یکی از خاطرات جالب من ، همکاری با خبرگزاری باختر در هرات بود ملا فیضان ، مسوول این خبرگزاری فردی عجیب بود او در انباری خانه اش با یک بی سیم با نقاط درگیری تماس برقرار می کرد
کد خبر: ۵۴۶۳
بیماری و نبود دارو در سراسر اردوگاه موج می زد پس آن همه تبلیغات کمک رسانی کشورهای غربی برای ارسال دارو و مواد غذایی چه شد؛ خبری از هیچکدام آنها نبود اگر هم کمکی بود، آنقدر ناچیز بود که دردی را از این مردم بینوا درمان نمی کرد یکی از صحنه های رنج آور حضور در هرات ، بمباران بیمارستان هرات بود هرات تنها دو مرکز درمانی دولت امریکا مدعی بود که در این جنگ هیچ گاه از بمبهای خوشه ای استفاده نکرده و هیچ مرکز درمانی ای از سوی آنها مورد هجوم قرار نگرفته است و تنها مراکز نظامی و اردوگاه های القاعده بمباران می شوند؛ اما این موضوع صحت نداشت . بلافاصله پس از بمباران نیروهای امریکایی ، ما بر سر صحنه حاضر شدیم و در همان لحظه با تهیه گزارشی مستقیم ، من پرچم هلال احمر را از زیر آوار بیرون کشیدم و در مقابل دوربین ، این تصاویر را به دید جهانیان نشان دادم تا گواهی برای این جنایات باشد.تا پیش از این برنامه ، رسانه های گروهی امریکا هیچ خبری از این بمباران نداده بودند دو روز بعد دولت امریکا اعتراف کرد که این بیمارستان به اشتباه بمباران شده است پس از آن به دومین مرکز درمانی هرات سر زدیم ؛ آنجا هیچ شباهتی به یک مرکز درمانی و بیمارستانی نداشت بوی عفونت شدید در سراسر ساختمان به مشام می رسید تشکی برای بیماران وجود نداشت کمبود دارو و وسائل درمانی و نیروی انسانی را شاهد بودیم این بیمارستان حتی فاقد یک آمبولانس برای مواقع اضطراری و انتقال مجروحان پس از بمباران ها بود بسیاری از مجروحان و بیماران با وسایل نقلیه عادی و حتی در پشت وانت بارها به بیمارستان منتقل می شدند که پیش از رسیدن به بیمارستان در راه می مردند.خبرگزاری باختر به عنوان عجیب ترین خبرگزاری جهان در دنیا مطرح شد؛ دلیل این امر چه بود؛یکی دیگر از خاطرات جالب من ، همکاری با خبرگزاری باختر در هرات بود ملا فیضان ، مسوول این خبرگزاری ، فردی عجیب بود او در انباری خانه اش با یک بی سیم با نقاط درگیری تماس برقرار می کرد و تمامی خبرهای دست اول را به ما می داد و سپس آن را به نقاط دیگر ارسال می کرد حسن فیضان در این بود که خبرهای دروغ ارسال نمی کرد و تا از خبری اطمینان نداشت، آن را مخابره نمی کرد سربازان طالبان به خشونت مشهور بودند. آیا اتفاق افتاده بود که شما با سربازان طالبان درگیر شوید؛ در آن لحظه چه احساسی داشتید؛ به نظر شما چرا مردم افغانستان با نیروهای القاعده همکاری می کردند و چرا گروهی از مردم نسبت به طالبان تمایل نشان می دادند؛ یک بار در هرات هنگامی که مشغول فیلمبرداری بودیم ، گروهی از سربازان طالبان ما را محاصره کردند و خدا همراه ما بود که آنها ما را به رگبار نبستند مسوول این گروه ، ملاعبدالسلام آخوند بود بعدها فهمیدم که او مردی متدین و مومن است و سابقه مبارزاتی طولانی با نیروهای اشغالگر شوروی سابق را داشت و بعدها به صفوف نیروهای طالبان پیوست او به همراه دو تن از سربازان طالبان به سمت ما هجوم آورد فیلمبردار ما که ترسیده بود، گفت مواظب باشید که دوربین ما را نشکنید و در همین لحظه یکی از نیروهای آخوند، کشیده ای به گوش فیلمبردار زد من که از این اوضاع ، به هم ریخته و وحشت کرده بودم ، دستهایم را بالا بردم و پرسیدم شما چه می خواهید؛ پول ، مدارک ، همه چیز پیش من است ؛ هر چه لازم دارید، بردارید؛ ولی با ما کاری نداشته باشید در همان لحظه ، دایم با خود قرآن می خواندم تا رحمت الهی شامل حال ما شود و آنها با من و همکارم کاری نداشته باشندآنها به تصور این که ما جاسوس هستیم ، از ما بازجویی کردند من به آنها توضیح دادم که ما خبرنگار هستیم و با مجوز اقدام به فیلمبرداری کرده ایم پس از آن عبدالسلام آخوند با وجود این که مرد شناخته شده و از نظامیان درجه بالای افغان بود، خیلی از ما عذر خواهی کرد و خواهش کرد تا او را قصاص کنیم او می گفت آن کشیده را همکار شما بناحق خورده است و چون این عمل از سوی نیروهای تحت فرمان من صورت گرفت ، من در مقابل اعمال آنها مسوول هستم و باید قصاص شوم من که تحت تاثیر این رفتار او قرار گرفته بودم از او خواهش کردم که با ما مصاحبه کند و او نیز پذیرفت از او پرسیدم چه هدفی از همکاری با طالبان دارد؛ در طول این مصاحبه دریافتم نه تنها نظامی برجسته ای است ، بلکه از علاقه وافری به ادبیات و شعر نیز برخوردار است و روحی بلند و رفیع دارد او گفت به قصد جهاد با دشمن اسلام وارد این حرکت شده است و تنها برای اسلام می جنگند آخوند می گفت برای او فرقی ندارد که در کجا مبارزه می کند و آنچه که حایز اهمیت است، مبارزه و شهادت در راه خداست در حقیقت او تحت تاثیر شستشوی مغزی طالبان مبنی بر دفاع از امارات اسلامی قرار داشت نه تنها آخوند، بلکه بسیاری از نیروهای طالبان این گونه بودند و از جهتگیری های این گروه و منافع آن بی خبر بودند آنها تنها فکر می کردند که در راه خدا مبارزه می کنند طالبان بدین ترتیب از نیروهای متدین و قدرتمندی برخوردار شده بود بسیاری دیگر از نیروهای طالبان نیز مردم فقیر و بی چیزی بودند که تنها برای به دست آوردن لقمه نانی با طالبان همکاری می کردند در طول تهیه بسیاری از گزارش ها، تمام مدت آنها ما را کنترل می کردند خیلی وقتها از تصور این که آنها موقع تهیه گزارش از راه برسند و مرا دستگیر کنند، دچار وحشت می شدم.نیروهای طالبان اجازه پخش تصاویری را که خود در آن بودند، به دلیل اعتقادات طالبانی به من نمی دادند و فیلمبرداری را حرام می دانستند در بسیاری از موارد من مجبور بودم ساعتها با آنها صبحت کنم و آنها را متقاعد سازم که این تصاویر برای پخش خبر است اما نکته جالب در این ماجرا این بود که بسیاری از سران طالبان با گرفتن مجوز از ملاعمر که در آنجا امیرالمومنین نامیده می شد با شبکه های خبری گفتگو می کردند و خیلی از آنها که خود به این گونه اعتقادات طالبانی معتقد نبودند، می گفتند اشکالی ندارد فیلمبرداری کن ؛ اما نگو که با اجازه ما فیلمبرداری کرده ای ؛تظاهر کن بدون توجه و موافقت ما، تو این فیلم را گرفته ای ! بدین ترتیب من می توانستم مصاحبه های متعددی را با مسوولان طالبان ترتیب دهم ؛ ازجمله مصاحبه با والی و مدعی العموم شهر هرات که از شهرهای معروف افغانستان است این شهر چه خصوصیاتی دارد و آیا با وجود این بمباران ها، آثار تاریخی آن برجا مانده است؛بله ، هرات شهری باستانی با آثار تاریخی متعدد بود. مناره های هرات ، از جمله آثار این شهر بود که برایم جالب بود در غلتان ، مردم در قسمتی غلت می زدند و حاجت می گرفتند مردم هرات ، مهربان ، ساده و خونگرم بودند و ایرانی ها را بسیار دوست داشتند آنها امانتدار و بسیار معتقد به حلال و حرام بودند به یاد دارم که یک روز یکی از همکارانم دوربین خود را در تاکسی جا گذاشت و راننده برگشت و آن دوربین را تحویل داد؛ با وجود این که این دوربین ، گران قیمت بود و او می توانست با فروش آن، پول خوبی در آورد سقوط شهر کابل برای همه بسیار غیرمنتظره بود و کسی آن را پیش بینی نمی کرد. سفر شما به کابل از کجا شروع شد و چه وقایعی در زمان سقوط کابل به وقوع پیوست ؛پس از تهیه گزارش در شهر هرات ، ما با خیرخواه ، والی طالبانی هرات و فیضان مسوول خبرگزاری باختر هماهنگی کردیم و راهی قندهار شدیم قندهار، پایتخت سیاسی افغانستان و محل سکونت ملاعمر بود؛ اما زمانی که به آنجا رسیدیم ، شهر تقریبا از سکنه خالی شده بود و مردم در حال فرار از این شهر بودند اندکی صبر کردیم و دوباره به سفر خود ادامه دادیم پس از آن وارد زابل و سپس غزنین شدیم دو روز و نیم در راه بودیم در طول راه ، سختیهای بسیاری را متحمل شدیم و در نهایت به کابل رسیدیم پس از آن نزد یکی از وزرای طالبان رفتیم و این زمان بود که رقابت خبری ما با گروه الجزیره در کابل شروع شد.شبی که خبر از حمله نیروهای جبهه متحدشمال به کابل رسید، تا ساعت ده مشکلی نداشتیم خبرنگاران گروه الجزیره ساعت 7 از کابل خارج شدند و پس از چند ساعت دفتر خبری آنها بمباران شد خودروهای گروه طالبان دسته دسته در حال فرار از شهر بودند شدت بمباران ها و ترس از این که طالبان ما را به عنوان گروگان با خود ببرند بویژه شنیده بودیم با عده ای در مزار شریف چنین برخوردی را کرده اند وجودم را در بر گرفته بود از سوی دیگر برای این که بتوانم از گروه طالبان گزارش تهیه کنم ، در بسیاری از موارد با زبان عربی صحبت کرده بودم و می ترسیدم وقتی نیروهای امریکایی وارد شهر می شوند، ما را به عنوان اعضای القاعده بکشند در هتل هر کس با خانواده اش تماس گرفت و من هم به خانه زنگ زدم وقتی دیدم مادرم خیلی نگران است ، به او گفتم مادر مطمئن باش که حتما بر می گردم تا قورمه سبزی خوشمزه تو را بخورم پس از آن از شبکه برون مرزی با ما تماس گرفتند معاون شبکه آقای سرفراز به ما گفت نگران نباشید و فقط مواظب باشید و کاری را انجام ندهید که جانتان به خطر بیفتد ما اسم شما را به مرز پاکستان داده ایم تا اگر خدای ناکرده برای شما اتفاقی افتاد، شما بتوانید از مرز پاکستان خارج شوید جالب آنجا بود که او در تمام مدت شب با ما تماس می گرفت و به ما آرامش و دلداری می داد از طرفی دیگر هر وقت با تهران تماس می گرفتم همکارانم با شوخیهای خود به من روحیه می دانند آنها به من می گفتند: چطوری اسامه بن لادن ؛ و مرا متهم به همکاری با شبکه القاعده می کردند به این ترتیب همگی سعی داشتند تا ما را در آن لحظات سخت یاری دهند تمام شب را با خدا راز و نیاز کردم و از او خیر خود را طلبیدم با وجود این ، شب خوابم نمی برد به پشت بام رفتم ، شکل قبر خود را کشیدم و اسم و ملیت خود را در آنجا نوشتم تا اگر کشته شدم ، بتوانند مرا شناسایی کنند گوشه ای را برای پنهان کردن خود در موقع اضطراری در نظر گرفتم و گوشه ای را که به آشپزخانه راه داشت ، انتخاب کردم تا بتوانم به غذا دسترسی داشته باشم اماوقتی که از پشت بام به پایین برگشتم ، در این باره با همکارانم کلی شوخی کردیم.گروه خبرنگاران ابوظبی ، بی بی سی و رویتر هم بسیار وحشت کرده بودند با خود گفتم اگر آنها از شهر بروند، ما هم به همراه آنها از شهر می رویم روز آزاد سازی کابل ، یکی از مهمترین روزهای پرهیجان ما در این شهر بود تعجب می کردم در حالی که طالبان از نظر خود یک دولت بود، چگونه در کمتر از24 ساعت به این آسانی سقوط کرد.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها