در بخش نخست این گفتگو به شخصیت مرحوم آیت الله شیخ حسین لنکرانی و ارتباط با مرحوم داریوش فروهر پرداخته شد و دلایل
کد خبر: ۱۷۹۸۸
تاثیر پذیری فروهر از مرحوم لنکرانی و حریم داری او از مرحوم شیخ فضل الله نوری بررسی گردید. در این بخش نیز عمدتا به گوشه هایی ناگفته از زندگی و شخصیت دو چهره موثر دیگر در جبهه ملی یعنی شاپور بختیا ر و دکتر غلامحسین صدیقی می پردازیم:
آقای لنکرانی ، بین سران جبهه ملی ، به دو تن اعتقاد و اعتماد داشت البته این به آن معنا نیست که مطلقا انتقادی به آنها نداشت .1- داریوش فروهر .2- دکتر سنجابی . بویژه سنجابی را خالی از تدین و تقید به اعمال شرعی (نظیر نماز و روزه) نمی دانست . خودش می گفت : ما که نمی خواهیم پشت سرشان نماز جماعت بخوانیم! سخن این است که اینان برخلاف بسیاری از سیاستمداران این ملک وطن فروش و مزدور اجنبی نیستند و در حد توان و درک خویش می خواهند به کشورشان خدمت کنند. البته بخشی از اعتماد لنکرانی به سنجابی ، به عموهای او: سردار ناصر سنجابی و سردارمقتدر سنجابی برمی گشت که سابقه مخالفت با استعمار انگلیس و رضاخان داشتند.
بله ، سنجابی اهل نماز و روزه بود و نمازخواندنش را من دیده بودم.
متقابلا لنکرانی به شاپور بختیار و دکتر غلامحسین صدیقی خوشبین نبود. درباره بختیار، احتمالا گذشته از ضعف آشکار جنبه های دینی ، بستگیهای ماسونی او را نیز در نظر داشت و علت مخالفتش با صدیقی نیز ظاهرا اخباری بود که از مخالفت وی با مذهب در کلاسهای دانشگاه و جاهای دیگر به گوش لنکرانی می رسید. دکتر صدیقی ، علاوه بر تمایل به پذیرش نخست وزیری شاه در سال 57 که به همین علت هم با مخالفت شدیدملت و حتی دوستان قدیمش در جبهه ملی روبرو شد، پس از پیروزی انقلاب نیز برخلاف سنجابی و فروهر اساسا همراهی یی از او نسبت به جمهوری اسلامی مشهود نشد. حتی اللهیار صالح و مهندس حسیبی به نظام جمهوری اسلامی رای دادند ولی ظاهرا از ناحیه دکتر صدیقی اقداماتی از این دست انجام نگرفت و این امر، به هر روی نشاندهنده یک نوع گسستگی بین او و انقلاب و رهبری مذهبی جامعه ما است . دیگر از دلایل بدبینی مرحوم لنکرانی به صدیقی آن بود که می گفت : دکتر صدیقی پس از کودتای 28مرداد، در دادگاه گفت : ما با دکتر مصدق همکاری داشتیم ...، اما رژیم می خواهد مذهب را از دخالت در امور اجتماعی و سیاسی باز دارد و بیرون کند و ما در این قسمت با رژیم موافقیم (قریب به این مضمون)، و همین سخن سبب شد که از زندان آزاد شود. ظاهرا در سال 56از سوی برخی از سران جبهه ملی به آقای لنکرانی پیشنهاد همکاری با جبهه داده شد و ایشان امتناع کرده و گفته بود: «تا این دو نفر (شاپور بختیار و دکتر صدیقی) در جبهه ملی هستند، اسمی از من نیاورید، من نمی آیم»! گویا حضرت عالی هم در این قضیه ، فرستاده و رسول بعضی از آقایان بودید. شما این ماجرا را به یاد می آورید؛
ببینید، اصولا بعداز 28مرداد، دو طرز تفکر در جبهه ملی حاکم شد که اینها را وقتی آنالیز می کنیم باز به همان دو عنصر استقلال و آزادی می رسیم . یک گروه می گفتند: ملاک برای ما در درجه اول ، استقلال است ؛ پس حکومتهایی که در پی کودتای امریکایی انگلیسی 28مرداد روی کار آمده اند همگی باطل اند، برای اینکه دست نشانده خارجی اند و ما نباید درون رژیمی که بیگانگان درست کرده اند برویم ولو آنکه یک خرده آزادی هم در آن تامین شود. گروه دیگر ملاک را اصالتا آزادی گرفته و می گفتند که : ما با آزادی جلو می رویم و سپس به تدریج استقلال هم پیدا می کنیم . حالا اگر بخواهم اسم بیاورم رحمه الله علیهم اجمعین شاید بازرگان بیشتر طرفدار آزادی بود و فروهر بیشتر طرفدار استقلال ، و اینها آبشان سرانجام در یک جوی نرفت . با وجود اینکه هر دو به هم احترام می گذاشتند. فروهر البته با مرحوم لنکرانی در این مورد هم مشرب بود. اما آن دو نفر: شاپور بختیار و غلامحسین صدیقی . ببینید شاپور بختیار، آدمی بود که خودش به من گفت : من فارسی را پیش هانری ماسه فرانسوی خوانده ام ! یعنی یک آدمی که از کودکی به پاریس رفته و با تعلیم و تربیت فرانسوی بزرگ شده و فارسی هم که خواسته یاد بگیرد معلمش هانری ماسه بوده است . به همین دلیل ، این تناقض در زندگی بختیار وجود داشت که نه خان ایرانی بود و نه سیویلیزه فرانسوی ! بین این دو در نوسان بود و با فرهنگ ایرانی به مقدار زیادی بیگانگی داشت . البته شاید اگر کمی میان ایل بختیاری می رفت چیزی از فطرت و فرهنگ ایلی یادش می آمد، ولی فرهنگ «بالا شهر نشینی» تهرانی او، این امور را برنمی تافت . ممکن است مثلا در انکنسیانس و ناخودآگاه ایلی اش چیزهایی از فرهنگ ایرانی وجود داشته است ، ولی در تهران ، او زندگی اش در آن سمت فرمانیه و زعفرانیه خلاصه می شد و با مردم جنوب شهر دمخور نبود. خاطرم هست در سالهای 57 - 56 بازاریان عضو جبهه ملی ، ماه مبارک رمضان ، ما (یعنی اعضای جبهه ملی) را به ضیافت افطار دعوت کرده بودند و بختیار هم حضور داشت. وقتی که افطار کردیم ، بازاریها نزد بختیار آمدند و به وی گفتند: خوب آقای بختیار، کی خانه شما افطار بیاییم؛ بختیار جواب داد: من افطار نمی دانم ، ولی اگر ودکا لاین می خواهید بخورید، من دعوتتان می کنم! این حرف بی نهایت به من برخورد. چون آدمی که در یک ضیافت مذهبی ، آن هم در ماه مبارک رمضان ، بیاید به میزبانان بگوید: شما را به ودکا دعوت می کنم ! پیدا است خیلی پرت است ! چون اگر شوخی هم بود، شوخی بی هنگام و زشتی بود. بالاخره ، آن فرد بازاری ، اعتقاداتی دارد و تو اگر هم می خواهی شوخی بکنی ، شوخی ات نباید فرهنگ و اعتقادات طرف را هدف بگیرد. خلاصه ، من از این حرف بختیار بسیار بدم آمد و پیش آقای فروهر رفتم و گفتم : آقا، مرا دیگر در این جلسات نیاورید، چون ناراحت می شوم و یک چیزی می گویم و کار دستتان می دهم . گفت : چی شده؛! قصه را گفتم ، گفت : حماقت کرده است! با همین تعبیر! بار دیگر در خانه دکتر سنجابی بود که تمام دانشگاهیان هوادار جبهه ملی جمع بودند و من سخنرانی کردم . هنوز انقلاب پیروز نشده بود. پس از سخنرانی ، سنجابی خیلی از من تعریف کرد و گفت : اگر همه تان طلا باشید، نمی دانم تکمیل همایون نگین است و اینها. سپس از آقای بختیار خواهش کرد چند کلمه ای صحبت کند. بختیار آمد و گفت : این صحبتهایی که آقای تکمیل همایون کردند، این عربی مربی هایش را که من نفهمیدم حالا، عربی مربی یعنی چه؛ یعنی آیات قرآنی که من گفتم ! خوب ، وقتی از آیات قرآن کریم با این تعبیر سبک یاد می شود پیدا است توهین آمیز است . این شد دو مورد.اینها برای من مساله شد. تا آنکه شاه ، فروهر و سنجابی را گرفت و به زندان انداخت . قرار بود که راهپیمایی تاسوعا و عاشورا انجام گیرد. آن موقع رئیس جبهه ملی ، دکتر سنجابی ؛ مسوول تشکیلات ، دکتر بختیار؛ و مسوول تبلیغات و انتشارات هم ، آقای فروهر بود. روزنامه (خبرنامه جبهه ملی) زیر نظر فروهر منتشر می شد و من در تدوین آن با خانم ایشان (پروانه) همکاری داشتم . ما یک مقاله خیلی تند و آتشین نوشته و مردم را به راهپیمایی معترضانه در روزهای تاسوعا و عاشورا و حمایت از اهداف انقلاب ، دعوت کردیم . بعد دیدم آقای دکتر عبدالرحمان برومند معاون بعدی بختیار در اروپا که ترور شد نزد ما آمد و با لهجه اصفهانی گفت : حالا که آقای سنجابی و آقای فروهر در زندان اند، آقای بختیار همه کاره جبهه ملی است و شما باید مقالاتتان را به ما بدهید تا به بختیار نشان بدهیم و نظر دهد که چاپ شود یا نشود. گفتم : خوب ، چه اشکالی دارد که آقا ببینند، و سر مقاله را دادم . پنجشنبه بود و باید صبح شنبه اعلامیه به دست مردم می رسید، لذا برای چاپ آن عجله داشتیم . چندی گذشت ، دیدم دیر کرد و مقاله را نیاورد.
این حادثه در کجا رخ داد؛
در دفتر جبهه ملی ، که در خیابان فردوسی قرار داشت . آنجا در اصل ، دفتر وکالت آقایان فروهر، برومند و بختیار بود که در سه طبقه روی هم قرار داشت و دفتر آقای بختیار طبقه پایینتر از مابود. باری ، دیدم دیر کرد. خودم رفتم پایین و گفتم : آقای دکتر، مقاله چه شد؛ با همان لهجه اصفهانی ، در حضور جمعی که آنجا بودند گفت : مقاله شما را پاره کردم و ریختم توی آشغالدانی ، و حالا خودم یک مقاله دیگر خواهم نوشت ! خوب ، این نوع برخورد، آن هم در حضور دیگران ، خیلی به من برخورد. مع ذلک خود را به سختی کنترل کرده و گفتم : چشم ، پس بنویسید زود بدهید که ما سر موقع آن را منتشر کنیم . بعد از مدتی ، دیدم مقاله ای نوشته و آورده است که : «طبق ماده فلان قانون اساسی و ماده بهمان متمم قانون اساسی و... باید چنین و چنان شود»! و این در حالی بود که مردم بکلی از رژیم سلطنتی و سلسله پهلوی و قانون اساسی مستمسک آنها بریده و جلو توپ و تانک رسما شعار جمهوری اسلامی می دادند؛ حال در چنین شرایطی ما بیاییم این گونه حرفها را مطرح کنیم که جز بی اعتنایی و احیانا تمسخر مردم را به دنبال نداشته باشد! در ضمن ، تاکید کرده بود که باید نزاکت رعایت شود و تقریبا تظاهرات را هم به نوعی تحریم کرده بود، درحالیکه ما مردم را به این کار تشویق می کردیم.
و اساسا بدون آن جوش و خروش ملی هم ، کار به سامان نمی رسید.
خلاصه دیدم نوشته او اصلا قابل چاپ نیست . خوشبختانه پیش نویس مقاله را داشتم . به پروانه فروهر رحمه الله علیها گفتم : این مقاله به درد چاپ نمی خورد! چون اگر چاپ بشود آبروی جبهه ملی می رود و مردم می گویند اینها هنوز در زمان دقیانوس زندگی می کنند! نوشته خود و او را به دستش دادم و گفتم به جای آن ، باید این مقاله چاپ بشود. پروانه خانم هر دو را خواند و گفت : نه بابا، نوشته شما حتما باید چاپ بشود. گفتم : مع ذلک برای اینکه ما را به تمرد از سلسله مراتب حزبی متهم نکنند باید یک فکر اساسی تر بکنیم ، که ناگهان تلفن زنگ زد و دیدیم که پروانه را می خواهند. پروانه صحبت کرد و سپس به من گفت : مقدم بود.
همان آخرین رئیس ساواک شاه؛
بله . پرسیدم : چه گفت؛ گفت : می گوید که امروز تو و خانم سنجابی با شوهرانتان ملاقات دارید و می توانید بروید آنها را ببینید. گفتم : خوب ، خدا کمک کرد! تو برو و مقالات را به فروهر نشان بده و بگو: کدام یک را چاپ کنیم؛ چون فروهر مسئول تبلیغات و انتشارات بود. پروانه رفت و در بازگشت خندید و اظهار داشت که داریوش گفت : «مقاله تکمیل همایون را چاپ بکنید. چون تازه ما اینجا در زندان فهمیدیم که بختیار دارد با دستگاه زد و بند می کند که نخست وزیر بشود و ما هم اگر بیرون بیاییم برخوردمان طور دیگر خواهد بود». مقاله را منتشر کردیم . شنبه آقای برومند روزنامه را دید و گفت : پس ، مقاله من چی شد؛ گفتم : پاره کردم ، ریختم دور! که دیگر ما از آن روز به بعد ایشان را ندیدیم . یک شب هم موقعی که شنیدم بختیار می خواهد نخست وزیر بشود، برای اتمام حجت به خانه او رفتم و گفتم : آقای بختیار! شما هر چه می خواهی باشی ، باش ؛ منتها توجه کن که اسم مصدق روی تو است ، در مقابل این حرکت انقلابی ملت ، بیا و این کار را نکن ! گفت : نمی کنم و می خواهم بروم در ایل ، زندگی کنم . در حالیکه بعد معلوم شد صبح همان روز در دربار جلسه داشته است ! ملاقاتش با شاه را، نه به ما که جبهه ملی بودیم گفت و نه به اعضای حزب ایران . در حالیکه ، او رئیس حزب ایران و یکی از سه رکن جبهه ملی بود و باید با آنها در چنین کار مهمی مشورت می کرد. بختیار در کل با این برخوردها نشان می داد که نمی خواهد با باورهای عمومی ملت خویش بجوشد و آنها را به رسمیت بشناسد و پیدا است که چنین کسی بزودی کارش با مردم و انقلاب آنان به بن بست می کشید، که کشید و فرجام دردآلودش را دیدیم ... اما دکتر صدیقی ، اولا مرحوم میرزا حسین ، پدرش ، او را طوری تربیت کرده بود که دکتر یحیی مهدوی ، در یادداشتهای خویش (مندرج در یادنامه دکتر صدیقی) می نویسد: ما سال پنجم دارالفنون بودیم که یک جوان لاغری آمد در آنجا اسم نویسی کرد و وقتی او صحبت می کرد، ادبیت و زبانش برای ما همه قابل توجه بود که یک بچه کلاس 11 به این خوبی فارسی صحبت می کند. کار و تحقیقاتش را هم که ملاحظه می فرمایید: قراضه طبیعیات ، خردنامه ، یا همان کتاب جنبشهای دینی در قرن دوم و سوم ، صدیقی کاری نکرده که جنبه فرنگی مآبی داشته باشد. کتاب اخیر، در اصل رساله دکترای او بود که به فرانسه نوشته و بعدا ترجمه شده و برای محققان داخل و خارج ، حکم یک کتاب مرجع را دارد. من خود در دانشگاه تهران نزد وی تحصیل کرده و از نزدیک شاهد احوال و خصوصیات فکری و اخلاقیش بوده ام.
چه سالی نزد ایشان تحصیل می کردید؛
سالهای 1334و .1335من در ایران لیسانس فلسفه و فوق لیسانس علوم اجتماعی گرفتم و سپس به فرانسه رفتم . یادم می آید یک روز در کلاسش کنفرانس می دادم و در خلال سخن می خواستم بگویم که بین انسان و حیوان فرق دارد و وجه اختلاف آن دو نیز آن است که انسان صاحب علم و دانش و فرهنگ بوده و و حیوان فاقد آنها است . برای این منظور، به قرآن کریم استناد کردم که می فرماید: و علم آدم الاسماء کلها (خداوند، اسماء را تماما به آدم آموخت ). اما به جای اینکه بگویم خداوند در قرآن می فرماید، روی جو تجددمآبی که آن روز بر دانشگاهها غالب بود، گفتم : به قول عربها علم آدم الاسماء...! ظاهرا زیر و زبر آیه را هم اشتباه گفتم .باور کنید دکتر صدیقی یکدفعه عصبانی شد و پرخاش کنان گفت : یعنی چه آقا «عربها این طور می گویند»؛ کلام الهی است ، کتاب آسمانی یک ملتی است ، قرآن است ! و افزود: زیر و زبر آن را چرا غلط خواندید؛ این چه وضع سخنرانی است؛! خلاصه ، آقا یک طوری اعتراض کرد که ما به معذرت خواهی افتادیم ! علاوه ، بارها در خلال بحث ، برای آنکه روی حرفش خیلی صحه بگذارد، این آیه را می خواند: و کفی بالله شهیدا! یا هنگامی که شرح احوال ابوریحان بیرونی را می گفت به آن قصه عجیب ابوریحان در دم مرگ اشاره می کرد که : از فقیهی مساله ای پرسید و او مثلا گفت : فعلا حالتان مساعد نیست ، ان شاءالله بار دیگر که خدمت رسیدم و حالتان خوب بود می گویم . ابوریحان پاسخ داد: نه ، همین الان بگویید حالا به همان لهجه و لحن غرای صدیقی : من بدانم و بمیرم خوب است یا ندانم و بمیرم؛ فقیه گفت : البته اگر بدانید بهتر است . گفت : خوب ، پس بگویید! و فقیه پاسخ ابوریحان را داد. تا آنجا که خود آن فقیه می گوید: زمانی که از ابوریحان جدا شدم ، هنوز به آستانه در نرسیده بودم که دیدم صدای شیون از خانه بلند شد و معلوم شد ابوریحان از دنیا رفته است ! صدیقی این داستان را با سبک خاص خود نقل می کرد و سپس می گفت : این است نشانه «اطلب العلم من المهد الی اللحد» که رسول خدا گفت . اصلا ما را سر کلاس تکان می داد! صدیقی البته آدمی نبود که طرفدار مثلا خرافات باشد یا مذهب نمایی برخی ریاکاران دنیاپرست را برتابد. او به ما فلسفه قدیم و جامعه شناسی درس می داد و من در طول این دوران کلامی که بوی ضدیت با دین و مذهب بدهد از وی نشنیدم . البته در خلال مثلا بحثهای جامعه شناسی ، نظر دورکهیم را راجع به مذهب نقد و تحلیل می کرد و از زبان او می گفت : مذهب یک پدیده اجتماعی است و در طول تاریخ ، تحول و تطور می یابد، یا مثلا هگل نسبت به دین این نظر را دارد، یا آراء و نظریات کارل مارکس درباره دین و رهبران آن را شرح می داد و شما فکر می کردید که او مثلا از کمیته مرکزی حزب کمونیست آمده است ! ولی هفته بعد که می خواست آراء مخالف مکتب مارکسیسم را بیان کند، شما خیال می کردید وی مثلا سخنگوی حزب لیبرال دموکرات است ! احتمال می دهم این حرفها به طور ناقص و بدون زمینه چینی های قبل و بعد آن ، از کلاسهای او به خارج درز می کرده و این تصور را برای بعضی از آقایان پیش می آورده که صدیقی موضع ضد مذهب دارد، وگرنه ما که از نزدیک شاهد جریان بودیم ، می دیدیم چنین نیست . خانمش ، فرنگیس مفتاح ، هم که از همان خاندان مفتاح الملک عضو وزارت خارجه بود، اهل نماز بود. اساسا یک مقدار شایعات ، هم در مورد دکتر صدیقی و هم در مورد مثلا خلیل ملکی در افواه بود که از آنها چهره ای ضد دین ترسیم می کرد، در حالیکه واقعیت این نبود. خلیل ملکی ، چون عضو حزب توده بوده و گرایش به سوسیالیسم داشته ، فکر می کردند که با دین ستیز دارد. در حالیکه خانمش (خواهر گنجه ای صاحب باباشمل ) به خود من از احترام اکید ملکی به عقاید دینی همسرش سخن می گفت . اصولا ما باید افراد «غیر مذهبی» را از عناصر «ضد مذهبی» تفکیک کنیم . اینها هرچند به آن صورت که ما توقع داریم به احکام شرع عمل نمی کردند، ولی به عقاید جامعه احترام می گذاشتند. صدیقی هیچ وقت به ما نگفت نماز می خوانم ، هیچ وقت هم نگفت نمی خوانم . فکر می کنم احتمالا اهل نماز نبود، ولی به فرهنگ و تمدن اسلامی ، که امثال ابن سینا و فارابی نمونه و نماد آن بودند، اهمیت زیاد می داد و معتقد بود و این را در بطن اسلام می دید. کتابهایش هم حاکی از همین تعلق و احترام است . البته سنجابی چنانکه گفتم نماز می خواند و من دیده بودم.
دکتر سنجابی نسبت به دکتر صدیقی چه نظری داشت؛
همدیگر را قبول نمی کردند.
علت این تنافر چه بود؛
این از دانشگاه نشات می گرفت و از وزارتهایشان در دوران قدیم . اگر اجازه بدهید اشاره ای هم به موضع صدیقی نسبت به آیت الله کاشانی داشته باشم . صدیقی در دورانی که بین کاشانی و مصدق شکاف و اختلاف افتاده بود چندین بار، برای التیام روابط، به خانه مرحوم کاشانی رفت . هم او و هم مرحوم فاطمی رفتند.
از سوی دکتر مصدق ماموریت داشت ، یا خودش ، به صرافت طبع رفته بود؛
خیر. به عنوان شخصی که تشخیص می داد نباید بین آقای کاشانی به عنوان یک شخصیت مبارز و متنفذ مذهبی ، و نهضت ملی جدایی بیفتد. روزی ، در همان دوران دانشجویی من با بنی صدر خانه دکتر صدیقی رفته بودم . سالهای پس از کودتای 28مرداد بود. صدیقی یادی از قضایای کاشانی و مصدق به میان آورد و گفت : من به شما بگویم و حقیقت را بگویم و همه حقیقت را بگویم . قولوا الحق و لو علی انفسکم او الوالدین و الاقربین . ماجرا این طور بود و شروع کرد جریان کاشانی را گفتن.
یعنی وجهه نظرش ، نوعی جانبداری از آقای کاشانی و فرو کاستن از اختلاف بین او و ملیون بود؛
بله ، احتمال می دهم پاره ای از برداشتهای منفی راجع به صدیقی ناشی از سوئ تفاهم و عدم درک درست مطلب او باشد. چون بعد از کودتا، همان طور که درباره دکتر مصدق آمدند به دروغ گفتند در تز دکترایش قوانین ارث شیعه را رد کرده است ، در مورد دکتر صدیقی نیز شایع ساختند که به تطور ادیان معتقد است . البته صدیقی به تطور ادیان معتقد بود، اما به همان معنایی که خود قرآن می گوید: «ما ننسخ من آیه اوننسها نات بخیر منها او مثلها» و می توان برپایه این آیه ، به نوعی از تطور ادیان معتقد بود. بالاخره ما معتقدیم که ، اسلام چند گام از مسیحیت و یهودیت جلوتر است . با این حساب می توانیم بگوییم شرایع آسمانی در طول تاریخ ، به سمت تکامل رفته اند. ممکن است صدیقی این مطلب را گفته باشد و بعد کسانی آمده باشند این را برای او دست گرفته باشند. اما اینکه مثلا در دادگاه 28مردادگفته باشد من ضد دین هستم و با رژیم در این راه اشتراک نظر دارم ، بسیار بعید است.
به هر روی اگر متن نطق صدیقی در دادگاه پیدا و ملاحظه شود، بهتر می توان در این باره داوری کرد. خوب ، از تماس و گفتگویتان (از سوی جبهه ملی) در سال 56با مرحوم لنکرانی و دیگر علمای مبارز بگویید.
ما وقتی به ایران برگشتیم ، آن اعلامیه سه نفره آقایان سنجابی و فروهر و بختیار چاپ شده و ما در پاریس آن را تکثیر کرده بودیم . در آن زمان ، ما نماینده به اصطلاح طرز تفکر ملی در اروپا محسوب می شدیم که نه تنها با مذهب تضادی نداشت بلکه یک مقدار هم مذهبی بود، و این هم به نفع ما شد. چون زمانی که ما را چند شب بعد از فرار بنی صدر گرفتند، بختیار با رادیوهای خارجی مصاحبه کرد و گفت : دو نفر که جبهه ملی را به سمت آخوندی بردند، یکیش فرار کرد (سنجابی را می گفت) و یکیش تکمیل همایون بود که گیرافتاد. بخورند، نوش جانشان! و همین حرف بختیار برای ما در زندان سودمند واقع شد و از ما رفع اتهام کرد! به هر روی پس از بازگشت به ایران ، اول کاری که کردیم این بود که به آقای فروهر گفتیم : آقا، انقلاب از آن ملت است و ایستادگی در برابر آن کاری معقول و حتی مقدور نیست . حرفی هم پایینتر از انقلاب نمی شود زد، چون مورد پذیرش مردم قرار نمی گیرد و اساسا ما تحولات روبنایی در درون رژیم پهلوی را کارساز نمی دانیم و معتقدیم اصلاحات باید به طوراساسی و ریشه ای ، و توسط عناصر مبارز بیرون از رژیم شاهی صورت گیرد، تا بتوان به نتایج آن امیدوار بود. البته ما با فروهر، می توانستیم این طور تند و کوبنده صحبت کنیم ، و گرنه با دیگران در آن تاریخ نمی شد این گونه صحبت کرد. یعنی ما و فروهر چنانکه گفتم روی اصل استقلال خیلی تکیه می کردیم . در حالیکه دوستان دیگر ما، نوعا دنبال انجمن دفاع از حقوق بشر یا دفاع از آزادی و قانون اساسی بودند ولی ما معتقد به دگرگونی اساسی در رژیم حاکم بودیم . روی این قضیه آمدیم نخست نیروهای ملی را جمع کردیم و بعد قرار شد که شخصیتهای مبارز را هم با نیروهای یادشده پیوند بدهیم. جزو آن شخصیتها، یکی هم آقای لنکرانی بود. یادم می آید که من آمدم و ایشان یک چیزی فرمودند. حتی یادم می آید که آقای فروهر گفته بود: تو زبان این حضرات را بهتر بلدی . آیه قرآنی ، حدیثی ، تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم و از این چیزها بخوان و آنها را به همکاری دعوت کن . آن زمان آقای طالقانی در زندان بود و دسترسی به وی نداشتیم ، ولی فروهر سراغ آیت الله حاج آقا رضا زنجانی و برادر ایشان حاج آقا ابوالفضل زنجانی رفت و آنها را دعوت کرد. در بحبوحه جنبش انقلابی مردم ، دلمان می خواست درون جبهه ای که می خواستیم از احزاب و نیروهای سیاسی مبارز درست کنیم ، روحانیت پیشرو و مترقی هم حضور داشته باشد. در آن جریان ، حتی من به قم رفتم و با آیت الله مکارم و نیز مرحوم ربانی شیرازی صحبت کردم . البته ، فراخوان رسمی نبود، بلکه گفتگویی بود با رجال و شخصیتها که یک هماهنگی و تقریبی بین آنها و جبهه ملی صورت بگیرد.
از شرکت اللهیار صالح و رای به نظام جمهوری اسلامی ، و نقش آقای فروهر در این زمینه ، صحبت بفرمایید.
آقای فروهر با آقای صالح دوستی قدیم و پایدار داشت . علاوه ، وی معتقد بود که انقلاب اسلامی پدیده ای است که به دنبال مبارزات ملت ایران در صد سال اخیر به وجود آمده و تکمیل کننده دستاورد آنها است . او به هیچ وجه مشروطیت را قیامی جدای از تنباکو، نهضت ملی کردن صنعت نفت را جدای از مشروطه ، و انقلاب اسلامی را جدای از نهضت ملی نمی دانست و معتقد بود که ، انقلاب اسلامی ، فرایندی است که ریشه در مبارزات دیرپای مردم ایران بر ضد استبداد و استعمار دارد. البته اسلامی هم که فروهر می گفت بیشتر جنبه های معنوی و فرهنگی و تمدنی آن مدنظر وی بود. در کل ، معتقد بود که ما به عنوان عناصر «ملی» ، نباید خود را جدای از مذهب و انقلاب اسلامی بدانیم و بنابراین باید وارد آن بشویم . حتی به جای تعبیر انقلاب اسلامی ایران ، فروهر همیشه می گفت : انقلاب اسلامی ملت ایران . که این تعبیر در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم وارد شده است . یعنی ملت ایران ، انقلاب کرده و انقلابش اسلامی است . در همین راستا، کوشش کرد آقای اللهیار صالح به عنوان نماینده به اصطلاح نهضت ملی به این انقلاب رای مثبت داده و بر نظام سلطنتی خط بطلان بکشد. لذا روز 12فروردین 1358برخاست و به خانه آقای صالح رفت و ایشان را پای صندوق انتخابات آورد و مخصوصا خبرنگاران را هم دعوت کردند که ناظر و گزارشگر ماجرا باشند و فیلم بردارند و بالاتفاق به نظام جمهوری اسلامی رای مثبت دادند.
گویا راجع به شرکت مرحوم فروهر در عزای حسینی (ع) هم مطلبی داشتید؛
بله ، فروهر روزهای تاسوعا، عاشورا لباس مشکی می پوشید. ضمنا به من تلفن می کرد و می گفت : آقا، من امسال حتما باید مجلس روضه بروم . می گفتم : باشد و به خانه اش می رفتم. این اواخر، بنده خدا برایش راه رفتن یک مقدار سخت بود: پایش درد می کرد و قندش هم خیلی بالا رفته بود. به اتفاق هم به خانه شریعتمدار رفیع می رفتیم که در خیابان صفی علیشاه واقع است . با فروهر می رفتیم آنجا روضه و او هم گوش می داد و می گریست . یک روز در همین مجلس ، صحنه ای از فروهر دیدم که اصلا منقلب شدم و زمانی که فروهر را به آن نحو فجیع کشتند برایم آن صحنه تداعی شد. واعظ مجلس در خلال منبر، گفت : در جنگ صفین ، برخی از مشاوران معاویه به وی گفتند: آب را به روی لشکریان علی بن ابیطالب علیه السلام ببند. عده ای دیگر از مشاورین با این کار مخالفت کرده و گفتند: نه آقا، نبند. برای اینکه اگر تو آب را به روی آنان ببندی ، علی دست روی دست نگذاشته ، شدیدا حمله می کند و آب را بازپس می گیرد و آنگاه تلافی به مثل کرده و ما را از آب ممنوع می سازد. معاویه گفت : خیر، اشتباه می کنید، این علی که من می شناسم هرگز آب را حتی به عنوان تلافی بر روی کسی نمی بندد! بعد هم منبری شروع کرد به اینکه آب مایه حیات است و تشنگی چنان است و خلاصه گریز به داستان کربلا و نهر فرات زد. فروهر، همین طور که داشت به دقت گوش می داد، نگاهی به من کرد و گفت : این داستان راست است؛ گفتم : بله ! حالا مکالمه ما دو نفر آهسته و آرام است که کسی ، آن را نشنود. بنده قسم می خورم ، که یکدفعه صورت فروهر پر از اشک شد. دستمالش را در آورد و به سمت چشمانش برد و با همان لحن آهسته اما مصمم و قاطع گفت : خیلی لوطی بوده مولا! یعنی ، علی بن ابیطالب حتی نسبت به دشمنش نیز که آب را به روی او بسته بوده ، این گونه جوانمردی نشان می داده است ! اصلا شروع کرد به گریه کردن ، با یک حالتی که من هم گریه ام گرفت ! او این گونه رگه های مذهبی و اعتقادی داشت . مرحوم فروهر در مصاحبه ای که این اواخر با مجله حضور پیرامون امام خمینی (س) و شهید حاج آقا مصطفی کرده بود و ارادتمندانه سخن گفته بود . از قبول زحمتی که برای انجام این گفتگو فرمودید متشکریم . من هم از شما متشکرم.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها