کد خبر: ۳۸۲
اشاره : صبح یکی از روزهای شهریور، از پنجره اتاق دستی برای تمام آرزوهای کوچکش دراز کرد تاازبین هوای سیاه و آلوده شهر یکی از آنها را بگیرد و آرام آرام به گوشه ای از اتاق ببرد؛دست به رویش بکشد و پاک پاک کند؛ سیاهی را بگیرد و بعدآن را قاب کند و بگذارد کنار تشویق نامه ای که برای شاگرد اول شدنش گرفته است . آن صبح دلش گرفته بود؛ انگار سهم او از زندگی همین بود. کدری شهرم مجال آمدن غروب را نمی دهد. به قول یکی از دوستانش " آدم غروب که می شه ، بعضی وقتها دلش می گیره " اما حالا او آرزوهای کوچکش ، غروب نشده دلگیر می شوند. صبح دلگیری است خیلی بد است .جوان از پنجره اتاق فاصله می گیرد. قلم و کاغذی بر می دارد گویی کسانی دور از اینجا مانند او محتاج همین نوشتن هستند."سلام ، مدتهاست با کسی حرف نزده ام ..."نوشته اش که به پایان می رسد،با آمدن غروب کمی سرخوش می شود. حال جام جم ،صفحه برای پذیرای اوست ؛با تمام آرزوهایش او برای ما نوشته است و ما برای شما می نویسیم و شما هم برای او و دیگران و خودتان و ما بنو یسید که دلتنگی صبح به صبح را دوست دارید یا سر خوشی غروب را؛اصلا بنویسید که این جوان در افقهای دور واز همین روزهای جوانی چه می خواهد و چه نمی خواهد؛جوانی که شما را دوست خود دانسته است و منتظر نوشته های شماست.سلام ،خودم هم نمی دانم چرا وقتی برای اولین بار به طور جدی متوجه صفحه جوان روزنامه شما شدم ، تصمیم گرفتم به قول خودتان یکی از شمابه حساب بیایم . مدتهاست با کسی حرف نزده ام . اصلا دلم نمی خواهد درد دل کنم ؛ هر چند به شدت به آن احتیاج دارم .خیلی مواقع پیش می آید که آدمهاواقعادوست دارند تنها باشند؛ بدون اینکه صدایی بشنوند یا تصویر کسی را ببینند.ولی در این روزگار غریب با این آپارتمان های کوچک به خصوص در تهران ،این نیاز آدمی به سختی برآورده می شود. خیلی وقتها آرزو کرده ام که در یک کوه یا داخل یک غار به تنهایی زندگی کنم حداقل برای مدتی ولی این آرزو هم مثل بقیه آرزوهایم دست نیافتنی است . همیشه به خود گفته ام ، وقتی کسی در جوانی به آرزوهایش نرسد،دیگر رسیدن به آنها پس از جوانی و در دوران پیری که واقعا از آن می ترسم چه سودی دارد؛ آرزوهایی که رسیدن به آنها شاید چندان هم دشوار نباشد، مثل داشتن یک حیاط سرسبز یا یک اتاق شخصی . برای همین گاهی با تمام وجود از دنیا و مردمش متنفر می شوم . خداوند بین بندگانش تبعیض قایل نشده است ، ولی ما قایل می شویم . در این دنیا همه به فکر خود هستند و شاید من هم یکی ازهمان آدمهای خودخواه باشم . می دانید، گاهی همه چیز این دنیا برایم بی معنی می شود. انگار فقط دور خودمان می چرخیم . انگار حرکتی نکرده ایم ؛ فقط چرخیده ایم و چرخیده ایم . ماشینی شده ایم و دیگران بر ما سوارند. راستش ، دلم نمی خواهد ازاین حرفهای کسل کننده بزنم، اما دست خودم نیست، حسابی دلم از دنیا پر است و نمی دانم چه کنم؛با این که رشته تحصیلی ام ریاضی فیزیک است و درسهایم بد نیست ، اما با روحیه من سازگاری ندارد و ادامه دادن درسهای خشک و بی روح این رشته برایم قابل تحمل نیست . نا گفته نماند، با این همه پشت کنکوری به شدت از قبولی خودم نا امید شده ام و واقعا احساس سرگردانی می کنم . از ضعف خود متنفرم ولی باید خود راتحمل کنم . در حال حاضر دغدغه اصلی من دانشگاه و کنکور است . می خواهم برایم دعا کنید تا با وجود تمام بدشانسی هایم این بار مو فق شوم ، چون در غیر این صورت نمی دانم چطور می توانم باخودم کنار بیایم . شاید حرفهایم کسل کننده باشد، ولی حالا که کمی نوشته ام ، احساس می کنم حالم بهتر شده است . دلم می خواهد با شما مکاتبه داشته باشم و البته شما هم به من پاسخ دهید. هرچند همیشه از انتقاد متنفر بوده ام ، ولی شاید انتقاد از جانب شما چندان برایم ناراحت کننده نباشد. می دانم خیلی صحبت کرده ام ، ولی نو شتن این نامه دست کم مرا از آن حالت ناامیدی و سردر گمی نجات داد واز این مو ضوع خوشحالم. در ضمن به خاطر منعکس کردن حرفهاو درد دل های جوانان بسیار متشکرم.مر ضیه ، الف 17 ساله تهران ما فعلا به تو دوست عزیز پاسخی نمی دهیم وبا اجازه سردبیر روزنامه ، فقط نامه ات را چاپ می کنیم تا هم خودت یک بار دیگر آن رابخوانی وهم دوستان تو در این صفحه ، اگر با تو احساس همدردی می کنند و یا پاسخی دارند برای ما بفرستند.منتظر می مانیم.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها