنونی که تنها در گسترهی کویر ایستاده است، لرزان میبینم، بر سر ایمان خود، و نگران که مبادا ناتوان از عمل به عهدی باشم که با خدای خود و با زنان و مردان بزرگوار این مرز و بوم بستهام، ولی امیدوارم، به آیندهای امید بستهام که دل و دماغ و بازو و همت فرزندان این کشور در کار ساختن آن است.
فرزندان امروز ایران، میراثداران زنان و مردان مومن و با فرهنگ و فداکاری هستند که دیروز، سرود پیروزی مردمیترین انقلاب ایمانی و آزادیخواهی و سربلندی را نواختند و مبادا که توطئهها و ترفندها و کژتابیها و کجاندیشیها آنان را مایوس کند.
من که درس امید را از مدرسهی کویر آموختهام ، سخت امیدوارم که شور و شعور و توان تشخیص والای این نسل، او را مشتاق به پیمودن راه دشوار ، ولی مطمئنی خواهد کرد که آغاز کرده است.
فضیلت تمدنسازی در عهد قدیم و پیشتازی این قوم در تاسیس جامعه مدنی سازگار با دین و فرهنگ خود در عرصهی جدید تاریخ این مرز و بوم، و برپایی مردمیترین انقلاب قرن حاضر، هیچگاه در دست نسل امروز تباه نخواهد شد ، بلکه او را قادر خواهد کرد که الگویی نو از زندگی ارائه دهد، برای انسانی که از بیایمانی، دنیابینی، بیعدالتی، استبداد و استعمار به تنگ آمده است.
این نامهای است از انسانی که اگر فاقد هر فضیلتی باشد، فضیلت دوستداری عدالت و ایمان و آزادی را دارد؛ نامهای به نسلی که باید بار سنگین میراث همهی فداکاریها، آفرینندگیها و آزادگیها را بر دوش بکشد.
هیچ قومی نمیتواند فارغ از آنچه بر او گذشته است، آینده خود را برگزیند و آیندهی هر قومی نیز در گرو آگاهی، اختیار ، انتخاب و اعمال ارادهی اوست.
گذشتهی ما گذشتهای استبدادزده است و استبدادزدگی درد مزمن و مشترک جامعه ما است عدم تامل در این درد بزرگ تاریخی همهی ما را به بیراهه خواهد برد.
استبداد، خوداندیشی و خودباوری را از مردم میگیرد و جان وجهان آنان را پر از ترس میکند.
در فضای استبداد، هرکس در پی بیرون کشیدن گلیم خود از آب است.
دروغ ، نفاق و ریا در جامعه رواج مییابد. آنچه بر جان و جهان انسان استبدادزده غلبه میکند، غفلت از حق خود و احساس تکلیف در برابر آن است که قدرت دارد.
حتی خدا در چهره جبار خود تجلی مییابد که فقط باید از او ترسید و اسم جلال حضرت حق ، اسم جمال او را تحتالشعاع قرار میدهد.
در باور فرد نمیگنجد که «جمع» یک واقعیت است و اگر افراد در کنار همدیگر قرار گیرند، عقل جمعی و اراده جمعی بوجود میآید که میتواند سرنوشت را عوض کند.
فشار نظام استبدادی ، انسانها را کلافهمیکند و اجازه نمیدهد که نیروی معجزهگر درونی افراد را که در جمع تجلی مییابد ، بشناسد.
آنان گرچه وضع موجود را برنمیتابند و همواره خواستار تغییرند، ولی منتظر نیرویی خارج از اراده خویشند که بیاید و دیو استبداد را از پی درآورد؛ در عینحال سراسر وجودشان دلهره است که نیروی بعدی با مردم چه خواهد کرد.
به همین دلیل با همه ستمی که نظام حاکم دارد، اغلب وجود آن را از ترس ناامنی بیشتر و آشفتگی افزونتر تحمل میکنند.
مگر تاریخ سیاسی ما ، تاریخ ترجیح امنیت استبداد بنیاد بر آشتفگی آزادیمدار نیست؛.
در مقابل استبداد نفسگیر گرچه حرکتها و نهضتهای بزرگی نیز دیدهایم ، اما طبع جامعهی استبدادزده، حتی مبارزان را نیز به این پندار میرساند که زور را جز با زور نباید یا نمیتوان پاسخ داد.
روی آوردن به تشکلهای پنهانی و زیرزمینی و اقدام به ترور در برابر سرکوب ، و آشوب در برابر اختناق باز هم بخشی از سرگذشت تلخ تاریخ ما است.
به هر حال زندگی در جوامع استبدادزده با ناامنی، خودناباوری ، دلهره و بیاعتمادی به دیگران توأم است.
آنچه در این میان بیشو پیش از همهچیز آسیب میبیند، تامل و اندیشه در سرنوشت تلخ جامعه است و آنچه غلبه مییابد ، نه فکر ، که احساس نفرت و آرزو است.
ما قرنها محکوم خودکامگی بودهایم ، که حتی گاه با دین و فلسفه نیز توجیه شده است.
فره ایزدی - که در ریشهی خود نشانه هوشمندی و حکمت والای ایرانی است و معتقد است که حکومت از آن خرد و عدالت یا فضیلت است و آن که برخوردار از فره ایزدی است ، شایستهی حکمرانی - در فضای استبدادزده، دچار تحریف بزرگ شده و به این صورت درآمده است که هرکس و ناکس که با زور و شمشیر و سرکوب بر جامعه مسلط شد، هم او صاحب فره ایزدی است؛ همین تحریف در فرهنگ اسلامی نیز بروز کرد، آنجا که سلطان را سایهی خدا میدانست و جامعه را خدایی میخواست.
در نتیجه، چنان شد که هر جبار خونخواری «ظلالله» نام گرفت و به نام خدا ، بندگان خدا را به بردگی کشاند.
جامعهی ما طی قرنها و سالیان بسیار در چنبره استبداد گرفتار بوده است ، استبدادی که در دو سدهی اخیر به جای اتکا به عصبیت قبیلهای و سلحشوری عشیرهای، بر قدرت چپاولگر بیگانه متکی بوده است.
ما از متن چنین نظامی، با فرهنگ و اقتصاد و آداب ویژه خود، با غرب تماس گرفتهایم؛ غربی که کوشیده بود از جباریت کلیسا در عرصهی جان و فئودالیسم در عرصهی جهان با شعار آزادی، برادری و برابری رهایی یابد و نظام یا نظامهای مدرن را بوجود آورد و روز به روز شگفتی بیافرینند.
ما در متن نظامهای استبدادی که حاصل آن عقبماندگی، فلاکتو تحقیر بوده است، با دو احساس با غرب روبهرو شدهایم؛ احساس حقارت و احساس ترس حقارت و ترس، شیدایی و نفرت میآفرینند و هرجا این دو بیایند، جا را بر اندیشه وارادهی مستقل و پویا تنگ میکنند
سنتپرستان استبدادزدهی جامعهی ما تحول جوامع را نمیدیدند و به آنچه طی قرنها عادت کرده بودند، دلخوش میداشتند و حتیبه آن رنگ تقدس میدادند و غربی را برهمزننده آن سامان فکری و ایمانی و عاطفی میدیدند.
عشق کور به عادتهای فسیلشده که رنگ دین و فرهنگ گرفته بود و ترس از نابودی سنت، سبب نفرت نسبت به غربی میشد که آمده بود تا آن را به هم بزند، به خصوص که وجههی استعماری، خشن و غیرانسانی غرب واقعیت مدنی آن را میپوشاند.
درمقابل، کسانی که عقبماندگی مزمن خود را در برابر پیشرفتهای غرب میدیدند، در خود احساس حقارت میکردند و هرچه را که خودی بود، حقیر میدیدند و در نتیجه به جای شناخت درست غرب، شیدا و شیفته میشدند.
چون آشنایی آنان با غرب سطحی بود و شیفتگی به غرب هم از سطح ظواهر و مظاهر زندگی فراتر نمیرفت ، میپنداشتند که اگر این ظواهر را بپذیرند ، غربی و در نتیجه پیشرفته خواهند شد.
در واقع نه به سیر تطور فرهنگ غرب و تاریخ آن آشنا بودند، نه تاریخ خود را میشناختند، و نه متذکر این نکتهی ظریف بودند که وضع و حال مدنی و اجتماعی هر قوم باسابقه تاریخی و سیر تطور آن مناسبت دارد.
آنان شیدا بودند و در سایهی این شیدایی ، راه برونرفت از بحران جهل و عقبماندگی و ادبار تاریخی را ترک سنت و بیرون آوردن جامه آن از اندام جان و از مغز سر تا ناخن پا «فرنگی شدن» میپنداشتند.
نفرت و شیدایی درد بزرگ دوره اخیر تاریخ ما است و چالش نافرجام سنت و تجدد که سرنوشت یکصد و پنجاه سالهی ما را تحت تاثیر قرار داده است ، بیشتر ناشی از این دو احساس و کمتر متاثر از اندیشه است.
البته همواره در این میان اصلاحطلبانی بودهاند که بر هویت دینی و ملی و بازگشت به خویشتن به عنوان پایهی تحول و پیشرفت تاکید میکردهاند و خواستار نوسازی و نوآوری هم در فرهنگ ، هم در سیاست و هم در اقتصاد بودهاند و با سازمان و سامان خودکامهی وابسته مخالفت میورزیدهاند.
از عقبماندگی علمی، اقتصادی و سیاسی کشور رنج میبردهاند و جامعهای میخواستهاند آزاد ، برخوردار از حقوق اساسی و تولیدکننده و مستقل اما آنان نیز همواره گرفتار دو مشکل بودهاند: یکی این که کمتر تعریف روشن و راهبردی از آزادی و حقوق اساسی جامعه و پیشرفت و استقلال داشتهاند ، لذا عمدتا مقهور مشهورات زمانه بودهاند.
دیگر این که در هیاهوی جنگ سنت و تجدد، بیشترین فشار را تحمل میکردهاند ، کلام مرحوم دکتر شریعتی در این باب گویاست در میان دینداران متهم به بیدینی و در میان بیدینان متهم به دینداری ودر ورای این دو ، خارجی مذهبی که سر از اطاعت امیرالمؤمنین برتافته است.
این است وصفالحال روشنفکران اصلاحطلبی که هم به دین و فرهنگ ملی وفادار بودهاند، هم خواستار تحول و پیشرفت.

نامهای برای فردا  2
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها