کد خبر: ۴۷۳
دومین سالی که باتنورگذراندماین دومین تابستانی است که تمام می شود من هنوز شاگرد نانوایی ام . نانوایی سنگکی ما- یعنی نانوایی سنگکی صاحبش - توی یکی از محلات مرکز شهر است . اسمش را نبرم بهتر است . مهم این است که حالا دومین سالی است که شاگرد نانوا شده ام . پارسال با این هیکل و قدوقواره از بچه های نیم وجبی و یک وجبی پول می گرفتم ، می انداختم توی دخل و بعد یکی ، دوتا، ده تا سنگک تازه و بدون خشخاش می دادم دستشان تا همه هیکلشان را با آن ورانداز کنند.اما تابستان امسال پیشرفت کردم ؛ حال -نمی دانم از سر رحم یا پشتکار؛شدم متصدی امور خمیر! یعنی خمیر درست کردن پای من است و این موقعیت بزرگی است روزی است که دل دماغی برای متصدی امور خمیر نانوایی اکبر بالا ندارم .راستش از روزی که تابستان تمام شد ،من هم درست مثل پارسال عین جن زده ها شدم . دستم به خمیر نمی رفت ؛یعنی الان هم همینطور است . وگرنه من شاگرد نانوایی - را چه به نوشتن .تابستان که تمام شد باز نشستم و با خودم حساب و کتاب کردم که تا چندسال دیگر می توانم صاحب نانوایی شوم . وسط حساب و کتاب یک فکری به ذهنم آمد که گفت : گیرم صاحب نانوایی شدی ، تازه می شی اکبربالا؛ اکبر بالایی که برای یک بسته هزاری ترمز نمی زنه . فهمیدم که نه بابا اینها مسافر نیستند به قول اکبرآقا اینها دلالند، دلارفروش . گفتم خوش به حال اینها.دلار حتما از اینترنت وصد البته از نانوایی بهتراست . وقتی که تابستان امسال رفت و همه فهمیدند که من شاگرد نانوایی ام ، چون بقیه که توی مغازه های بازار پادویی می کردند، رفتند سر کلاس دانشگاه و دبیرستان ودنبال کافی نت و پولدارها هم ، پولدارتر شدند،باخودم فکر کردم که بزنم برم یه جایی که کسی منو نمی شناسه . بزنم برم جایی که نانوایی نباشه حساب کردم دیدم: "بعیده که پولدار بشم ".اما اشکال ندارد چندروزی که از تابستان بگذرد، باز حالم خوش می شود. باز به خودم می گویم : شاگرد نانوایی بهترین شغل دنیاست باید بگردم ببینم سایت اتحادیه نانواهای دنیا راجع به آخرین پیشرفتهای این حرفه چی میگه ؛! هرچند اکبربالا نه حساب سرش می شه ،نه میدونه کامپیوتر چیه و نه از اینترنت خوشش میاد. گفتم اینترنت یاد کافی نتی افتادم که دوتا جوان با موهای دم اسبی هفته پیش توی مسیر نانوایی تا خانه با هم راجع به آن حرف می زدند. یک روزبعد از آن به اکبر گفتم :"اکبرآقا، چطوره برای دکون یک سایت اینترنتی راه بندازیم ..." که کلی دعوا و مرافعه راه انداخت و تهدیدم کرد که دیگه از این قرتی بازی ها نکنم . یک روز دیگر، باز همان آخرهای تابستان نزدیک نانوایی سه تا جوان تر و تمیز رو دیدم که موبایل به دست وسط خیابان هرکدام با یک دسته هزاری منتظر تاکسی بودند.راستش حسودیم شد،گفتم : "ببین با یک بسته هزاری می خوان تاکسی دربستی بگیرن " باز گفتم : "خوش به حال راننده ها!" چند روز پیش اکبربالا می گفت : "چند تا از این آدم بیکاره های کنار خیابون رو به جرم کلاهبرداری و زورگیری گرفتن " من جوابی ندادم ؛ اما توی دلم به اکبر گفتم : می خواهم درس بخوانم و شاگرد نانوایی تحصیل کرده ای باشم. راجع به اینترنت و زبانهای خارجی هم بعدها به شما توضیح خواهم داد."
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها