باقر توکلی، جانباز شیمیایی 70 درصدی است که هربار مجروح شد، دوباره خودش را به جبهه رساند

نفس بریده در فاو

موقع مصاحبه هرجا که نوبت به باقر توکلی می‌رسید،‌ هروقت که ما از دوران جنگ می‌پرسیدیم و او دفتر خاطراتش را ورق می‌زد که آن روزها و آن لحظه‌ها را یکی یکی به خاطر بیاورد، نفسش می‌گرفت؛ سرفه‌های پشت سرهم امانش را می‌برید و با صدایی گرفته که از ته گلو در می‌آمد جواب می‌داد.
کد خبر: ۹۸۹۴۱۰
نفس بریده در فاو
آن‌قدر آهسته که گاهی مجبور می‌شد چند‌بار یک جمله را تکرار کند تا متوجه شویم. فایل صوتی مصاحبه را که پیاده می‌کردیم، سرفه‌های بلند و طولانی این جانباز شیمیایی 70 درصد دوران دفاع مقدس همه جا شنیده می‌شد؛ مثلا همان جایی که یاد علمیات والفجر 8 افتاده بود یا آنجایی که اصرار می‌کرد اگر هزاربار دیگر هم برگردد، باز این راه را می‌رود و از مسیری که انتخاب کرده هیچوقت پشیمان نشده است. گفت‌وگوی امروز ما با این جانباز شیمیایی 70 درصد را با صدای مداوم خس خس سینه و تنگی نفس و سرفه بخوانید؛ همه آن چیزهایی که سال‌هاست پابه پای این رزمنده باسابقه پیش آمده‌اند.

جانباز شیمیایی بودن سخت است؟

جانبازی کلا آسان نیست، اما جانبازهای شیمیایی خیلی مظلوم‌ترند، چون دردشان به چشم نمی‌آید. خیلی‌هایشان در ظاهر سالمند، اما از درون با مشکلات زیادی روبه‌رو هستند. ریه‌، چشم و حتی پوست بدن‌شان به‌خاطر اثرات مواد شیمیایی آسیب پذیرتر از بقیه است و اینها به چشم کسی نمی‌آید.

چند سال است جانباز هستید؟

حدود 31 سال.

چطور شیمیایی شدید؟

در عملیات والفجر 8. شب قبل از عملیات، رزمنده‌ها دورهم جمع شدند و آن لحظات را به عزاداری امام حسین(ع) گذراندند و به این ترتیب برای عملیات آماده شدند. عملیات همزمان با تاریکی هوا در 20 بهمن 64 شروع شد. مسئولیتی که در ابتدا به من داده شده بود هدایت قایق‌هایی بود که از مسیر اروند عبور می‌کردند و نیروها را به جزیره فاو می‌رساندند. عبور به این صورت بود که رزمنده‌ها در مسیری فرعی که از اروند گرفته شده بود داخل قایق جلو می‌رفتند و به خط دشمن می‌زدند، اما برگشت این قایق‌ها خیلی دشوار بود چون اروند خروشان بود و هوا هم به شدت تاریک. من به همراه یکی دیگر از رزمند‌ها، از خط می‌گذشتیم و این قایق‌ها را به سمت نیروهای خودی هدایت می‌کردیم. آن شب من سرماخوردگی بدی داشتم، داروی مسکن با خودم برده بودم و چندتا چندتا می‌خوردم تا مقاومتم بیشتر شود و تا صبح دوام بیاورم. آفتاب که طلوع کرد، کار انتقال نیروها متوقف شد و من به گردان امام علی(ع) ملحق شدم برای حمله زمینی.

همان روز شیمیایی شدید؟

نه،‌ شب 22 بهمن بود که نیروهای عراقی متوجه حضور رزمنده‌های ما شدند و همه جا را بمباران شیمیایی کردند. حول و حوش مغرب بود، هواپیماهای دشمن از سمت کویت دور می‌زدند و مواضع مارا بمباران می‌کردند، بمب‌ها هم انفجاری بود هم شیمیایی. چون منطقه هم نخلستان بود و نخل‌ها آتش گرفته بودند دود بدی در هوا پیچیده بود تا جایی که خیلی‌ها همان ابتدا متوجه بمباران شیمیایی نشدند.

یعنی به شما اخطار شیمیایی داده نشد؟

همان ابتدا واحد پدافند شیمیایی هشدار شیمیایی داد اما بعد اعلام کرد که نه شیمیایی نیست و آتش سوزی است . بعد دوباره اعلام شیمیایی کردند.

وقتی بمباران شد شما در چه حالی بودید؟

عادت همیشگی من در جبهه این بود که همیشه مغرب که می‌شد، اذان می‌گفتم، آن روز هم همزمان با بمباران داشتم اذان می‌گفتم. بعد وقتی هشدار شیمیایی دادند، من و بقیه خودمان را پوشاندیم، اما متاسفانه غلظت مواد خیلی زیاد بود.

کی فهمیدید شیمیایی شده اید؟

چند دقیقه بعد که چشم مان شروع کرد به سوختن...یک جور سوزش شدید انگار که دود آتش مستقیم به چشمت برود و آن را بسوزاند. بعد که من و بقیه بچه‌ها را فرستادند عقب، حالت تهوع‌ها شروع شد.... بعد هم بدن‌هایمان شروع کرد به سوختن و تاول زدن... ریه‌ها دیرتر واکنش نشان داد.

از آن لحظات تصویری در ذهن‌تان مانده؟

وقتی ما را بردند بیمارستان صحرایی، تمام لباس‌هایمان را درآوردند و مجبور شدیم دوش بگیریم. از یک طرف اواخر بهمن بود و هوا خیلی خیلی سرد، از طرف دیگر آبگرمن جواب آن همه رزمنده را نمی‌داد و آب سرد شده بود. همه مثل جوجه می‌لرزیدیم. اما به هر ترتیبی بود حمام کردیم و بعد اقدامات درمانی شروع شد، به همه سرم وصل کردند و داخل چشم‌هایمان قطره ریختند. بعد سوار اتوبوسی شدیم که صندلی‌هایش را باز کرده بودند، امدادگرها ما را با برانکارد کف اتوبوس خواباندند. فکر می‌کنم ساعت 2 شب بود که ما حرکت کردیم به سمت اهواز. داخل اتوبوس بودیم که صدای فریاد بچه‌ها یکی یکی بلند شد... یکی می‌گفت وای دیگر جایی را نمی‌بینم... یکی می‌گفت کور شدم... آن موقع گازشیمیایی تازه اثراتش را نشان می‌داد.

شما هم این شرایط را تجربه کردید؟

بله بینایی من هم همزمان با بقیه از دست رفت. طوری شده بود که در روزهای بعد امدادگرها دست ما را می‌گرفتند و این طرف و آن طرف می‌بردند. بعد از چشم‌ها،‌ریه‌ها شدیدا با مواد شیمیایی درگیر شده بود. صدایمان اصلا در نمی‌آمد، بدن‌مان تاول زده بود... از آنجا بچه‌ها را تقسیم کردند و من اعزام شدم به بیمارستان امام حسین(ع) تهران، بعد از آن جا هم تا چند روز مانده به عید 65 در CCUبیمارستان لقمان بستری بودم. بعد هم در بیمارستان شیراز درمانم را ادامه دادم.

عملیات والفجر 8 برای شما با شیمیایی شدن تمام شد، این آخرین حضورتان در جبهه‌های دفاع مقدس بود؟

نه اصلا... من چند بار دیگر هم جبهه رفتم. تقریبا چند ماه بعد از شیمیایی شدنم، وقتی حالم کمی‌بهتر بود، رفتم و در عملیات کربلای 5 شرکت کردم. یادم هست داروهایم را با خودم برده بودم و داخل کوله‌پشتی‌ام پر از دارو بود. در مرحله اول این عملیات، ترکشی به پایم اصابت کرد و مجروح شدم و برگشتم عقب. مرحله دوم عملیات را از دست دادم اما چون شدت جراحت زیاد نبود خودم را به مرحله سوم رساندم. سه روز بیشتر از حضورم در خط مقدم نگذشته بود که دوباره مجروح شدم. این بار شدت جراحت زیاد بود و اعزام شدم به رشت برای عملیات درمانی و چند عمل جراحی روی دست راستم انجام شد تا از قطع شدن نجات پیدا کرد.

شما شیمیایی و مجروح شده بودید، اما وقتی حالتان بهتر می‌شد باز برمی‌گشتید جبهه! چرا؟

جبهه رفتن سنت ما بود، ما باید دفاع می‌کردیم،‌نمی‌توانستیم این سنت را رها کنیم.

اصلا چطور شد این مسیر را انتخاب کردید؟ موقعی که جنگ شروع شد سن و سال زیادی که نداشتید؟

نه تازه 16 ساله شده بودم. اما ‌با توجه به اعتقادات مذهبی که در خانواده ما وجود داشت، با پایگاه مقاومت مسجد محله مان همکاری داشتم. همان زمان که جنگ شروع شد و مطلع شدم برای دفاع از مرزهای کشور نیرو می‌خواهند، یک لحظه هم تعلل نکردم.

فکر می‌کنید چه دلیلی باعث شده بود مردم این‌طور برای حضور در جبهه‌ها شور و اشتیاق داشته باشند؟

انسان خصلتا دنبال صداقت است و صداقت را هم درک می‌کند. حضرت امام خمینی(ره) با چنان خلوص و صداقتی با مردم صحبت می‌کردند که کوچک و بزرگ جذب ایشان می‌شدند. امنیت و اطمینانی که از کلام ایشان برمی‌آمد به جان همه می‌نشست. به همین خاطر وقتی ایشان در سخنرانی‌هایشان تقاضا می‌کردند جبهه‌ها را پر کنید، بسیجی همگانی درست می‌شد و همه به این درخواست لبیک می‌گفتند.

از 31 سال پیش تا الان، شما با مشکلات شیمیایی شدن درگیر هستید، اگر این فرصت به شما داده می‌شد که به عقب برگردید، دوباره این مسیر را انتخاب می‌کردید؟

بله. مطمئنم که انتخابم همیشه همین مسیر بوده. چون این انتخاب به‌خاطر اعتقاداتم بوده و این اعتقادات عوض نمی‌شوند. اگر هزاربار دیگر هم به من فرصت داده شود،‌باز همین راه را می‌روم و هیچ‌وقت از انتخاب این مسیر پشیمان نشده‌ام. الان هم وقتی من و بقیه بچه‌های جانباز دور هم جمع می‌شویم از بابت انتخابی که داشتیم پشیمانی و گله نداریم، چون وظیفه‌ای که بردوشمان بوده انجام داده‌ایم. گله و ناراحتی ما اینجاست که برخی آمده‌اند پست‌هایی را اشغال کرده اند و مدعی خدمت به ما جانبازان هستند که به وظیفه شان آشنا نیستند و در انجام آن تعلل می‌کنند.

فکر می‌کنید جوان‌های امروز آرمان‌ها و عقاید شما را داشته باشند؟

قاعدتا همین‌طور است. نکته اول اینجاست که فرهنگ از خود گذشتی و ایثار بخوبی در جامعه ما رواج دارد و نسل به نسل منتقل شده است. مساله دوم هم این است که در دفاع از یک کشور و آرمان‌ها و عقاید مردم یک کشور، رهبر نقش مهمی ‌دارد و خدا را شاکریم که این ارتباط مستحکم بین مردم و رهبر معظم انقلاب در حال حاضر برقرار است و مردم با اطمینان به ایشان،‌ از جان و مال‌شان برای دفاع از کشور می‌گذرند. یعنی مبانی این ارتباط برقرار است و این تبلیغات سوءبیگانه‌هاست که می‌خواهند بگویند این ارتباط کمرنگ شده و مردم دیگر در جنگ شرکت نمی‌کنند. چراکه مردم ما اگر الان پرشور تر از قبل جبهه‌ها را پر نکنند، اشتیاق شان کمتر از قبل نخواهد بود.

بهترین لحظه‌های عمرم در جبهه گذشت

فضایی که در آن 8 سال در جبهه‌های ما بین رزمنده‌ها وجود داشت، فضایی صمیمانه و سرشار از دوستی بود.

اصلا همین دلیل باعث جذب نوجوان‌ها به جبهه شده بود، بچه‌هایی که در جنگ حضور داشتند،‌همه از سر تکلیف، صداقت و خلوص و برای دفاع از کشور پا به جبهه گذاشته بودند. تا جایی که من می‌توانم بگویم بیشترین لذتی که من در عمرم بردم همان ایام جبهه و در همان فضا بوده است. مخصوصا خاطره هم نشینی با رزمندگانی که الان جزو شهدای دفاع مقدس هستند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۲
afshin
Iran, Islamic Republic of
۲۰:۰۴ - ۱۳۹۵/۱۰/۲۵
۰
۰
امنیت بالا و رشك برانگیز ایران در جهان بخاطر روحیه و ایثار شما سرداران بی ادعاست
نا شناس
Iran, Islamic Republic of
۲۱:۱۱ - ۱۳۹۵/۱۰/۲۵
۰
۰
با سلام خدا شكر ابن بنده خدا درصد جانبازی دارند به ایشان رسیدگی می شود به ما گفتند غلط كردید رفتید جنگ به خدا پول كپسول اكسیژن را هم خودمان پرداخت میكنیم حتی دكتر خودشان هم برای دستگاه اكسیژن تائید كردن مورد قبول واقع نشد
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها