پس از عبور از گیت گذرنامه با اتوبوس به سوی هواپیما حرکت می‌کنیم. ساختمان فرودگاه پشت سرمان دور و دورتر می‌شود و مقصد، نزدیک‌تر.
کد خبر: ۱۰۶۳۴۳۵
ایران ایران ...

داخل هواپیما که همه روی صندلی‌هایشان می‌نشینند و جابه‌جا می‌شوند، زمزمه‌ها شروع می‌شود: می‌ریم یه کم زندگی کنیم! می‌ریم یه کم آرامش داشته باشیم، بفهمیم طعم آرامش و رفاه یعنی چی ... با بلند شدن هواپیما و مشغول شدن گروهی به تغییر قیافه! غرولندها فروکش می‌کند، نیم‌ساعت بعد خلبان در بلندگو اعلام می‌کند: لحظاتی پیش فضای مقدس کشورمان را پشت‌سر گذاشتیم ... چیزی در گروهی می‌شکند آیا این هوا مال ما نیست؟ حس کمرنگی از غم فضای پرواز را اشغال می‌کند و بین صندلی‌ها حرکت می‌کند. با این حال شوق رسیدن به مقصد جدید، جایی که اسمش خارج است، آن احساس را کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌کند تا زمانی که هواپیما به زمین می‌نشیند و قیافه‌های جدید پا به سرزمین جدید می‌گذارند... .

هوای مقصد جدید هم انگار فرق دارد، مغازه‌ها، خیابان‌ها، شکل آدم‌ها و حتی رنگ و لعاب‌ جدول‌های کنار خیابان! همه‌چیز به گونه‌ای دیگر است و شاید هم غریب...!

با این حال رنگ و لعاب‌ها چند روزی بیشتر دوام نمی‌آورد. به قاعده آسمان همه‌جا یکرنگ است، رنگ‌ها نیز رنگ می‌بازند تا زمانی که موقع برگشت می‌رسد... .

این بار همه در راه برگشت هستیم. عطش کشف خارج، فروکش کرده و خیلی‌ها دیده‌اند که آنجا هم مثل اینجاست. فقط رنگ و لعابش فرق می‌کند و صد البته آن هم موقتی است. این بار که خلبان اعلام می‌کند مسافرین محترم! هم‌اکنون به فضای کشور عزیزمان وارد شدیم، انگار نوعی شادی بین صندلی‌ها به رقص درمی‌آید. انگار هوایی که داری تنفس می‌کنی، هوای خودت است و مال خودت. هواپیما که بر زمین می‌نشیند و شلوغی و بی‌نظمی خاص کشورمان به داخل هواپیما می‌ریزد، شوقی در برخی دل‌ها جوانه می‌زند. خارج، در پشت سر است و اکنون غم غربت رفته است ... اینجا ایران است؛ اینجا همه‌چیزش مال خودمان است ...
اینجا وطن است ...

بهمن موسوی - روزنامه‌نگار

ضمیمه چمدان جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها