بای بسم الله : حافظه ادبیات معاصر با رضا سیدحسینی غنی تر شده است . آمدن او با صفای خودش به روزنامه غیرمترقبه بود.
کد خبر: ۲۰۵۲۴
سید همسایه ماست . منزلش 2کوچه آن طرف تر از جام جم است . او داغ جوان دیده ؛ دکتر بابک در فرانسه ناگهانی فوت کرد و همین باعث شد که زندگی سید زیر و رو شود. رضا سیدحسینی به هر حال لطف کرد و پذیرای این گفت و شنود شد.
این روزها از خدا چه می خواهید؛
نپرس . سوزناک می شه .
فاصله جوانی شما با پیری تان؛
یقینا دوران جدی کار کردنم بود.
ادبیات چگونه از مخابرات می گذرد؛
هیچ ربطی به هم ندارند.
از مخابرات تا نویسندگی؛
هیچی .
مزه نان نویسندگی در جوانی؛
ما در جوانی همچین نانی از نویسندگی نخوردیم ؛ ولی ... ای ...
و در میانسالی؛
(میانسالی که نیست پیری است ) در پیری اگر درآمد کتابهام نبود، حقوقم اداره ام نمی کرد.
شباهت یک مترجم و رهبر ادبی؛
حالا قهوه تو بخور سرد می شه .
تفاوت یک مترجم و رهبر ادبی؛
(بلند می شود و می گوید:) می خوام برات غیر از قهوه ، بیسکویت هم بیارم تا از این سوالها نکنی .
چگونه مترجمی نبض جامعه و فرهنگش را به دست می گیرد؛
تنها مترجم بودن برای این کار کافی نیست ، کسی ممکن است هم مترجم باشد هم استعدادهای دیگری داشته باشد؛ این یک چیز دیگری است.
یادی از توکل؛
عزیزترین دوست من بود و در جوانی ، استادم.
تاثیر دو جانبه شما از هم و برهم؛
شش کتابی که با هم ترجمه کردیم .
خاطره ای از یکی از دعواهایتان با توکل (به عنوان هم اتاقی).
نه دعوا که به آن صورت نبود، بحث بود درباره طرز نوشتن.
کی غذا می پخت؛
از این بابت من خیلی بی استعدادم . توکل یا هم اتاقی دیگرمان مرحوم طاهری .
بیشتر کی ظرفها را می شست؛
همه مون کمک می کردیم .
اگر فرانسه را یاد نمی گرفتید؛
شاید شاعر می شدم.
به چه زبونی شعر می گفتین؛
اختیار دارین . هنوز معتقد به فارسی دانستن من نیستین؛!
به قول پژمان ؛ آیا فرانسه را با لهجه ترکی صحبت می کنید؛
از آن ماجرا چهل و چند سال می گذرد.
یادی از ابوالحسن نجفی؛
هنوز خدمتشان می رسیم و دوستش داریم.
مهمترین کارهایتان؛
رساله کوچک صد صفحه ای در باب شکوه سخن .
از کارهای مهم دیگر؛
طبعا ضد خاطرات و امید آندره مالرو، طاعون آلبر کامو و در دفاع از روشنفکران ژان پل سارتر.
کار مهم و ضروری ای که حتی شروعش نکرده اید؛
زیبایی شناسی تئاتر (متون نظری از افلاطون تا برشت که فقط قراردادش را بسته ام) و وسوسه آنتوان قدیس اثر گوستاو فلوبر که فقط آرزوی ترجمه اش را دارم.
کاری مهم که شاید به پایان نرسانید؛
دوره هشت جلدی چشم انداز ادبیات جهان.
کاری مهم که شاید تا آخر همین ماه تمامش کنید؛
خواندن جلد چهارم «فرهنگ آثار».
مهمترین روزهای زندگی؛
یعنی چی؛
رنگ جهان؛
جوابش آبکی می شود.
دستچین شما از بهترین آثار ادبی (کلاسیک ) جهان؛
اینو که همه می دونن . سامرست موآم نوشته ، آندره ژید هم نوشته . اگر مقاله ژید را می خواین بخونین به کتاب بهانه ها و بهانه های تازه که من ترجمه کرده ام مراجعه بفرمایید. حال خودم چهار کتاب را به لیست آنها اضافه می کنم : «تریسترام شندی» لارنس استرن ، «سفر به انتهای شب» سلین ، «سلاخ خانه شماره 5» کورت ونه گات و «آزاده خانم» رضا براهنی.
دستچین شما از بهترین ترجمه های فارسی (از دیگران)؛
خیلی ها کارهای خوب دارند. من هرچند گاه یک بار عاشق یک اثر می شوم و الان نوبت «طبل حلبی» گونترگراس ترجمه سروش حبیبی است .
از کدام شجره هستید (شجره طیبه نبوی)؛
شجره حسینی ، نوه امام زین العابدین (ع) ام.
بیشترین زمان نخوابیدن؛
من اصلا کم می خوابم . (2تا 6صبح) البته ظهر هم چرتی می زنم.
پاییز را چگونه و چه زمانی حس کردید؛
من اصلا از پاییز خوشم می آد.
نقش ترجمه در فرهنگ؛
خودتون می دونین ... بالاخره مردم را جهان دیده می کند.
آیا جاودانگی را می شناسید؛
(پس از فکر بسیار) نه.
حس تان از این که شما را بستایند؛
ممکنه ادا تلقی بشه ، ولی خسته ام می کند.
اگر نوبل بگیرید؛
یه مترجم کجا نوبل می گیره ، شوخی می کنید.
حس تان وقتی که شما را شدیدا نقد کرده باشند؛
بچگی ها بود. گریه ام می گرفت.
ترس از کتاب خواندن در وجود ایرانی ها گویا «تاریخی شده است»؛
من مرض کتاب خواندن دارم.
بحران مطالعه در جامعه؛
اون که آره ... سابقا در این باره خیلی حرف زدم واقعا در این مملکت مردم کتاب نمی خوانند حالا چرا، علل گوناگون دارد.
یادی از دوران رضاخان و ترس عمومی از کتاب؛
من بچه تر از این بودم که این چیزها را آن وقت ها بفهمم ، ولی از این که دنبال کتاب می گشتم و پیدا نمی کردم ، می دونستم کتاب نیست.
بهترین دوستانتان؛
من با خیلی ها دوستم.
نزدیکترین و بهترین دوستتان؛
نه واقعا من درباره همه دوستانم این احساس را دارم که خیلی خوبند.
تعریف الانتان از رمان؛
تعریف سوتان تودورف را خیلی دوست دارم ؛ می گوید: رمان ، یگانه مولودی است که می تواند شرایط اجدادش را تغییر دهد.
تعریفتان از رمان در دهه 40؛
از چه رمانی؛ ایرانی یا خارجی یا...
اولین اثری که خواندید و لذت بردید؛
لذت بردم؛ بله .
امیر ارسلان نامدار. ولی پیش از آن پدرم برای من سرکرسی مختارنامه را می خواند و ما باهاش زندگی می کردیم .
اولین اثری که خواندید و نفهمیدید؛
گفتم .در یک مصاحبه ای گفتم . اولین رمان قرن بیستمی به اسم دوشیزه زیبا اثر پیربنوآ.
نخستین اثری که ترجمه کردید (مستقلا)؛
توینو کروگر اثر توماس مان.
نخستین اثر چاپ شده؛
با توکل بود؛ 24ساعت زندگی یک زن اثر اشتفان اسویک .
اولین حق التحریر (حق تالیف تان) چقدر بود؛
5تومان برای هر مقاله از مجله صبا.
بیشترین زمان برای یک ترجمه (رمان یا...)؛
گمان می کنم سه سالی که برای ترجمه امید اثر آندره مالرو کار کردم ... البته فقط بعدازظهرها کار می کردم.
سریع ترین ترجمه تان؛
همان 24ساعت از زندگی یک زن را اول از ترکی در 4روز ترجمه کردم بعد با توکل نشستیم و از فرانسه ...
بهترین و ماندگارترین آثاری که شما دوست ندارید (باسلیقه تان جور نیست)؛
آثار امیل زولا.
یادی از محمد قاضی؛
نازنین بود، یکی از دوست داشتنی ترین آدمهای روی زمین بود. قاضی ، معرکه بود.
بهترین های او؛
قاضی ، همه ترجمه هایش فارسی خیلی زیبایی داشت . خودش هم که از نظر اخلاقی آدم فوق العاده ای بود.
همچنان ادامه بدین :
اواخر که گوشهایش نمی شنید،یه جا مهمون بودیم . همه با هم حرف می زدن . یه هو با همان دستگاهی که روی گلوش می ذاشت ، گفت : من اعتراض دارم شما دارین حرف می زنین و می خندین . من نمی فهمم چی می گین . یک نفر باید کنار من بنشیند و بگوید شما چی می گین و می خندین ! و یک نفر نشست و...
جریان ترجمه را واقعا کی شروع کرد؛
دهه 20شروع شد... دهه درخشان ترجمه بود.
چگونه ، به چه شیوه؛
در مجله های توده ای ها کسانی هم که توده ای نبودند ، کارهای اساسی کردند مثل محمد جعفر محجوب و عبدالرحیم احمدی با ترجمه «خوشه های خشم» و ابراهیم گلستان با ترجمه فاکنر و همینگوی.
و آغاز ترجمه برای شما؛
ما نیز اواخر همان دهه 20 شروع کردیم ، در نیمه دوم دهه 20 .
یادی از مکتب های ادبی کنیم آیا این «مکتب های ادبی» هنوز هم مخاطب دارد؛
عملا کتاب درسی شده است .
کی به «طاعون» گرفتار شدید؛
ترجمه طاعون ، دهه 40 بود و داستان نقش غلامحسین ساعدی را در تشویق من برای ترجمه این کتاب در مصاحبه ای که یکی دو هفته پیش کردم ، گفته ام .
چطور است که یادی از آل احمد بکنیم؛
آل احمد را ما خیلی دوست داشتیم . یکی از جدی ترین آدمهای روزگار بود و شریف ترین.
یک حسرت در ترجمه (آثاری که ترجمه نکردید ولی باید می کردید؛)
قبلا که گفتم.
آیا با خواندن «امید» مالرو می توان امیدوار شد؛
امید ، کتاب نومیدی است ؛ لااقل مقدمه مرا بر آن بخوانید.
آیا در ترجمه به سبک قائل هستید؛
صددرصد.
سبک شما در ترجمه چه خصوصیت خیلی مهمی دارد؛
من هیچ سبک خاص خودم ندارم ، من تابع سبک نویسنده ها هستم اگر موفق شوم سبک نویسنده ها را عینا تقلید کنم ، موفق بوده ام.
چرا معلمی را «مرض» می دانید؛
کی گفت مرضه؛ معنی دیگری از کلمه مرض منظورم بوده چیزی مانند عشق ، سودا.
حال «فرهنگ آثار» چطور است؛
همه وقت مرا گرفته است ، نمی گذارد کار دیگری بکنم .
چرا کار فرهنگ آثار ، بدون شما می خوابد؛
من نگفتم می خوابد. شاید اشتباه شده بالاخره باید در بیاد، ولی باید دقت مرا داشت . اگر به اندازه من کسی جدیت نکنه ، اشکالاتی پیش می آد.
خصوصیت مهم این فرهنگ؛
یه وقتی دکتر سعید ارباب شیرانی با من شوخی می کرد ، می گفت : «تو اگر فرهنگ را به جایی برسانی که منتشر شود ، من در روزنامه ها ازت انتقاد می کنم ؛ چون معتقدم با این کار «اسنوب» می پروری . یعنی هر کسی شرح مفصل کتابها را در این فرهنگ بخواند ، می تواند ادعا کند که این آثار را خوانده است .
مشخصه بزرگش؛
ناشران جوانی را می شناسم که فرهنگ آثار را می خوانند و از توی آن اسم کتاب درمی آورند تا بدهند ترجمه شود.
اگر بخواهید تورق کنید ، کدام کتاب را برمی دارید؛
من هر روز کتاب می خوانم.
الان چی؛
الان «نظریه رمان» اثر لوکاچ که تازه ترجمه شده .
یک حرف گفتنی درباره رمان؛
بعضی رمان هاست که بهتر از هر اثر تاریخی می تونه دنیا را به ما نشون بده.
لذت رمان؛
یک جوان بیست سی ساله که حسابی رمان خوانده باشد ، به اندازه یک پیرمرد تجربه داره ... شما«سرنوشت بشر» اثر آندره مالرو را خوندی؛
ببخشین :
باید رمان خواند بدون رمان نمی شود دنیا را شناخت .
اگر یک صفحه از کتابی بودید ، دوست داشتید چه صفحه ای باشد؛
می دونی؛ من عیبم اینه که شوخی را همراهی نمی کنم ، همه چی را جدی می گیرم ؛ یعنی نمی تونین کاری کنین که من همراه شما بیایم .
یک آرزوی دست نیافتنی اما منطقی؛
وقتی دوستانم که ادبیات خوانده اند ، از بدیع الزمان فروزانفر و جلال الدین همایی یا بهمنیار حرف می زنند ، می گم کاش من هم شاگرد اونها بودم .
آیا شما هنوز هم شریک انتشارات ... هستید؛
وقتی که پنجاه سال پیش کتاب کوچک مالک سانفرانسیسکو اثر اشتفان تسوایک را با مرحوم توکل ترجمه می کردم ، و نیز وقتی که کتاب طلا اثر بلز ساندرار را به مرحوم قاضی دادم که ترجمه کرد و انتشارات نیل منتشرش کرد، اصلا تصور نمی کردم که خود من هم سرنوشتی شبیه قهرمان آن دو کتاب ، یعنی ژنرال سوتر (زوتر) پیدا کنم . حالا من هم مثل او یک سند رسمی در جیب دارم و به کسانی که باور ندارند با من چنین رفتاری شده باشد، نشان می دهم و هرچند که خیانت دوست چهل ساله ام زندگی مرا زیر و رو کرد، زیرا معتقدم که ا گر پس انداز دوره جوانیم از دست نمی رفت و در زندگی رفاهی داشتم حتی بابکم را از دست نمی دادم ، ولی بیشتر غم از میان رفتن آن انتشاراتی را دارم که زمانی راهنمای نسل جوان در امر کتاب خوانی بود و اکنون به صورت یک کتابفروشی ساده درآمده است . بگذریم ... در سال پردردی که از سر گذراندم ، چنان نامردمی هایی را از نزدیکان خودم دیدم که رفتار دیگران برایم رنگ باخته است . شاید اگر روزی از پا افتادم و دیگر نتوانستم دوندگی کنم ، همه آنچه را که بر من گذشته است به صورت کتابی منتشرکنم تا آئینه عبرتی برای ساده لوحانی مثل من باشد...نمی دانم چرا ناگهان یاد مرحوم ابوالقاسم پاینده افتادم که وقتی ماشینی به او زد و هر دوپایش شکست و به بیمارستان رفت ، رفتار نامناسب پزشک معالجش را برنتابید و کتابی نوشت و منتشر کرد با عنوان جناب آقای دکتر ریش .
مهمترین دلمشغولی این روزها؛
هنوز تسکین پیدا نکرده ام .

علی اکبر مظاهری
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها