همه چیز از یک خبر شروع شد: تور کاشان‌گردی کودکانه. قرار بود برای دخترم تولد بگیریم و این یعنی امکان رفتن نیست. تولد برای زهرا مهم است و دقیقا از پایان تولد سال پیش برایش برنامه‌ریزی کرده. با این حال اما از کاشان‌گردی کودکانه هم نمی‌شد چشمپوشی کرد. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که امسال تولد را طور دیگری برگزار کنیم؛ کاشان‌گردی کودکانه به عنوان کادوی تولد. در کنار کسانی که نمی‌شناختیم و با برنامه‌هایی که از آن خبر نداشتیم.
کد خبر: ۸۷۹۵۴۹
کـاشان‌گردی کـودکانه

ساعت یه ربع به هفت راه افتادیم؛ قرارمان میدان هفت تیر بود. خسته روز پرکار گذشته بودم ولی هیجان تجربه متفاوت دیدن کاشان ذهنم را رها نمی‌کرد. مدام به بچه‌ها نگاه کرده و فکر می‌کردم کدام یک از این بچه‌ها با دخترم دوست خواهد شد. هنوز یک ساعت نگذشته بود که مسئول تور با مهارت خاص خودش بچه‌ها را به حرف آورد و البته بزرگ‌ترها را.

حدود نه برای صبحانه توقف کردیم. حدود یازده به آن محله آشنا رسیدیم که بارها دیده بودم؛ خانه‌های تاریخی. همان جا توقف کردیم. وارد کوچه‌ای روبه‌روی خانه بروجردی‌ها شدیم و با یک پیچ ملایم وارد کوچه‌ای در سمت چپ؛ خانه اسباب‌بازی آنجا بود و قرار بود همه چیز آنجا اتفاق بیفتد. وارد خانه قدیمی شدیم؛ از راهروی ورودی که گذشتیم همه کودکی‌ام زنده شد، بچه‌ها ذوق‌زده دویدند سمت شهر فرنگی که آنجا بود. حوض آب کوچک، فرفره‌های رنگی، دکور کوچک خیمه شب بازی و صندلی‌های زیر سایه‌بان، همگی در وسط حیاطی بود که اتاق‌های خانه احاطه‌اش کرده بودند. شهر فرنگ کار خودش را کرد؛ برق رضایت و خوشحالی را می‌توانستم در چشمان همه بچه‌ها ببینم.

بخش اول برنامه، دیدن عروسک‌های قدیمی ایرانی بود، عروسک‌هایی که هر کدام از گوشه و کنار ایران جمع‌آوری شده بودند و صورت، تنه و لباس‌هایشان با دست‌های آدم‌هایی که سالیان دور زندگی می‌کردند، ساخته شده بود. کاش می‌دانستم سازندگان چه شکلی بودند، وقتی آنها را می‌ساختند به چه فکر می‌کردند، چه اسمی برایشان می‌گذاشتند، اولین بار به چه کسی نشان می‌دادند این آدمک‌های بی‌جان ولی با روح را. کاش تصویری از سازندگان اینجا بود. هرچند که «عمو اسباب‌بازی» (آقای سهرابی که مسئول خانه اسباب‌بازی کاشان است) و «مبارک» آنقدر خوب و با انرژی عروسک‌ها را معرفی کردند که این چیزها دیگر به چشم نمی‌آمد. عروسک کوچکی که با نخود ساخته شده بود بهانه‌ای شد برای رفتن به کارگاه اسباب‌بازی‌سازی تا بچه‌ها تجربه کنند ساخت عروسک نخودی تهرانی‌الاصل را.

در کارگاه، بابا جمشید منتظر ما بود. بچه‌ها با نخود و پارچه و کاغذ، عروسک ساختند و دسته‌جمعی آواز خواندند. پارچه گلدار که به سرعت بر سر نخود کشیده شد، تمام عصرهایی که با دختر همسایه‌مان در اتاق بالایی و با خرده‌پارچه‌ها کیف و عروسک می‌ساختیم، به سرعت از لایه‌های زیرین خاطراتم سرک کشیدند بیرون.

از آنجا به کارگاه نجاری رفتیم. قایق کوچک پدالی با کمک بابا جمشید و عمو اسباب‌بازی ساخته شد. تجربه بی‌نظیر برش چوب‌ها با اره.

وقت خرید بود. علی ورجه‌خان ـ اسباب‌بازی قدیمی ایرانی ـ با اجرای خوب «آقای اسباب‌بازی»، به سرعت با زهرا دوست شد. اسباب‌بازی ساده؛ سه تکه چوب و دو تکه نخ و علی ورجه که آفتاب بالانس و مهتاب بالانس می‌زد. علی ورجه به تنهایی می‌توانست برای بچه‌ها نمایش‌های ساده ولی خوب و کودکانه اجرا کند.

حالا وقت رفتن به خانه بروجردی‌ها بود. خانه حاج‌سیدحسن نطنزی که کارش تجارت ابزارهای فلزی بروجرد بوده و خانه‌اش با نام بروجردی در ذهن کاشانی‌ها ثبت شده و البته ظاهرا این رسم کاشانی‌هاست که خانه را با نام صاحبش می‌شناسند. چند بار دیگر هم خانه را دیده بودم ولی این بار متفاوت بود. هر بار دخترم به دنبال بزرگ‌ترها می‌آمد و توضیحات بزرگ‌ترها را گوش می‌داد، این بار من به دنبال او می‌رفتم و با او دنبال طرح‌ها و نقش‌های دیوارها می‌گشتم.

ساعت حدود یک و نیم بود، آنقدر سریع گذشته بود که متوجه نشده بودیم و آنقدر با نشاط که دخترم اصلا درخواست خوراکی نکرده بود. (معمولا این درخواست بچه‌ها از روی بی‌حوصلگی است) ناهار را در اتاق آبی‌رنگ زیبایی خوردیم. روی میزهایی که رومیزی‌های سفید گلدوزی و شماره‌دوزی‌شده زیبایی داشت، با سلیقه یک خانم هنرمند ایرانی و نه یک صاحب رستوران، ظرف‌های چینی قدیمی چیده شده بود. غذا آش شلغم شیرازی و شامی هویج کاشانی بود. بورانی اسفناج و ماست و خیار و دوغ، سفره ایرانی را کامل کرده بود.

بعد از ناهار در آفتاب دلچسب بعدازظهر زمستانی، چهارپایه‌های چوبی ردیف شدند؛ نوبت خیمه‌شب‌بازی بود. عمو اسباب‌بازی و بابا جمشید، گردانندگان برنامه بودند. یک خانم نقش مبارک و دیو و سروناز و مادر دیو و حاکم را بازی کرد. هنرمندی ایشان را بابا جمشید و ضرب عمو اسباب‌بازی کامل می‌کرد. اشتیاق، بچه‌ها را ساکت نشانده و خواب بعد از ناهار را از سر بزرگ‌ترها پرانده بود.

ساعت نزدیک سه و نیم بود که با خانه اسباب‌بازی خداحافظی کردیم ولی نه با صاحبانش. آنها ما را تا شهر زیرزمینی نوش‌آباد همراهی کردند. نوش‌آباد شهری کهن است که زیرمجموعه شهرستان آران و بیدگل به حساب می‌آید. تا سال 82 گردشگران برای دیدن آب انبار، یخچال و... به این شهر می‌رفتند ولی با کشف شهر زیرزمینی، این شهر اهمیت بیشتری پیدا کرد. حالا همه گردشگران کاشان در برنامه‌شان حتما جایی برای شهر زیرزمینی باز می‌کنند.

نوش‌آبادی‌ها برای در امان ماندن از حملات دزدان و غارتگران، مخفیگاهی در زیر خانه‌هایشان حفر کرده‌اند که به مرور زمان به هم پیوسته و به شهری تبدیل شده که گاهی چند هفته به اجبار در آن زندگی می‌کرده‌اند. تونل‌های تاریک شهر هم اکنون با چراغ‌هایی کوچک، روشن شده‌اند ولی رطوبت و تنگی تونل‌ها، بوی هیجان را به مشام می‌رساند و این هیجان وقتی برای بچه‌ها بیشتر شد که دیوی به اسم یاجوج سر راهشان سبز شد، آن هم در حالی که مادرش از تاریکی مبهم او را مدام صدا می‌کرد. عمو اسباب‌بازی به لطایف‌الحیلی او را دور کرد، اما بعد از دیدن چند تونل این بار ماجوج (برادر دو قلویش) پیدا شد و از بچه‌ها خواست چراغ پیه‌سوزش را پیدا کنند و راه‌های مخفی شهر را به بچه‌ها نشان داد. این دیو بامزه و دوست‌داشتنی بعد از اتمام بازدید از شهر زیرزمینی، در کنار بچه‌ها با گل رس، پیه‌سوز ساخت؛ پیه‌سوزی که یادگار خاکی این شهر خاکی شد.

خورشید در حال غروب، ماشین در حال بازگشتمان را دنبال می‌کرد. غروب زیبای کویر مکمل سکوت بعد از یک روز با نشاط شده بود. همه و مطمئنا بچه‌ها داشتند تند تند خاطرات آن روز را ورق می‌زدند و من با خودم تصور می‌کردم زمانی را که زهرا با دختر یا پسرش به کاشان می‌آید و در گذر خانه‌های تاریخی چشم می‌گرداند تا در آن خانه زیبا، خاطراتش را پیدا کند و در تاریکی تونل‌های نوش‌آباد به دنبال یاجوج و ماجوج خواهد گشت. خوشحالم که هدیه تولدش را دوست داشت؛ هدیه‌ای که برای نشان دادنش به بقیه از همه قوایش کمک می‌گیرد و برق زیبای چشمانش همه را به وجد می‌آورد.

چطور برویم؟

پیدا کردن گروه‌هایی که تورهای تخصصی برگزار می کنند از طریق آگهی‌های معمولی و مرسوم در جراید چندان ساده نیست اما اگر کمی اینترنت را جست‌وجو کنید پیدا می‌شوند آدم‌ها و گروه‌هایی که فارغ از نگاه منفعت‌محور، تورهای تخصصی و متفاوت برگزار می‌کنند. در سایت کافه تهرون اطلاعات خوبی درباره اینگونه تورها پیدا می‌کنید که یکی از کارشناسان خبره گردشگری به نام علیرضا عالم نژاد آن را اداره می‌کند. سایت‌های دیگری هم البته شاید باشند که کمک‌تان کنند، همین امروز دست به کار شوید و یکی از این تورها را شرکت کنید. بچه‌های ما تشنه سفرهای مختص خودشانند.

سیده سمیه طباطبایی

ضمیمه چمدان

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها