ساعت شش صبح یک روز سرد زمستانی بود. باران نم‌نم می‌بارید و شهر آرام آرام بیدار می‌شد. در این صبح زمستانی وقوع مرگ مرموز زن 39 ساله‌ای به نام مرضیه در منطقه غرب تهران به سروان رضوانی اطلاع داده شد.
کد خبر: ۱۱۰۷۵۲۲
مرگ مشکوک زن ۳۹ ساله

نیم ساعت بعد، سروان جلوی یک ساختمان چهار طبقه در یکی از خیابان‌های منطقه شهران تهران، جایی که مرگ مرموز زن بیچاره رقم خورده بود، حاضر و تحقیقات خود را شروع کرد.

حادثه در طبقه چهارم ساختمان و در آپارتمان کوچکی به وقوع پیوسته بود. جسد مرضیه داخل حمام و غرق در خون دیده می‌شد. رد عمیق بریدگی در مچ دست چپش بوضوح مشخص بود وجوی باریک خون در داخل حمام کشیده شده بود. در کنار دست راستش یک تیغ خون‌آلود جلب‌نظر می‌کرد، کف حمام خونی بود و لخته‌شدن آن نشان می‌داد مدت زمان زیادی از وقوع مرگ می‌گذرد. سروان پیش‌بینی کرد حداقل شش ساعتی از زمان مرگ دردناک زن جوان می‌گذرد.

مرضیه یک پیراهن گل‌دار به تن داشت که یقه آن پاره و لکه‌های خون بر روی آن کاملا مشهود بود. موهای ژولیده و خراش‌ها روی ناخن‌هایش نشان می‌داد که مرضیه قبل از مرگ درد زیادی را تحمل کرده است. همچنین اثرات کبودی روی صورت و سینه‌اش دیده می‌شد.

سروان رضوانی پس از بررسی جسد زن جوان به بازجویی از جعفر، شوهر 45 ساله او پرداخت.

جعفر که بشدت وحشت‌زده به نظر می‌رسید و آرام و قرار نداشت، در حالی که صدایش آشکارا می‌لرزید به سروان گفت: مرضیه دختر حساسی بود، خیلی زود ناراحت می‌شد و بهانه می‌گرفت و جار و جنجال به راه می‌انداخت؛ شاید هم علتش این بود که ما بچه‌دار نمی‌شدیم و این موضوع روح لطیف مرضیه را بیشتر جریحه‌دار می‌کرد. ما تقریبا 9 سال است ازدواج کردیم غیر از سال اول در بقیه سال‌ها دائم بگو و مگو داشتیم و همواره در حال قهر و آشتی بودیم، حتی چند بار کارمان به مرز طلاق و جدایی هم رسید که با وساطت بزرگ‌ترها دوباره به زندگی مشترک ادامه دادیم، اما هرگز نتوانستیم زندگی خوبی داشته باشیم و در آرامش زندگی کنیم.

نه این ‌که من بی‌تقصیر باشم، اما عامل اصلی اختلافات ما مرضیه بود که مدام بهانه می‌گرفت و داد و بیداد می‌کرد، او بسیار عصبی و خودرای بود و هرگز برای من و خانواده‌‌ام احترامی قائل نبود، ولی چون دوستش داشتم او را تحمل می‌کردم و می‌ساختم. بیشتر اوقات باسکوت حق را به او می‌دادم.

این اواخر مرضیه حساس‌تر و عصبی‌تر شده بود و البته افسرده و غمگین، من هم زیاد سر به سرش نمی‌گذاشتم. صبح زود از خانه بیرون می‌رفتم و شب برمی‌گشتم. خیلی کم با هم حرف می‌زدیم. هرچند گاهی باز هم بهانه‌ای برای دعوا پیدا می‌کرد، اما من اهمیتی نمی‌دادم. من او را دوست داشتم و با همه اختلافات هرگز راضی به مرگش نبودم. الان هم برایم سخت است نبود او را تحمل کنم.

جعفر در مورد اتفاقاتی که شب قبل رخ داد گفت: با این که مرضیه عصبی بود و افسرده، اما هرگز فکر نمی‌کردم دست به خودکشی بزند البته پیش از این چندبار تهدید به خودکشی کرده بود، اما فکر می‌کردم بلوف می‌زند. دیروز مادرم به خانه ما آمده بود و تصمیم داشت با مرضیه صحبت کند، اما مرضیه خیلی سرد با او برخورد کرد. وقتی من آمدم مرضیه در اتاق خواب بود و مادرم در حال آشپزی. رفتم با مرضیه حرف بزنم که طبق معمول شروع به داد و بیداد کرد و گفت؛ مادرت با اجازه کی آمده اینجا. خواستم برایش توضیح بدهم که شروع به فحش و بد و بیراه کرد، یک لحظه کنترلم را از دست دادم و یک سیلی به صورتش زدم. درگیری‌مان بالا گرفت و دیگر نفهمیدم چه شد. مادرم مداخله کرد و گفت اگه به خاطر آمدن من است، می‌روم و بعد هم با عجله از خانه بیرون رفت، دنبالش رفتم که او را برگردانم، اما قبول نکرد، به ناچار او را تا خانه‌اش رساندم. تا ساعت 12 شب پیش او بودم. بعد هم برگشتم مدتی با ماشین در خیابان پرسه زدم و فکر کردم. ساعت حدود 4 و 30 دقیقه صبح به خانه برگشتم و دقایقی بعد وقتی به حمام رفتم با جسد خون‌آلود همسرم روبه‌رو شدم. آن‌قدر ترسیده بودم که نمی‌دانستم چکار کنم. لحظاتی بعد وقتی به خودم آمدم سراغ آقااسد، همسایه پایینی رفتم و بعد هم با کلانتری تماس گرفتم و... .

او سپس یه تکه کاغذ را به سروان رضوانی داد که به گفته خودش مرضیه قبل از خودکشی نوشته بود. در این نامه که با امضای مرضیه و تاریخ روز و ماه و سال پایان یافته بود، نوشته شده بود؛ جعفرجان به خاطر خودکشی من خودت را سرزنش نکن. برای همیشه از زندگی‌ات خارج می‌شوم تا بقیه عمرت را در آرامش زندگی کنی. خیلی اذیتت کردم، حلالم کن و... .

سروان رضوانی نامه را که خیلی با اضطراب نوشته بود چند بار خواند و چند سوال از جعفر کرد، آنگاه دنباله تحقیقات خود را از همسایگان پی گرفت.

سروان رضوانی در بازجویی از ساکنان ساختمان متوجه اختلاف زن و شوهر شد و این که آنها اکثر اوقات با هم درگیری داشته‌اند.

زهره، همسایه طبقه پایین که بیشتر از دیگران با مرضیه ارتباط داشت در بازجویی گفت:

مرضیه خانم زن مظلومی بود. بیچاره در زندگی خیلی زجر می‌کشید، اصلا از شوهرش راضی نبود. می‌گفت دائم کتکم می‌زند و آدم بددلی است. از طرفی چون بچه‌دار نمی‌شد خانواده شوهرش بخصوص مادرشوهرش دائم به او سرکوفت می‌زدند. خلاصه زن بیچاره هرگز روی خوشبختی را ندید و چون خانواده‌اش هم شهرستان هستند جایی را نداشت برود. البته گاهی پیش من می‌آمد و درددل می‌کرد. او حتی اجازه نداشت از خانه بیرون برود. سرش را با خیاطی گرم می‌کرد با این که چپ دست بود، اما سرعتش در خیاطی بی‌نظیر بود.

زهره ادامه داد: دیشب هم طبق معمول سر و صدای آنها بلند شد. شوهرم خواست دخالت کند، اما من اجازه ندادم. چند دقیقه بعد ساکت شدند و ما دیگر چیزی نفهمیدیم تا این که صبح زود جعفر سراسیمه در خانه ما را زد و گفت: به دادم برسید مرضیه خودکشی کرده است.

سروان رضوانی چند سوال از او کرد و سپس آنچه را که اتفاق افتاده بود، یک بار دیگر به دقت از نظر گذراند و آنگاه رو به جعفر گفت: همسرت خودکشی نکرده بلکه به قتل رسیده و شما به جرم قتل همسرت بازداشت هستی.

پاسخ معمای سرقت مجسمه قیمتی

سروان رضوانی با کشف چند سرنخ موفق به کشف راز پرونده این سرقت شد.

قطعا مجسمه به سرقت رفته بود و سارقان هم کسانی جز شبنم و شوهرش افشین نبودند‌. تاکید آنها بر بیماری آلزایمر مالباخته و حضور برقکار به بهانه تعمیر اف‌اف که در واقع از کار انداختن دوربین مداربسته هدف بود، دلایلی بودند که ثابت می‌کرد، شبنم و شوهرش سارقان مجسمه باارزش هستند.

در مسابقه شماره گذشته 2254 نفر شرکت کرده بودند که 657 نفر پاسخ صحیح داده و از میان پاسخ‌های صحیح عباس زنگنه از اردبیل و احسان رضوانی از میرجاوه به قید قرعه برنده شده‌اند.

حمید موفق

ضمیمه تپش جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها