وقتی پای صحبت‌های او می‌نشینیم برخی اوقات خود را تاجر و کارآفرین می‌داند و گاهی تاکید می‌کند کاسبی خرد در بازار است. اما هربار سخن از انقلاب و همراهی او با امام (ره) به میان می‌آید با تعصبی خاص خود را انقلابی و پیرو امام خمینی (ره) معرفی می‌کند. بله؛ درست حدس زدید سخن از اسدالله عسگراولادی، رئیس اتاق ایران و چین می‌کنیم، بازرگانی که اکنون در سن 85 سالگی و بیش از 4 دهه حضورش در اتاق بازرگانی، هر روز صبح پشت میزکارش می‌نشیند و شخصا امور تجاری خود را مدیریت کند، تا الگویی برای جوانترها باشد.
کد خبر: ۱۱۴۳۹۳۵
امام مرز ثروت را حلال و حرام می‌دانستند/ نظر امام درباره دخالت دولت در اقتصاد چه بود؟

جام‌جم آنلاین، اینبار نه برای پرس و جوی فراز و فرودهای اقتصادی، بلکه به مناسبت رحلت جانسوز بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و روابط طولانی مدت وی با امام راحل (ره) به دفتر رئیس اتاق ایران و چین رفته تا پای خاطراتش بنشیند.
عسگراولادی وقتی موضوع مصاحبه را پرسید با اشتیاقی که می‌توانستیم از برق نگاهش ببینیم، شروع به بیان خاطراتش با امام کرد. وی در ابتدا با تقسیم بندی این ارتباط به دو بخش عمده قبل و بعد از انقلاب اینگونه سخنانش را آغاز کرد.

سفری تاریخی به قم

اولین دیدار من با امام سفری تاریخی بود که شاید زندگی من را تحت تاثیر قرار داد. به این ترتیب که قبل از کودتای 28 مرداد یعنی اواخر سال 1329 یا اوایل سال 1330 همراه برادرم (حبیب الله) و چند نفر دیگر از همراهان برای دیدار ایشان به قم سفر کردیم.
در آن دوره حبیب‌الله به شدت تحت نظر و کنترل ساواک بود از این رو تصمیم‌گرفتیم برای جلوگیری از هرگونه مشکل به عنوان زیارت حرم حضرت معصومه با دوچرخه به سمت قم حرکت کنیم. 6 نفر بودیم ( حاج مهدی شفیع، آقای عراقی، حبیب‌الله، حاج سید محسن حاج‌سید حسنی، ابوالفضل حیدری و من) بعد از نماز صبح با دوچرخه به سمت قم حرکت کردیم و قرار بود در کوشک نصرت ناهار بخوریم. اما حاج سید محسن حاج‌سیدحسنی در میانه راه زمین خورد و زخمی شد، به همین دلیل با تاخیر به مقصد رسیدیم.
حدود ساعت 4 تا 5 بعد از ظهر بود که به قم رسیدیم و مستقیم رفتیم منزل آیت‌الله سید محمد خوانساری، چون از ظهر منتظر ما بودند. آش رشته‌ای که قرار بود ناهار خدمت ایشان باشیم را به عنوان عصرانه خوردیم. بعد رفتیم خدمت امام (در آن دوره به امام، حاج آقا روح‌الله می‌گفتند) این اولین باری بود که من شخصا ایشان را زیارت کردم و نقطه عطفی در ارتباطات آتی من با ایشان بود.
قبل از این دیدار ایشان همه جمعه‌های دیگر با مرحوم عبدالله توسلی برای دیدن مراجع (آقای گلپایگانی، نجفی، شریعتمداری و آقای حاج هاشم آقای آملی (پدر آقایان آملی روسای مجلس و قوه قضاییه) به قم می‌رفتیم ولی تا آن زمان مشرف به زیارت حاج آقا روح‌الله نشده بودم. من در آن دوره سرم به کسب و کارم بود و بیشتر مشغول تجارت بودم به همین دلیل بعدها نیز توانستم خدمت امام خمینی باشم اگرچه ایشان به دستور شاه در تعبید بودند.


قونیه؛ دومین دیدار با امام

عسگراولادی درباره دومین دیدارش با بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران نیز به جام جم آنلاین گفت: سفر دومی که موفق شدم امام را زیارت کنم، زمانی بود که ایشان در شهر قونیه اقامت داشتند. اگرچه هیچ نشانی از اقامتگاه ایشان نداشتم، ولی به گونه‌ای برنامه‌ریزی کردم که هنگام بازگشت از سفر کاری خودم در اروپا خدمت ایشان صرفا جهت احترام باشم. (البته دلیل اصلی برنامه‌ریزی با این شیوه برای دیدار امام این بود که اگر مستقیم از ایران تصمیم به دیدار ایشان می‌گرفتم، موفق نمی‌شدم. ساواک هرگونه ملاقات با امام را ممنوع کرده بود و ایشان را شدیدا حتی خارج از کشور زیر نظر داشت).
هنگام بازگشت از اروپا در شهر استانبول ترکیه پیاده شدم و خودم را به شهر قونیه رساندم بی‌آنکه خبری از اقامتگاه امام داشته باشم. وقتی به شهر قونیه رسیدم از هرکس سراغ امام را می‌گرفتم اگرچه محدوده اقامت ایشان را می‌دانستند؛ اما تاکید می‌کردند نمی‌توانی آنجا بروی چون شدیدا تحت کنترل است و کسی نمی‌تواند به منزل ایشان برود.
وقتی به آدرس رسیدم به مامور گفتم از بستگان امام هستم و آمده‌ام برای دیدار ایشان، اما هرکاری کردم اجازه عبور و رسیدن به خانه امام به من داده نشد و ناچار برای اینکه بتوانم به دیدار امام بروم مسیر را دور زدم تا از پس کوچه‌ها به اقامتگاه ایشان برسم که بالاخره رسیدم.

امام من گفتند: «وقتی رسیدی، به بازاریان بگو شرایط کشور مناسب نیست، حواصشان جمع باشد.»

وقتی رسیدم امام به همراه پسر ارشدشان (آقا مصطفی) در منزل اقامت داشتند و از من پرسیدند چطور آمدی؟ که من داستان را برای ایشان گفتم. به ایشان گفتم فقط آمدم احوال شما را بپرسم و بازگردم، از من پرسیدن کجا برمی‌گردی خدمتشان گفتم، برمی‌گردم تهران و محل کارم در بازار است. امام کمی فکر کردند و به آرامشی خاص من گفتند: «وقتی رسیدی، به بازاریان بگو شرایط کشور مناسب نیست، حواسشان جمع باشد.»

سومین دیدار در نجف اشرف


عسگراولادی درباره سومین دیدارش با امام راحل به خبرنگار ما گفت: سومین باری که خدمت امام مشرف شدم اواسط سال 1354 یا اوایل 1355 بود که ایشان در نجف اشرف اقامت داشتند. در آن دوره روابط سیاسی و اقتصادی ایران با صدام خوب شده بود و قرار شد هیاتی از بازرگانان و تجار اتاق بازرگانی به این کشور سفر کنند که نام من هم در فهرست این هیات بود.
وقتی به بغداد رسیدیم دو روز اقامت داشتیم و پس از آن به نجف محل اقامت امام رفتیم، ایشان هنگام نماز در حرم تشریف داشتند. – هنوز هم به ایشان حاج‌اقا روح‌الله می‌گفتیم – به همراه دایی خودم نشسته بودیم در حرم که امام را دیدم به دایی گفتم: حاج آقا روح‌الله اینجا هستند من می‌روم کمی کنار ایشان بنشینم.
دایی؛ دستم را گفت: نمی‌بینی مامورهای امنیتی کنار ایشان هستند، دستگیر می‌شوی. به ایشان گفتم هرچه باداباد، می‌خواهم امام را زیارت کنم و بلند شدم بدون هرگونه نگرانی رفتم کنار امام نشستم، بر این باور بودم که هنگام سفر هیات تجاری کاری با من ندارم و هر اتفاقی هم بیافتد وقتی برگردم خواهد افتاد که اصلا مهم نبود.
وقتی کنار امام نشستم ایشان من را نشناختند و از من پرسیدند: «کیستی» که گفتم اسدالله عسگراولادی. ایشان فرمودند: «بیا خانه» و بلند شدند و رفتند. فقط می‌دانستم منزل ایشان در نجف روبه قبله حرم است، همین هیچ نشانی دیگری از ایشان نداشتم.
بعد از زیارت، اگرچه آدرس دقیقی نداشتم و می‌دانستم مسیرها به شدت کنترل می‌شوند؛ بازهم دل به دریا زدم و رفتم. حدود ساعت 6 بعد ازظهر بود که بالاخره رسیدم خدمت ایشان. هوا هنوز روشن بود. جالب این بود که در مسیر اگرچه مامور زیاد بود ولی هیچکس جلوی من را نگرفت.
امام در زیرزمین منزل تشریف داشتند؛ به رئیس دفتر ایشان گفتم می‌خواهم آقا را ببینم. ایشان گفتند امکانش نیست و پرسید شما؟ گفتم من داخل حرم بودم که امام فرمودند: «بیا خانه». چای دستم بود، چای را گذاشتم زمین و به ایشان گفتم به آقا بفرمایید، من برادر حبیب‌الله عسگر اولادی هستم. وقتی پیغام به امام رسید، امام اجازه ورود دادند.

یکی از جملات امام (ره) که بمن فرمودند، درباره دیدن حبیب‌الله هنگام ممنوع الملاقت بودن برادرم در زندان بود. وقتی خدمت امام بودم ایشان به من فرمودند:«برو شما را راه می‌دهند و اینبار در برای شما باز خواهد شد.»

یک ساعت کنار ایشان بودم و هنگام خداحافظی امام صورت من را بوسیدند و گفتند: «این بوسه مال شما نیست، بلکه وقتی ایران رفتی به برادرت تحویل بده». به ایشان گفتم، برادرم زندان است و اجازه ملاقات نمی‌دهند. امام (ره) با اطمینان خاطری به من گفتند: « برو شما را راه می‌دهند و اینبار در برای شما باز خواهد شد.» از کلمات عجیبی بود که امام به من گفتند.
آمدم تهران، خواهرزاده‌ای داشتم که با رییس شهربانی مشهد و رئیس زندان آنجا آشنا بود، به او گفتم مادرم را می‌خواهم برای دیدار با حبیب‌الله بیاورم مشهد. ایشان گفت: حالا بیایید شاید توانستم شرایط دیدار را مهیا کنم.
با اتومبیل رفتیم مشهد. وقتی رسیدم مستقیم به پابوس آقا امام رضا(ع) رفتیم و بعد از آن هم به سمت زندان حرکت کردیم. وقتی رسیدم با نا امیدی به نگهبان گفتم؛ فلانی هستم، در کمال ناباوری نگهبان گفت: با ماشین بیایید داخل ( توجه داشته باشید امام قبلا فرموده بودند در برای شما باز خواهد شد).
هنوز باورم نمی‌شد و تا انتهای حیاط زندان با خودرو رفتیم. جالب اینجا بود که برادرم که بطور کلی ممنوع الملاقات بود را آوردند داخل خودرو تا مادر را ببینند. پس از چند دقیقه که با مادرم صحبت کردند، من رفتم داخل خودرو و بوسه‌ای که امام برای ایشان فرستاده بودند را خدمتشان دادم، این اتفاق شاید برای همیشه ارتباطی قلبی برایم با امام ایجاد کرد.
یکی دیگر از خاطرات این سفر (نجف) مربوط به کارخانه «آب سنگ، کارخانه‌ای که کنتور آب می‌ساخت» است. هنگامی که خدمت امام خمینی (ره) بودم به ایشان عرض کردم با توجه به اینکه ساواک برای معیشت طلبه‌ها در قم مشکلاتی ایجاد کرده، قصد دارم برای اینکه کمکی به طلبه‌ها بشود، هرکدام که مایل باشند را در این کارخانه استخدام کنم.
امام بدون اینکه درنگ کنند به من فرمودند: « طلاب نمی‌توانند کار کنند» اگر قصد کمک به آنها داری شیوه دیگری پیدا و به آنها برای معیشتشان کمک کن. به ایشان عرض کردم سال آینده کارخانه افتتاح خواهد شد که هنوز جمله من تمام نشده بود امام با آرامشی خاص فرمودند: «انشاء الله سال آینده خودم آنجا هستم و مشکلات طلبه‌ها برطرف خواهد شد».
دیدار عسگراولادی با امام در نجف اگرچه صرفا زمینه مورد اعتماد قرار گرفتن وی نزد امام را مهیا کرد؛ ولی به گفته خودش، مهمترین دیدارش زمانی بود که همراه برادرش به دیدار امام در نوفل لو شاتو رفت.


پاریس؛ مرحله‌ای تازه در ارتباط با امام


عسگراولادی در ادامه خاطرات خود به جام‌جم‌ آنلاین گفت: چهارمین دیدارم وقتی بود که ایشان در پاریس اقامت داشتند. اواخر سال 1355 بود که برادرم از زندان آزاد شده بود و تصمیم داشت برای دیدار امام به پاریس برود؛ ولی ممنوع‌الخروج بود و ساواک هم به شدت ایشان را زیر نظر داشت.یک سال تلاش کردم و با ارتباطاتی که در این زمینه ایجاد کردم بالاخره اوایل سال 1357 اجازه خروج برادر را از مسئولان گرفتم. اما نه برای پاریس بلکه اعلام کردم برای کارهای بازرگانی قصد داریم به آلمان برویم. به‌هیچ عنوان نگفتم قرار است، به پاریس برویم چون می‌دانستم حتی ممکن بود خودم را هم ممنوع الخروج کنند.
اوایل آذر ماه بود که رسیدیم پاریس، به اتفاق برادرم مستقیم رفتیم نو فل لو شاتو به دیدار امام، وقتی رسیدیم تقریبا هوا تاریک شده بود. قطب‌زاده به ما گفت: « امام شب‌ها با کسی ملاقات ندارند.» و به ما اجازه ندادند در محضر ایشان حاضر شویم، بنی‌صدر هم آنجا نشسته بود.
آمدم بیرون، یکی از آشپزها را دیدم که آقای علی حسینی نام داشت. به ایشان گفتم: می‌توانی نزد امام بروی؟ گفت: بله، بعد گفتم: این ناکس‌ها اجازه دیدار به ما نمی‌دهند. علی‌حسینی، یک استکان چای برداشت و رفت به سمت اقامتگاه امام ( چون اجازه ورود داشت) و به ایشان پیام من را دادند.

به بنی‌صدر و قطب‌زاده گفتم: فضولی ممنوع، برادم 15 سال به عشق امام زندان را تحمل کرده حالا شما اجازه نمی‌دهید به دیدار ایشان برویم؟ بعد با ناراحتی هرچه تمام‌تر به هر دو آنها گفتم برید کنار می‌خواهیم برویم داخل.

امام با ناراحتی از قطب‌زاده و بنی‌صدر پرسیدند: «چرا اینها را راه ندادید؟» اینجا بنی‌صدر و قطب‌زاده از من ناراحت شدند، که چرا به امام کارشکنی آنها را گفته بودم. به هر دوی آنها گفتم: فضولی ممنوع، برادرم 15 سال به عشق امام زندان را تحمل کرده حالا شما اجازه نمی‌دهید به دیدار ایشان برویم؟ بعد با ناراحتی هرچه تمام‌تر به هر دو آنها گفتم برید کنار می‌خواهیم برویم داخل. بالاخره رفتیم خدمت امام.
امام برادرم را در آغوش گرفت و هر دو گریه کردند. بعد از حدود یک ساعت بلند شدیم که برویم امام پرسیدند «کجا»؟ به ایشان گفتم به اتفاق حبیب الله به هامبورگ می‌رویم؛ امام فرمودند: «حبیب‌الله بماند و تو تنها برو به کارت برس». حبیب‌الله ماند. هنگام خروج از اتاق امام از من پرسیدند: «کی بازخواهی گشت؟» عرض کردم هفته آینده، تا به اتفاق برادر به تهران برگردیم.
امام با لحنی کاملا جدی به من فرمودند: «به هر شهر و کشوری که رفتی هرچه روزنامه که درباره ایران مطلب نوشته‌ بود بگیر و همراه خودت بیاور. به همین دلیل هنگام بازگشت به نوفل لوشاتو حدود دو تا سه کیلو روزنامه همراه داشتم و با خود به منزل امام بردم.
وقتی برای بازگشت به ایران خواستم از منزل امام حرکت کنم، بازهم امام فرمودند: «حبیب‌الله می‌ماند و شما به تهران برگرد». برادرم دوماه آنجا بودند و همراه خود ایشان با پرواز ایرفرانس معروف به تهران آمد.
هنگام ترک منزل امام در نوفل لو شاتو، ایشان بسته‌ای دادند که وقتی رسیدم ایران تحویل آقای باهنر بدهم. وقتی رسیدم مستقیم خدمت آقای باهنر رفتم و گفتم این بسته از سوی امام برای شما فرستاده شده. وقتی ایشان بسته را باز کردند در آن نامه‌ای بود که امام دستور تنظیم کمیته اعتصابات را صادر فرموده بودند.
فکر کردم کارم تمام شده و خداحافظی کردم که بازگردم، آقای باهنر گفتند: نمی‌توانی بروی نام شما هست. تاکید کردم من کاسبی دارم – پسته فروشم، زیره فروشم و حجره دارم - و باید به دنبال کسب و کارم بروم؛ ولی ایشان فرمودند: امکانش نیست. همانجا برای ساعت 8 صبح فردا دعوت شدم دفتر آقای میرمحمد صادقی و در دفتر ایشان کمیته تنظیم اعتصابات شکل گرفت. من، همراه آقای ابوالفضل کرداحمدی مسئول گمرک و بانک مرکزی شدیم، آنجا بودیم تا امام تشریف آوردند.

حکم امام؛ هنگام بازگشت به میهن


عسگر اولادی درباره ارتباطاتش با امام پس ورودشان به کشور، گفت: 27 بهمن امام (ره) به من و هفت نفر دیگر (حاج‌آقا ترخانی، ابوالفضل کُرداحمدی، مصطفی عالی‌نسب، علی‌اکبر پورشهامی، محمدعلی نوید، علاالدین میرمحمد صادقی، علی‌نقی خاموشی و اسداله عسگر اولادی) حکم دادند تا به اتاق بازرگانی برویم، بنابراین اتاق بازرگانی را از طاهر ضیائی که رئیس اتاق ایران بود تحویل گرفتیم.
اتاق تهران و اتاق ایران در محل ساختمان فعلی اتاق بازرگانی در خیابان طالقانی بودند که دو طبقه اول این

با حکم امام چهل سال است که به اتاق بازرگانی آمدم و هنوز آن حکم را دارم

ساختمان به اتاق تهران تعلق داشت. در آن دوره علی محمد بنکدارپور دبیر اتاق ایران و حسن متین دبیرکل اتاق تهران بودند. من هنوز آن حکم را دارم و از آن روز تا حال حاضر در اتاق بازرگانی فعال هستم.
البته من حکم دیگری هم از امام دارم که در آن بنده، آقای شفیق و ‌حاج ترخانی مامور رسیدگی به اموال هژبر یزدانی شدیم. به این ترتیب که مسئول رسیدگی و تعیین تکلیف املاک و دارایی‌های او شدیم، ماه‌های سختی بود. ولی بالاخره انجام وظیفه کردیم. بنابراین با توجه به مسئولیت‌هایی که داشتیم هر دوماه یکبار خدمت ایشان می‌رفتم و گزارش عملکرد می‌دادیم. این ارتباطات من خدمت ایشان بود که برایم مقدس است و هر لحظه از آن خاطراتی فراموش نشدنی در زندگی من است.


پدر اعتقاداتم از دست رفت


عسگر اولادی درباره انتشار خبر رحلت جانگذار امام خمینی (ره) به خبرنگار ما گفت: وقتی خبر را شنیدم با خودم گفتم پدر ملتی، پدر دین و پدر اعتقاداتی از دست رفت. من سر و پا نمی‌شناختم. اول صبح خودم را به مصلی رساندم ولی راه نمی‌دادند و تا شب آنجا بودیم و بعد رفتیم برای دفن پیکر امام که آقای ناطق نوری مسئولیت داشت. متاسفانه نتوانستم بروم جلو و پیکر ایشان را ببینم، من فکر می‌کنم خودم پدرم را از دست دادم و پدر انقلاب را از دست داده‌ام.


دیدگاه اقتصادی امام به گفته عسگراولادی


عسگر اولادی درباره دیدگاه امام در زمینه اقتصاد به جام جم آنلاین گفت: بطور کلی امام (ره) درباره فعالیت‌های اقتصادی دید خیلی روشنی داشتند و این دیدگاه‌ را براساس دو اصل اساسی همواره به عوامل اجرایی مثل بنده تاکید می‌فرمودند. ایشان دو اصل داشتند؛ یکی راجع به ثروت بود که من خودم از ایشان پرسیدم با توجه به اینکه انقلاب پیروز شده گروهی درباره ثروتمندان و کارخانه‌داران می‌گویند: ثروتمندان یا افراد دارا اهل تکاثر هستند و باید آنها را دار زد. نظر شما چیست؟ امام قاطعانه فرمودند: «ثروت مرزش حلال و حرام است. بنابراین هرکس حلال و حرام را رعایت کرد، ثروتش مباح است».
ایشان دید دیگری هم داشتند که درباره تجارت و فعالیت‌های اقتصادی است. ایشان در جلسه‌ای که من هم حضور داشتم به برادرم هنگامی که وزیر بازرگانی بود فرمودند: «به تو می‌گویم، به دولت بگو، کاری را که مردم می‌توانند خودشان انجام دهند؛ دولت نباید وارد آن شود. کاری را انجام بدهید که مردم نمی‌توانند. این منشور تو باشد».
اما از آنجا که دولت‌ها، دولتی طلب بودند و با بخش خصوصی میانه‌ای نداشتند، حتی امروز هم دولت آقای روحانی تقریبا 80 درصد اقتصاد را در اختیار دارد؛ به هرحال چنین تفکری (واگذار کردن امور به خود مردم) در مملکت ‌جاری نشد. دائم فریاد می‌زنیم، دولت خودت را کوچک کن. ولی هیچ اتفاقی نمی‌افتد. از زمان ریاست جمهوری آقای رفسنجانی تا امروز دائم تاکید شده ولی هیچ اتفاقی نیفتاده است.
این دیدگاه حتی در دوران بازسازی پس از دفاع مقدس نیز از سوی ایشان (امام) تاکید می‌شد: دید امام این بود حالا که می‌خواهید کشور را بسازید، واگذار کنید مردم خودشان وارد عمل شوند و کارها را انجام دهند و شما فقط نظارت کنید که اشتباه نشود و هدایت کار را همراه بستر فراهم کنید.
آقای هاشمی در آن دوره هم خیلی موارد را به خود مردم واگذار کرد، ولی عمر ریاست جمهوری ایشان کوتاه بود و در آن دوره هم که امام رحلت فرمودند. بنابراین به مردم کارها واگذار نشد. همیشه گفتند چون ممکن است مردم هنگام اداره امور صرفا به منافع شخصی خود بیاندیشند و به دیگران ظلم بشود و از آنجا که دولت سلامت‌تر است باید امور در اختیار دولت قرار داشته باشد، پس کارها واگذار نشد. هنوز هم همین دیدگاه باعث عدم اجرای خصوصی سازی شده است. درحالی که می‌بینیم فساد داخل دستگاه‌های دولتی است.


باید فرهنگ جامعه به سمت اعتقادات واقعی برود


عسگراولادی که به گفته خود 4 بحران اصلی ایران را شخصا تجربه کرده درباره آرمان‌های بنیانگذار جمهوری اسلامی نیز به جام جم آنلاین گفت: تفاوت اصلی شور و هیجان دوران انقلاب و زمان حیات با برکت امام (ره) این است که فرهنگ جامعه آن فرهنگ دلخواه امام که دنبالش بودند نشده و به آنجا نرسیده‌ایم.
باید فرهنگ جامعه به سمت اعتقادات واقعی حرکت کند. مقام معظم رهبری خیلی سعی دارند جوانان را وادار کنند که مطالب اسلامی را بیشتر درک کنند و کتاب بیشتر بخوانند. مثلا در زمان برگزاری نمایشگاه کتاب مقام معظم رهبری تشریف بردند به نمایشگاه این یعنی کتاب و فرهنگ برای نسل جوان از نظر ایشان مهم است. معتقدم اگر فرزندان ما وقت بگذارند برای مطالعه کتاب‌های اصولی و قابل اعتماد، فرهنگ کشورمان تغییر خواهد.

مقام معظم رهبری خیلی سعی دارند جوانان را وادار کنند که مطالب اسلامی را بیشتر درک کنند و کتاب بیشتر بخوانند.

روی هم رفته نسل جوان ما اعتقاداتش باید مدیریت شود. معلمان، استادان دانشگاه، درباره نسل جوان مسئولیت دارند. نسل جوان حرف پدر و مادرها را گوش می‌کنند. ولی حرف استاد و معلم را بیشتر می‌پذیرد، به همین دلیل معلمان باید بیشتر در این زمینه فعالیت کنند.
امروز غرب با ایران دشمنی دارد و تبلیغات گسترده‌ای را از طریق ماهواره، شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های مختلف علیه ایران منتشر می‌کند. به همین دلیل نسل جوان به زودی درک نخواهند کرد که چرا غرب با ایران دشمنی دارد؛ ولی ما درک می‌کنیم.
من 4 بحران را تجربه کردم. جنگ جهانی، دکتر مصدق، بحران آذربایجان (پیشه‌وری)، بحران (جریان) انقلاب را هم تجربه کردم. من امروز 85 ساله هستم. بنابراین تجربه بالایی دارم و از همینجا به جوانان می‌گویم بیشتر مطالعه کنند و معلمان و اساتید هم باید مسیر هدایت جوانان را مهیا کنند.
وی تاکید کرد: روحانیون و علمایی که در مساجد هستند یا پیش نمازهای مساجد باید سعی کنند جوانان را بیشتر جذب کنند که به مسجد تا پیرها. مسجدهایی که جوانان هستند من لذت می‌برم و اینها هستند که باید آینده مملکت را خوب اداره کنند باید تفهیم شود که ما چه می‌گوییم.

عماد عزتی / جام جم آنلاین

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها