وقتی رشته کوه البرز را پشت سر بگذارید به رامسر و سپس به جواهرده می رسید آنجا جایی است که ابرها نازبالش کوچه هایند و گردش اطلسی آنها شما را به گشتاگشتی در جهان افسانه ای رویا و خاطره های ماندنی خواهد برد در ادامه جنگل که می روی
کد خبر: ۱۱۸۴۷
اقتدار همیشگی این استوانه های سبز ، رشکت را سبز می کند و غبطه ات را می شکوفاند می خواهی که با این درختها همسفر باشی ؛ همسفر سیر درونی شان از ته مانده های باطن خاک تا اوج کمال و رسیدن اما دریغی ، در تو بیدار است ؛ دریغی که می پرسد: برای شکوفا شدن از خود چقدر فرصت هست؛ چقدر فرصت داری؛ از هر فراز که می گذری ، در ادامه ، جنگل است و باز هم شکفتگی بی انتهایی این همه سبز، تابناکت می کند. فکر نمی کنی نهایتی باشد، بی کرانگی سبز در هر فراز که از گردنه ها بالا می روی ، با خود امروزین ات بیگانه تر می شوی از کوه و صعبی اش بالا نمی روی ، بلکه با "کوه " بالا می روی و چه حماسی ! طی می شوی اما مثل درختان که در هر قدم تو را به یاد بهاره های همیشه می اندازند و به یادت می آورند که رفتار بهاره عشق ؛ چقدر ایثارگرانه است ، بیشتر از خود همیشگی ات فاصله می گیری ؛ بلکه رنگ عشق شعری ، رنگ وسعت تنهایی این همه سبز؛ همسان این همه بشکوهی شکفتگی که سراپا ایثار و خلوص اند.جایی که جنگل ابعاد بی شمار خودش را نمی شناسد ناگهان جهان تماشا باز می شود به وسعت بی کرانه تری از سبز آبیهای شمالی دنیای درخشنده و تابناک که قدیم ترها خوش گفته اند و بجا گفته اند؛ شاید بزرگترین و برازنده ترین توصیفی است که بتوان از این دنیای کوهستانی کرد: جواهر! همه جا تابش چمنهاست ، اینجا قلمرو درختان برگریز نیست ، قلمرو بهاره های ممتد ناهمیشه است ؛ به قول سپهری : خرمی مرتع ادراک ، روشنایی چمنها، افزایش رنگ ، طنین گل چه دهی باید باشد! بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست ، مردمش می دانند که شقایق چه گلی است . کوچه باغش پر موسیقی باد دیگر نمی توانم توصیف کنم ، جز این که بنویسم از ده بالاتر پای آبشاری نشستیم همچنان به قول سهراب دقیقه هامان مشجر شد بعد که برگشتیم در اصل از خودمان برگشتیم ؛ چرا که آنجا در باطن ما بود و جاری بود در اعماق ما و در کنه ما آبشاری هست که همیشه سر به سنگ می کوبد و می گرید بلکه به قول فروغ راهی به دریاییش باشد! برگشتیم با صفای جنگل که در ما نهفته بود و از کنار دریایی گذشتیم که گویا هر لحظه از زمین فاصله می گرفت و پس می نشست ! و سر آخر در محل همیشگی جمعه های سفر همان فرهنگسرای مدرسه پیاده شدیم و هر کدام در زاویه ای از شهر سنگستان گم شدیم : گویا در آهن و سیمان ذوب شده و تهی از خاطره جنگلهای شمالی ، آجری در دیواری شده باشیم! کاش نه چنین باشد.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها