می خواستم بروم دانشکده پول تاکسی نداشتم پدرهم گفته که باید در دادن اجاره خانه به او کمک کنم پیاده به دانشکده رفتم وارد اتاق معاونت آموزشی شدم و انصراف دادم بگو مرض داری در مملکتی که پول درآوردن ربطی به تخصص آدم ندارد دکترای انرژی اتمی می گیری؛
کد خبر: ۵۰۵۶
بیست وچهار تیر1371 : با اکبری دعوا کردم او هم مرا از شرکت اخراج کرد در این مملکت آدم با هیچ کس نباید شریک بشود اشتباه کردم که قول و وعده های او را رسمی نکردم ، حالا ماندم دست خالی. سه شهریور1372: رفتم با حسن زاده در مورد وام صحبت کردم هفته قبل گفته بود به شرکت من وام نمی دهد، چون ثبت شرکتم زیاد سابقه ندارد رفتم پیش حاج آقا، گفت سفارش می کنم امروز به کلی عوض شده بود قرار شد وام را بدهد به من گفت یک ماشین خریده ولی قسطش را نمی تواند بدهد فکر کنم یک میلیونی خرج وام بشود. پنج آبان 1373 : مدیر بانک تجارت را گرفتند روی این کار حساب کرده بودم نشد. چهارده اردیبهشت 1374 : یکی از بچه های دانشجوی مهندسی پزشکی سراغم آمد می خواهد یک کارخانه بسته بندی روغن ماشین بزند فکر کرده بود ، من وضعم توپ است به او گفتم این خبرها نیست راه و چاه را به او نشان دادم که وام بگیرد باید مواظب باشد، در این مملکت اگر بخواهی پول دربیاوری باید خیلی مواظب باشی. بیست وسه مرداد1375 : رفتم ترکیه برای وارد کردن یک کارخانه ، لامروت ها از نگهبان دم در تا وزیر به همه باید پول بدهی اصلا هم پنهان نمی کنند گفتم من حاضر نیستم رشوه بدهم ، آن هم به این آدمها یکی از آنها گفت : ایرانی ها که در این مورد مشکل ندارند خیلی عصبی شدم برگشتم از سفر، دست از پا درازتر فقط دو میلیون خرج سفر روی دستم ماند. دوازده شهریور1376 : صبح زود بیدار شدم یک چک پنج میلیونی داشتم توی حسابم 600 تومان بیشتر نبود تا ساعت 12 ظهر طول کشید تا پنج میلیون را با بهره 250 تومن هر ماه گرفتم وقتی ببینند گرفتار هستی بهره را بالا می برند به هر بدبختی بود چک را پاس کردم. پنج شهریور1377 : با عیال رفتیم بابل ، پیش حاج آقا چند نفر کارخانه دار بودند یک جوان متخصص صنایع غذایی از سوئد به ایران آمده ، از آن نابغه هاست قرار شد یک کارخانه راه بیندازیم ، سرمایه گذاری اش را انجام خواهم داد حدود5 میلیارد خرج دارد برای حاجی یک پژو خریدم بیچاره یک پیکان داشت ، برای شخصیتش خوب نیست. هفت فروردین 1378 : صبح با ژاپنی ها جلسه داشتم ، قرار است کمپانی تویوتا را بخرم ساعت 9 با اعضای مدیریت یک خانه سالمندان آمده بودند به آنها5 میلیون دادم دعوت شده بودم به جلسه سیاسی ، رفتم ، آنها پول لازم داشتند،32 میلیون دادم ظهر برای نماز رفتم به محله قدیمی ، حاج آقا التماس دعا داشت ،50 میلیون را دادم ما نکنیم کی می کند؛ عصر اکبری آمده بود پیشم ، شرکتش دارد ورشکسته می شود، اول یک هفته او را می چزانم و بعد کمکش می کنم شب یکی از دوستان آمده بود، می خواهد یک شرکت نشر درست کند که در هر سه کیلومتری در جاده های ایران کتاب و نوار تولید کند محاسبه کردم ، دو برابر بودجه امریکا در سال خرجش است ، اما خودش می گفت با سه میلیون راه می افتد صد تومان دستی به او دادم شب با عیال رفتیم رستوران خوش گذشت نه بهمن 1379 : دیشب یک کتاب در مورد دمکراسی خواندم ، خیلی خوب بود حساب کردم دیدم با بیست میلیون تومان می شود با یک سیستم توزیع درست صد هزار نسخه از این کتاب را در بازار چرخاند صبح رفتیم حسینیه پیش بچه های قدیم ، کمک لازم دارند وقتی رسیدم دفتر14 نفر منتظرم بودند با هیچکدام شان قرار نداشتم باید کسی را بگذارم که به امور شخصی مردم رسیدگی کند. ده شهریور1380 : از صبح که بلند شدم تا ساعت 2 بعدازظهر یکریز دارم اسم آدمها را می نویسم بازجو می گوید: حواست باشد، چیزی از قلم نیفتد پس فردا دادگاه داریم ، خدا به خیر بگذراند.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها