مرد دستفروش برای یکشبه پولدار شدن، دست به سلاح برد؛ اما گمان نمی‌کرد همراه برادر آشپزش در نخستین سرقت بازداشت شود.
کد خبر: ۱۱۱۹۲۹۹
دستگیری برادران بدشانس قبل از سرقت‌های سریالی

به گزارش جامجم، بعدازظهر چهارشنبه گذشته مرد 60 سالهای در خیابان خلیج فارس نزد ماموران گشت کلانتری 179 رفت و از آنها برای دستگیری دو مرد جوان که موتورش را دزدیده بودند، درخواست کمک کرد. ماموران به تعقیب سارقان فراری که مسلح بودند، پرداختند و در جریان این تعقیب و گریز، متهمان که دو برادر بودند را حوالی ابوسعید غربی، انتهای اسبدوانی شناسایی و بازداشت کردند. در بازرسی از آنها یک قبضه سلاح جنگی با ده عدد فشنگ، گاز اشکآور و یک دستگاه شوکر کشف شد. متهمان که دو برادر به نامهای رسول 31 ساله و رشید 23 ساله بودند برای ادامه تحقیقات روز شنبه به شعبه پنجم بازپرسی دادسرای ناحیه 34 تهران منتقل شدند. برادر بزرگتر به بازپرس علی ایرد موسی گفت: طراحی سرقت کار من بود و میخواستم برای یکشبه پولدار شدن خودرو بدزدم و از پاساژ و مراکز تجاری سرقت کنم. اما بعداز سرقت موتور سیکلت، همراه برادرم بازداشت شدم. برادرم اصلا نمیدانست من قصد اجرای سرقتهای سریالی دارم. آن روز هم با تماس من به میدان آزادی آمد و نمیدانست میخواهم با سلاح، راکب موتور را تهدید و موتورش را سرقت کنم. شاید اگر او میدانست با من همراه نمیشد .

برای این دو برادر جوان قرار قانونی صادر شد. تحقیقات از آنها در اداره یکم پلیس آگاهی تهران برای رازگشایی از دیگر جرایمشان ادامه دارد.

رسول 31 ساله و برادر 23 سالهاش رشید، کنج اتاق بازپرسی روی صندلیهای قهوهای رنگ نشسته بودند. آرام و قرار نداشتند. باور نمیکردند سرعت عمل پلیس، باعث دستگیر شدن زودهنگام آنها و ناکام ماندنشان دراجرای نقشههای دیگرشان شود. در ادامه، گفتوگوی جامجم با این دو برادر سارق را میخوانید.

یکشبه میخواستم پولدار شوم

رسول متاهلی؟

بله. پسر پنجسالهای دارم. حالا که بازداشت شدهام نمیدانم چه سرنوشتی در انتظار او و همسرم خواهد بود .

سابقه داری؟

نه سابقه دارم، نه اعتیاد.

از کارت بگو.

من در یکی از شهرهای کرمانشاه زندگی میکردم و آنجا کارم آزاد بود. گاهی هم کشاورزی میکردم. از دو سال پیش هم برای ادامه زندگی و یافتن کار با در آمد بیشتر به تهران آمدم. برادرم هم در تهران کار میکرد. در این مدت کارهای مختلف را تجربه کردم به امید اینکه پول بیشتری به دست بیاورم و شرایط زندگیام بهتر شود که نشد. این اواخر دستفروش متروی تهران – کرج بودم و هر وسیلهای میشد میآوردم و میفروختم.

بعد چه شد؟

آخرین وسایلی که در مترو میفروختم چای بستهای بود. یک ماه و نیم بعد از فروش چای بستهای، در یکی از ایستگاهها مسئولان مترو متوجه حضورم شدند و بعد از پیاده کردن من از داخل واگن مترو، همه اجناسم که
150 هزارتومان ارزش داشت را با خود بردند. من هم خانهنشین شدم.

به خاطر همین، تصمیم به سرقت گرفتی؟

دیگر کاری نمیتوانستم بکنم، بنابراین به ذهنم رسید بهتر است سلاحی تهیه کنم و با چند فقره سرقت، هزینه زندگیام را تامین کنم تا شرایطم بهتر شود. کمی پول در خانه داشتم و کمی هم قرض کردم که یک و نیم میلیون تومان شد. چندهفته قبل از اجرای نقشهام پولها را برداشتم و به شهرستان رفتم و آنجا با مردی ملاقات کردم و سلاح کلتی همراه ده فشنگ جنگی خریدم و یک میلیون تومان بابت سلاح به او دادم و با بقیه پول هم شوکر و گاز اشکآور خریدم.

برادرت از نقشهات خبرداشت؟

خیر. او تا وقتی موتورسیکلت را دزدیدم خبر نداشت.

از ماجرای سرقت مسلحانه موتور بگو؟

من اول خواستم یک خودرو را مسلحانه سرقت کنم که با آمدن گشت پلیس در خیابان نتوانستم و ترسیدم و ازسرقت خودرو منصرف شدم. بعد به میدان آزادی تهران آمدم. آنجا متوجه مرد 60 ساله موتورسواری شدم که مسافر جا به جا میکرد. همان موقع جرقه سرقت موتور او در ذهنم زده شد. به برادرم زنگ زدم و خواستم به میدان آزادی بیاید که قبول کرد.

بعد چه شد؟

برادرم که آمد وانمود کردم میخواهم به ملاقات یکی از دوستان بیمارم در بیمارستان فیاضبخش برویم. بعد از راننده موتورسیکلت خواستم ما را به بیمارستان ببرد. قرار شد بابت این کار به او 14 هزارتومان بپردازم. من پشت سر راننده نشستم وبرادرم پشت سرم نشست و بعد حرکت کردیم. درمیانه راه سلاح کلت را ازجیبم بیرون آوردم و به سمت پهلوی راکب موتور گرفتم و خواستم بیآنکه فریاد بزند و واکنشی نشان دهد تغییر مسیر دهد و به سمت باغ پرندگان حرکت کند. او هم از ترس جانش حرکت کرد. بعد با او درگیر شدیم و وی را از موتور پایین انداختم. بعداز آن با برادرم فرار کردیم.

میخواستی برای سرقت بعدی بروی؟

برادرم همان موقع متوجه ماجرا شد، اما مجبور بود با من همراه شود. تصمیم گرفتم به سمت یک مرکز تجاری بروم تا به یکی از مغازههای آنجا دستبرد بزنم که نشد، چون پلیس که در تعقیبمان بود ما را ناکام گذاشت و هردویمان دستگیر شدیم.

اگر دستگیر نمیشدید باز هم سرقت میکردی؟

بله، هدفم سرقتهای سریالی بود.

چرا شوکر و گاز اشکآور همراهت بود؟

میخواستم اگر در جریان سرقتها مشکلی پیش آمد با زدن گاز اشکآور و شوکر به مالباختگان فرصتی برای فرار پیدا کنیم .

پشیمانی؟

خیلی. فکر میکردم میتوانم یکشبه پولدار شوم، اما سخت در اشتباه بودم. نهتنها پولدار نشدم بلکه پایم به اداره پلیس و زندان هم باز شد .

انکار به همدستی با برادر

رشید از زندگیات بگو؟

من هم متاهل هستم و همسرم باردار است و تا یک ماه دیگر فرزندمان به دنیا میآید. فکر نمیکردم پایم به این ماجرا باز شود و دچار مشکل شوم.

قبل از دستگیری کار میکردی؟

من ده سال است از شهرستان برای کار به تهران آمدهام. در این مدت به عنوان کمک آشپز و آشپز در رستورانهای مختلف کار کردم. از دو سال پیش که برادرم برای ادامه زندگی به تهران آمد، او دستفروشی کرد؛ بنابراین من هم عصرها همراه او دستفروشی میکردم. صبحها تا عصر در رستورانی حوالی یافتآباد به عنوان آشپز کار میکردم و عصرها دستفروشی در خیابان یا مترو. ماهی یک میلیون تومان از راه دستفروشی و یک میلیون و 500 هزار تومان نیز از کار در رستوران نصیبم میشد .

میدانستی برادرت قصد سرقت مسلحانه دارد؟

نه. تا وقتی موتورسیکلت را مسلحانه سرقت کرد، از نقشههایش بیخبر بودم. او فقط به من گفت بیا با هم برای عیادت دوستی به بیمارستان برویم. به همین خاطر آن روز از محل کارم در رستوران زودتر بیرون آمدم و به محل قرارمان در میدان آزادی رفتم و بعد هم با سوار شدن به ترک موتور مرد 60 ساله به سمت بیمارستان حرکت کردیم. وقتی برادرم در میان راه با سلاح، مرد موتورسوار را تهدید کرد، شوکه شدم. بعد از درگیری او را کتک زد و به کناری پرت کرد. هرچه به او گفتم چه میکنی فقط میگفت حق من هم پولدار شدن است نه این همه بیپولی و بدبختی .

او را منصرف نکردی؟

به او گفتم بیا به خانه برویم که توجهی نکرد و فقط از من خواست به عنوان مراقب ترک موتور بنشینم و بعد فرار کرد. انگار میخواست دوباره سرقت کند. در میانه راه پلیس تعقیبمان کرد و بازداشت شدیم. آنجا بود که متوجه شدم او علاوه بر سلاح، شوکر و گاز اشکآور همراهش دارد. باورم نمیشد برادرم درصدد بوده به سرقتهای دیگری دست بزند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها