«اوتیسم » نتوانست باعث شود این پسر 26 ساله در این دنیا بازنده لقب بگیرد

درمان با رنگ و بوم

«نبرد با بیماری» این خلاصه زندگی پسر جوانی است که این روزها آوازه هنرش جهانی شده است. در این گزارش داستان زندگی خانواده‌ای را می‌خوانید که با بیماری و ناامیدی بارها پنجه در پنجه مبارزه کرده‌اند، آنها روزهای سختی را پشت سر گذاشته‌اند، روزهایی که امیدشان به قول معروف به اندازه مویی شد، اما هرگز قطع نشد به همین دلیل ماجرای زندگی محمد کاظم‌زاده خواندنی است، او با این که به «اوتیسم» مبتلاست، اما هرگز تسلیم بیماری و مشکلاتش نشده و به کمک خانواده‌اش توانسته این روزها به عنوان پیانیست، نقاش و مجسمه‌ساز در کشورهای اروپایی نمایشگاه برگزار کند. ‌
کد خبر: ۱۱۳۷۵۲۹
درمان با رنگ و بوم

دهه هفتادی است، نقاشی میکند، پیانو مینوازد و دستی هم در مجسمهسازی دارد. اینها همه هنر پسرجوانی است که نمیتواند براحتی با دیگران ارتباط کلامی برقرار کند. خودش میگوید: من حرف‌‌هایم را با نقاشی‌‌هایم و با مجسمههایی که ساختهام میزنم. پیشنهاد میدهد به جای این که شنونده گفته‌‌هایش باشیم کنار پیانوی زیبایش بنشینم و نواختنش را گوش بدهم. او یک پیانیست حرفهای است.

همراه با پدرش به اتاق محمد میروم و تابلوهای نقاشی‌‌هایش را یکی پس ازدیگری میبینیم. آقای کاظمزاده میگوید خیلی از آنها فروخته شده و قرار است با پرواز چند هفته دیگر به مقصد برسد: «محمد مشتریهای خارج از کشور کم ندارد. خیلی از آنها ایرانیهای مقیم خارج از کشور هستند و برخی از آنها هم اروپایی و آمریکایی هستند که از طریق دنیای مجازی با کارها و هنر محمد آشنا شدند و کارهایش را خریداری کردند.»

می خواهم زنده بمانم

آقای کاظمزاده به عکسی که از دوران کودکی محمد قاب شده است، خیره میشود و ما را میبرد به زمانی که برای اولین بار متوجه شد پسرش مبتلا به اوتیسم است: «پشت در اتاق عمل بودم و منتظر تا دوقلوهایم را در آغوش بگیرم. پزشک از اتاق عمل بیرون آمد،اما گفت یکی از آنها در داخل رحم مادر فوت شده و احتمال انتقال میکروب و ویروس به جنین دیگر زیاد است.» به همین خاطر باید جنین متولد شده تحت نظر قرار میگرفت در نتیجه کاظمزاده نتوانست پسرش را در آن لحظه مهم زندگی بغل کند و ببوسد. محمد توسط پرستاران بسرعت در یکی از بخشهای نوزادان بستری شد. پدر محمد آن روزها فقط دعا میکرد که خدا محمد را برایشان نگه دارد.

ملاقات با اوتیسم

محمد قوی‌‌‌تر از آن بود که مرگ بتواند او را از پا در بیاورد. او با تحمل انواع و اقسام بیماریهای دردناک توانست به دوسالگی برسد، اما رفتارهای عجیبش که شبیه هیچکدام از همسن و سالهایش نبود باعث شد والدینش نگران شوند: «خیلی غیرطبیعی رفتار میکرد. رفتارهایش به هیچکدام از کودکانی که تا آن روز دیده بودیم شبیه نبود. بسیار کند عمل میکرد. صدایش که میزدیم با تاخیرعکسالعملی نشان میداد. برخی اوقات بدون دلیل سرش را در دستش میگرفت و جیغ میزد. اوایل فکر میکردیم شاید همه کودکان این رفتارها را دارند و فقط ما خیلی حساس شدهایم اما یک روز زمانی که به سینما رفته بودیم فردی به ما نزدیک شد و گفت حتما برای تائید سلامت کودکتان به پزشک مراجعه کنید.»

آقای کاظمزاده میگوید شاید این فرد یک پزشک بود و شاید هم یک رهگذر عادی بود، اما باعث شد فردای آن روز آنها به مطب پزشک بروند. او ادامه میدهد: «در بیمارستان شهید بهشتی از محمد نوار مغزی گرفته شد و باز هم یک خبر ناراحتکننده دیگر به من و همسرم داده شد. محمد ما مبتلا به اوتیسم بود.» با گذشت زمان تیکهای عصبی محمد بیشتر و مشکلات خانم وآقای کاظمزاده نیز پر رنگ‌‌‌تر میشد تا این که آنها تصمیم گرفتند محمد را که در بیان احساساتش با واژهها دچار مشکل شده بود، به مراکز درمانی ببرند: « بدون رو دربایستی بگویم در آن زمان موقعیت مالی خانوادهام اصلا خوب نبود. دانشجو بودم و شهریه دانشگاهم زیاد بود و حقوقم هم بسیار کم و این مساله روی بیماری محمد خیلی تاثیر گذاشت؛ چون سن در درمان اوتیسم خیلی مهم است و هرچه زمان به تاخیر بیفتد بیماری قوی‌‌‌تر میشود. به همین دلیل من در آن زمان در سه موقعیت شغلی کار میکردم تا بتوانم هزینه درمان محمد و خرج زندگیمان را بدهم.»

سرانجام مدرسه

محمد در شش سالگی هنوز با مشکلات جسمی و البته روحی دست و پنجه نرم میکرد که ویروسی وارد نخاع او و باعث شد تا مدتها در بیمارستان بستری شود. این ویروس مشکلات محمد را دو برابر کرد ولی بالاخره این بیماری هم با همه دردسر‌‌هایش برطرف شد زمان آن رسید که محمد لباس فرم مدرسه بپوشد و به سر کلاس برود. والدین محمد به او آموزشهایی داده بودند تا بتواند در مدرسه سر کلاس دانش آموزان عادی بنشیند، اما محمد در همان امتحال اول رد شد و به سفارش مسئولان روانه مدارس ناشنوایان شد: «به مدارس ناشنوایان مراجعه کردیم، ولی در آنجا هم امیدمان ناامید شد و در نهایت محمد را در مدرسه استثنایی ثبت نام کردیم.»

بیماری پنهان آشکار شد

در همان زمان محمد برای بررسی مشکلات دهان و دندان به دندانپزشکی رفت، ولی دندانپزشک او را به یک دکتر قلب معرفی کرد. به این شکل مشکلات عروقی محمد که تا آن زمان پنهان مانده بود خود را نشان داد: «به خاطر ویروسی که وارد نخاعش شده بود دچار مشکلاتی نیز در عروق شده بود و این مشکلات در هفت سالگی خود را نشان داد و محمد را بار دیگر روانه اتاق جراحی کرد.» عمل موفقیتآمیز بود و محمد بار دیگر نشان داد قوی‌‌‌تر از آن چیزی است که اطرافیانش از او انتظار دارند، آقای کاظمزاده ادامه میدهد: «هفت روز بعد از جراحی ریههای محمد پر شد از عفونت. پسرم را برداشتم و دوباره به بیمارستان رفتم و من و مادرش مدتی هم درگیر مشکلات ریوی و عفونت بدن تنها فرزندمان بودیم. » محمد خیلی زود از مدرسه استثنایی به مدارس مرزی منتقل شد. در مدارس مرزی دانش آموزانی درس میخوانند کهای کیویی بین افراد استثنایی و عادی دارند و موقعیتهای جسمی شان متفاوت از هم است. افراد مبتلا به سندروم دان و اوتیسمیها بیشتر در این مدارس درس میخوانند.محمد بنا به درخواست مسئولان مدارس تا کلاس پنجم ابتدایی در مدرسه مرزی درس خواند. در مرحله راهنمایی بود که این جوان 26 ساله وارد کلاسهای گروهی شد و سر کلاسهای راهنمایی نشست. تازه پدر و مادر محمد جان گرفته بودند و خنده به روی لبانشان نقش بسته بود که باز مانع دیگری مقابل راهشان قد علم کرد. یک روزصبح علی کاظمزاده زمانی که مشغول آماده کردن محمد بود متوجه یک استخوان اضافه در قفسه سینه پسرش شد. به این ترتیب محمد برای معاینه به مطب پزشکی متخصص رفت و تشخیص پزشک این بود که این پسر به «اسکولیوز» مبتلا شده است. آقای کاظمزاده درباره این بیماری توضیحاتی میدهد: «در این نوع بیماری ستون فقرات چرخش پیدا میکند و استخوانها تغییر شکل میدهند. یکسال زمان صرف درمان بیماری اسکولیوز محمد شد اما او هر روز بدتر شد. پس از انجام دو عمل سنگین به فاصله یک هفته محمد جان دوباره گرفت. با این دو عمل کل بدن محمد پر از پلاتین شد.» او مجبوربود برای ادامه فعالیت از یک جلیقه استفاده کند.این درمان چند سالی طول کشید تا پسر جوان بتواند به شکل عادی و طبیعی خود برگردد.

ورود به دنیای نقاشی

درمانش که تمام شد موفق شد به مدرسه برگردد اما کلاس سوم راهنمایی بود که پدرش تصمیم گرفت او را برای همیشه از مدرسه دور کند،چون متوجه شده بود تیکهای عصبی محمد بشدت افزایش پیدا کرده است. به این ترتیب پس از ترک مدرسه محمد خیلی زود با هنر ارتباط گرفت وموفق شد به دو روش مختلف نقاشی کند. نقاشیهای انتزاعی و تخیلی او خیلی زود مورد توجه هنرمندان دیگر قرار گرفت و همین باعث شد او به سر کلاس نقاشی برود و تمام تکنیکهای نقاشی را از استادان بنام یاد بگیرد.

موسیقی درمانگر

یک روز علی کاظمزاده که از تاثیر موسیقی بر سلامت باخبر شده بودبا یک پیانو به خانه آمد و محمد از آن روز به بعد کلاسهای پیانو را هم شروع کرد: «پیانو بود که بسیاری از تیکهای عصبی محمد را از بین برد.کار در عرصه موسیقی هرچند برای محمد سخت بود اما کاملا به پیانو وابسته شده بود.من و مادر محمد هیچ وقت او را مجبور به نقاشی کردن یا نواختن پیانو نکردیم بلکه او هر وقت دوست داشت به سر کلاس میرفت یا پیانو مینواخت. گاهی حتی شش ساعت از اتاق خود بیرون نمیآمد و مشغول نقاشی کردن میشد.»

گالریهای برونمرزی

بالاخره پس از سالها بیماری و درد پس از برگزاری اولین گالری نقاشی محمد، این پسربرای اولین بار از ته دل خندید.اعضای خانواده او حتی فکرش را هم نمیکردند که گالری محمد آنقدر مورد استقبال قرار بگیرد. بعد از آن بود که محمد بیشتر تشویق و ترغیب شد تا گالری برگزار کند. شش سال پیش محمد کاظمزاده موفق شد با پیگیریهای پدرش در کشور دانمارک و در شهر کپنهاگ گالری نقاشی برگزار کند. در این نمایشگاه بود که تابلوهای او بینالمللی شد و خبرنگاران خارجی از او و هنرش نوشتند. در سال 91 گالریای به نام «ماه مهر» در ایران برگزار شد و محمد در آن شرکت کرد و موفق شد جزو ده نفر برگزیده این گالری باشد: «چهار اثر پسر هنرمند من در این گالری برگزیده شد تا در سال 92 در کشور آلمان در یک گالری شرکت داده شود.» پس از انتخاب این نقاشیها شهر برلین مقصد بعدی محمد شد. از تابلوهای محمد در آلمان هم بسیار استقبال شد و از آن به بعد محمد گالریهای متعددی برگزار کرد.

نقاشیهای پر طرفدار

مدتی پیش بود که پدر محمد پیامی از طرف یک شهروند آمریکایی دریافت کرد. این فرد به یکی از تابلوهای محمد علاقه مند شده بود و اصرار داشت خیلی زود این تابلو را خریداری کند: «تابلو توسط او خریداری شد ولی مشکلاتی برای ارسال این تابلو به آمریکا برای ما پیش آمد، اما بالاخره چند ماه بعد از خرید موفق شدیم تابلو را به آمریکا ارسال کنیم.»

محمد پیشنهادهای زیادی درباره با تابلوهایش داشت یکی از پیشنهادهای جالب او از طرف مردی بود که قصد داشت تمام کارهای محمد را بخرد و این تابلوها را در نمایشگاههای خارجی به فروش بگذارد ولی پدر او با این پیشنهاد مخالفت کرد و گفت نمیتواند تابلوهای محمد را به صورت انحصاری به یک فرد بسپارد. این هنرمند مبتلا به اوتیسم همچنین بارها از طرف هنرمندان ژاپن پیشنهاد خرید تابلوهایش را داشته است. محمد کاظمزاده برنامههای زیادی برای آیندهاش دارد او که تا امروز موفق به نقاشی، نوازندگی و مجسمهسازی شده است میخواهد گالریهای متعددی در کشورهای آسیایی و اروپایی برگزار کند و برای این کار برنامهریزیهای دقیقی انجام داده است.

خاطره علینسب

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها