جرج جرداق نویسنده بزرگ لبنانی را عاشقان امیرالمومنین در تمام دنیا با کتاب الامام علی ، صوت العداله الانسانیه می شناسند تتبع و تحقیقات جرج جرداق ، واکاوی و تفحص در زندگی و احوالات امیرالمومنین نیست
کد خبر: ۲۰۷۳۴
؛ بلکه شرح عشقی است به شخصیتی بزرگ و فراانسانی . رضا امیرخانی ، داستان نویس کشورمان که به همراه تعدادی از نویسندگان دیگر به لبنان سفر کرده اند، دیداری نیز با جرج جرداق داشته اند ، شرح این دیدار را در اختیار جام جم قرار داده است .

واقعیت آن است که ما 5نویسنده از طرف جمعیت دفاع از ملت فلسطین و با پشتیبانی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به لبنان رفته بودیم . صبح وقتی میزبان مان ، هاشمی رایزن فرهنگی فعال و نشیط جمهوری اسلامی ، خبر لغو سفر بعلبک را به دلیل شرایط بد جوی به ما داد، بدجور پکر شدیم . هیچ خیال نمی کردیم که ایشان پیشتر برای خالی نبودن برنامه ، وقتی برای ساعت 12ظهر دوشنبه چهاردهم بهمن ماه 1381 از جرج جرداق گرفته است . خانه جرج جرداق ، نویسنده شهیر مسیحی که در ایران با کتاب الامام علی ، صوت العداله الانسانیه او را بهتر می شناسند در محله الحمرا بود. محله ای مسیحی نشین در شمال غرب بیروت . بیروت نمایشگاهی است از ملل و مذاهب . شوخی نیست ، کشوری با حدود 10هزار کیلومتر مربع مساحت و 3میلیون نفر جمعیت ، 18مذهب رسمی دارد. تا پیش از رفتن به لبنان همواره برایم سوال بود که هویت یک لبنانی چگونه تعریف می شود؛ چه مولفه هایی هویت لبنانی را می سازد؛ کشوری به این کوچکی چگونه توانسته است تا این حد خبرساز باشد و در فرهنگ پیش رو؛ چه چیزی جز زبان ، این کشور را که در آن هیچ نماد عربی پوشش ، معماری ، حتی آب و هوا! دیده نمی شود، با سایر کشورهای عرب پیوند داده است؛ تقابل مدرنیسم فرانسوی و سنت عربی چه آش در هم جوشی را پدید آورده است؛ کهن الگوی انسان لبنانی کیست؛ با احتساب ترافیک بیروت که البته بسیار مطبوع تر از ترافیک تهران است حدود 5دقیقه زودتر از زمان ملاقات ، به محله مسیحی نشینی الحمرا رسیده ایم . راننده رایزنی کنار کافه ای نقلی می ایستد و ما نشانی را برای 2پیرمردی که پشت میز نشسته اند، می خوانیم . هر دو به تاسف سر تکان می دهند که شارع امین مشرق را نمی شناسند. بعد با ناراحتی می گوییم که با استاد جرج جرداق قرار داریم . ناگهان از جا می پرند و می گویند، خانه جرج جرداق 2خیابان آن طرف تر است . با راهنمایی آنها براحتی منزل جرج جرداق را پیدا می کنیم . محله الحمرا محله ای است مرفه تر از سایر محلات بیروت و دست کم اسمش ما را به یاد قصر الحمرا می اندازد. انتظارش را نیز داشتیم . نویسنده ای که یک کتابش در جهان تشیع بیش از یک میلیون نسخه فروش داشته است ، باید هم در چنین محله ای زندگی کند. اما... واقعیت آن است که هر چه از خیابان اصلی دورتر شدیم ، بیشتر شک کردیم ! خانه جرج جرداق یک آپارتمان معمولی در یک ساختمان قدیمی در خیابانی متوسط بود. اسمش را روی زنگ پیدا کردیم . خودش جواب داد و در را باز کرد. من و محمدرضا بایرامی که جوانتر بودیم ، آسانسور را رها کردیم و پیاده از پله ها بالا رفتیم . بقیه طبقه دوم می رفتند. در پاگرد طبقه اول پیرمردی با پیژامای کشی و لباس خانه جوری که موهای سپید سینه اش معلوم بود جلوی مان را گرفت و پرسید کجا؛ من همان جور که می دویدم گفتم منزل استاد جرج جرداق . پوزخندی زد و گفت : همین جاست ! من و بایرامی با تعجب به هم نگاه کردیم . رفقا را از راه پله صدا زدیم و داخل شدیم . دم در به گرمی احوالپرسی کرد و دست داد. داخل شدیم ... چشمتان روز بد نبیند. قصر الحمرا، آپارتمانی بود حدود 100متری ، مملو از روزنامه و کتاب و بروشور آخرین اپرایش ، نه مرتب و طبقه بندی شده و نه تمیز و پاکیزه . انگار کن که 200کیلو روزنامه و 20کارتن کتاب را بدهی دست یک بچه بازیگوش و بگویی هر جور که خواستی آنها را پخش و پلا کن! تابلویی هم به دیوار آویزان بود؛ مجلس رقصی کج! در حضور سلطانی خاک آلود! البته ناگفته نماند یک وجب خاک (دقیقا همان 5انگشت!) روی همه چیز نشسته بود، جوری که ما روی هیچ صندلی و مبلی نمی توانستیم بنشینیم . وقتی خواستیم چند کتاب را از روی مبلی برداریم تا جا باز شود، استاد بسرعت جلو دوید و با دقت کتابها را برداشت و در جایی دیگر قرار داد. انگار نظمی در میان این بی نظمی حاکم بود. بگذریم ؛ در زمان بسیار کوتاهی ، همه اینها را خلق مهربان و چهره خندان استاد 75ساله محو کرد. همان ابتدای کار، خودمان را معرفی کردیم که کاتب فنی (هنری) هستیم و قاصص ! جرداق خندید و سر حال شد. بعد پرسید که آیا عربی می فهمیم؛ جوابش دادیم : شوی شوی ! (کمی!) اما اشاره کردیم که دلیلمان السید شریف کار ترجمه را انجام می دهد. جرداق کمی با هادی شریف که فقط کسر کوچکی از عمرش را در ایران زیسته بود گرم گرفت و از او پرسید که آیا او لبنانی است؛ شریف خندید و با فراست جواب داد: من ایرانی هستم و لاکن تلبننت! یعنی لبنانی شده ام . شریف همان کار قشنگی را کرد که دلیل عمده پویایی زبان عربی است . ساخت فعل از هر ریشه ای و تازه ریشه لبنن را از لبنان استخراج کرده بود! لغات بسیاری در زبان عربی می بینید با ریشه های غیرعربی ، حتما روی قوطی های روغن دیده اید که اعراب از هیدروژن لاتین ، ریشه هدرج را گرفته اند و سپس هیدروزنیزاسیون را تهدرج صرف کرده اند و از آن عجیب تر مصدر استشوار از لغت سشوار! جرداق تا «تلبننت» را از شریف شنید، سری تکان داد و به خنده گفت : وای بر تو! زحلانی (از ادبای عرب) روزی پیش من آمد و گفت لبنان را همانند زحله خواهم کرد و جهان را همانند لبنان و من به او جواب دادم وای بر جهان بلبشویی که شبیه به لبنان باشد! دیگر جرج جرداق با ما صمیمی شده بود. به او گفتیم که خانه همه اهل قلم همین شکلی هاست . خندید و جواب داد: اما زن و بچه ام به خاطر همین خانه از دست من به ده مان فرار کرده اند... محسن مومنی همان ابتدای کار سوال کرد که آیا استاد تا به حال به ایران سفر کرده است؛ و او جواب داد که 2بار، یک بار برای بزرگداشت سعدی و دیگر بار هم همین 2سال پیش (یعنی 2000میلادی). مردمان ایران زمین را بسیار دوست می دارم ، برخلاف ناشرانش ! خندیدیم . من به ایشان گفتم که جنگ ناشر و نویسنده یک جنگ جهانی حی و قیوم است ؛ اما او بلافاصله صحبت مرا قطع کرد: نه ! در اروپا، خاصه در فرانسه این جور نیست . هنوز کار من در نشریه فنون الجمیل (هنرهای زیبا یا Fine Arte) چاپ نشده است ، آنها پیشاپیش چک حق التالیف را پست می کنند؛ اما من باید به مکتبه بروم و بالای همین کتابم که یک ناشر بحرینی بدون اجازه تجدید چاپ کرده است ، 40دلار پول بدهم ! این کارها مختص ما شرقی هاست . در عرصه فرهنگ ، ناشران شما با این کارهاشان زیبایی های اسلام را از میان می برند. دقیقا مثل بن لادن در عرصه سیاست . بعدتر، نگاه می کنم به اولین ترجمه امام علی ، صدای عدالت انسانیت ، اثر سیدهادی خسروشاهی . در شهریور سال 1344هجری شمسی خسروشاهی چندان مقید و دقیق بوده است که در صفحات اول کتاب ، نامه خود به جرداق را برای ترجمه و اجازه جرداق چاپ زده است . «از من اجازه خواسته اید که هر 5جلد کتاب مرا به فارسی ترجمه کنید و من این اجازه را به شما می دهم ... از نامه شما فهمیدم (چنان که قبلا هم می دانستم) که بعضی از برادران در ایران ، کتاب مختصر نخستین مرا به فارسی ترجمه کرده اند؛ ولی از جهات متعددی درباره آن ، رفتار خوبی نکرده اند. از جمله این که ساده ترین اصول و قوانین را حفظ نکرده و کتاب را بدون اجازه من ترجمه کرده اند و بعلاوه به هیچ وجه مراعات حق التالیف و رنج و زحمت را ننموده اند؛ از جمله این که دست کم یک نسخه از کتاب ترجمه شده را برای من نفرستاده اند؛ و از جمله این که اصل کتاب را به هم زده و...» خیلی باعث تاسف است که بعد از گذشت حدود 40سال باز هم استاد جرج جرداق همین نکات تاسف بار را برای ما بیان کرد و خدا نسل فرهیختگانی مثل سید هادی خسروشاهی و فراهانی ناشر را حفظ کند که دست کم برای کار خود اجازه می گرفته اند. درست است که ما به معاهده جهانی کپی رایت نپیوسته ایم ؛ اما دست کم نسخه ای از کار چاپ شده را که می توانیم به مولف هدیه ! بدهیم . درست است که ما به معاهده جهانی الخ نپیوسته ایم ؛ اما دست کم به صورت اینترنتی که می توانیم دسته گلی ! به خانه مولف بفرستیم . جرج جرداق به آپارتمانش اشاره ای کرد و ادامه داد: من هیچ راه امرار معاشی ندارم الا قلمم . دارالحیائ این کار را به اندونزی برد و مدیرش از طریق عواید این کار صاحب آپارتمان و ماشین شد! چگونه می شود که از کتابی میلیون ها نسخه فروش برود و نویسنده اش هیچ سودی نداشته باشد... ما همگی سرافکنده شده بودیم . این رفتار، رفتاری شایسته او نبود. از اسلام و تشیع رفتاری کریمانه انتظار می رفت برای کسی که چنان عاشقانه به زندگی امیرالمومنین پرداخته بود، نه حرکتی چنین لئیمانه . قطعا گله این پیرمرد را بایستی به ناشران منتقل می کردیم . غلامعلی رجایی که اگر امثال ما در این چند سال به این قاعده پاپی اش نمی شدند تا به حال دکترای تاریخش را گرفته بود، بحث را عوض کرد و از او درباره چگونگی علاقه مند شدنش به شخصیت امیرالمومنین سوال کرد: من متولد 1926 هستم . در ده مرجعیون به دنیا آمده ام . دهی در ژنوب لبنان ! دهی که اهل آن مانند سایر دهات اطراف ، ذوق اصیل ادبی دارند... جالب است بدانید برای شناخت لهجه لبنانی در میان لهجه های مختلف عربی کافی است به مخرج جیم دقت کنید. لبنانی ها از تلفظ جیم عاجزند و آن را «ژ» تلفظ می کنند. (این هم برای آنهایی که خیال می کنند عربها گچ پژ ندارند!) جالب تر است که بدانید در لبنان اهل ده بودن ، نمودار اصالت است . کاملا به خلاف مملکت ما که هنوز لهجه مان برنگشته ، ادعای پایتخت نشینی می کنیم . یعنی آنها به هیچ وجه دوست ندارند که خود را اهل عاصمه بلدشان ، بیروت بدانند. به عکس ، هر جایی اصالت روستایی خود را به رخ می کشند. ضمن آن که فراموش نکنیم روستاییان عرب (بادیه نشینان قدیم) به دلیل فصاحت و بلاغت ، همواره بهترین افراد برای تحقیق اهل لغت بودند. بگذریم ، استاد با ذوق اتیمولوژیکش ادامه داد: من زاده مرجعیون هستم . مرجعیون از 2لغت مرج و عیون تشکیل شده است . یعنی محلی که در آن چشمه ها پیش می آیند. کنایه از سرسبزی و طراوت . (و البته راست می گفت ، دیروزش ما در بازدید از جنوب به طور اتفاقی از آن روستای مرزی گذر کرده بودیم). ده ما مملو از چشمه بود و من نیز کودکی مملو از شور. هر روز از مدرسه فرار می کردم و به یکی از این چشمه ها پناه می بردم . مدیر مدرسه و معلمان همواره به دنبال این کودک فراری بودند و هر روز به خانواده ام اعتراض می کردند. در این میان فقط برادرم حامی من بود. فواد جرداق . همان فواد جرداق شاعر؛ بله! برادر بزرگ من ، فواد جرداق ، شاعر و لغوی بود. بسیار اهل مطالعه . اصلا هم او مرا به این وادی کشاند. هر زمانی که پدر و مادر، معلم و مدیر، معترض من می شدند از من دفاع می کرد و به من می گفت تو خارج از مدرسه بیشتر چیز یاد می گیری . حقیقت آن است که او بعد از این که پشت کار مرا در خواندن متون ادبی دید، روزی کتابی قطور به من هدیه داد و گفت ، همه ادبیات عرب در همین کتاب خلاصه شده است ... نهج البلاغه؛! آری ! من نهج البلاغه را به دست می گرفتم و از مدرسه می گریختم و می رفتم در کناره چشمه ای . به صخره ای تکیه می دادم و غرق دریای نهج البلاغه می شدم .

رضا امیرخانی
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها