متر نکردم، ولی به این نتیجه رسیدم که واقعا زمین گرد است. قبل از ما هم مرحوم خلدآشیان، گالیله عزیز به این نتیجه محکم رسیده بود و روز روشن اعلامش کرد؛ منتهی نه که هنوز اروپایی‌ها مثل امروز پیشرفت نکرده بودند و گاهی عقلشان پاره‌سنگ برمی‌داشت، منکر گرد بودن زمین شدند و گالیله را دادگاهی کردند و با فشار گروه‌های فشار جریان متعصب و افراطی انگیزاسیون، بیچاره را وادار کردند که بگوید زمین گرد نیست. هرچند که موقع خروج از در اصلی دادگاه، با سر چوب یا عصایش تصویر گرد کره زمین را روی خاک کشید و در ادامه، راهش را کشید و رفت.
کد خبر: ۸۰۵۳۹۲
لبخند بزن مایلی‌کهن!

یکی دیگر از دلایلی که آدم می‌تواند به این نتیجه برسد که زمین گرد است، برخورد با آدم‌هایی است که آدم فکر نمی‌کند آنها را در یک جایی ببیند که قبلش اصلا به مخیله‌اش خطور نمی‌کرده که در آنجا ببیند. برای همین هم عقل سالم حکم می‌کند در حق همدیگر خوب تا کنیم که اگر براثر گردبودن زمین به هم برخوردیم، به هم لبخند بزنیم. حالا داستان چیست؟.... عرض می‌کنیم.

چندی پیش از مشهد عازم تهران بودم؛ آن هم با قطار مجلل زندگی که بتازگی در این مسیر راه افتاده است و قیمتش البته همتراز هواپیماست. فقط سقوط نمی‌کند. سوار شدیم ببینیم چه کیفی دارد و قطار پولداران چگونه حرکت می‌کند. آیا باز هم تلق تلق صدا می‌کند یا که لطیف‌تر است صدایش؟... من قطاری دیدم که مجلل می‌رفت/ و چه عالی می‌رفت!

در راه، برای نماز نگه‌داشت. تعدادی از مسافران بیرون رفتند. پیاده شدم و رفتم که ریا نشود وضو بگیرم. چیز دیگری پول نداشتم بگیرم. در سرویس بهداشتی ایستگاه، مشغول شستن صورت بودم که دیدم یک نفری از آن سوی دستشویی، خیلی گرم و گیرا و همراه با لبخند، ابراز محبت می‌کند. خیلی به چشمم آشنا آمد، اما چون منطقه‌اش کمی کم‌نور بود، نفهمیدم کی بود و به حساب یکی از بینندگان و مخاطبان تلویزیونی‌ام گذاشتم و سلام و عرض تشکری به‌جا آوردم؛ اما خیلی گرم نگرفتم. چون اگر قرار باشد که با همه گرم بگیرم که داغ می‌کنم و می‌سوزم.

به قطار که برگشتم، هم‌کوپه‌ای‌ام گفت که آقای مایلی‌ کهن معروف هم در این قطار هست. گفتم ای داد، ای هوار.... دیدی این بنده خدایی که خیلی گرم به ما ابراز محبت کرد، مایلی‌کهن بود! آخه اصلا فکر نمی‌کردم که همدیگر را در دستشویی ببینیم! همچنان که وقتی مردم خودم را می‌بینند که از دستشویی درمی‌آیم، با تعجب می‌گویند: شما دیگه چرا؟!.... انگار اختلاس کردم!

برای شام که به رستوران قطار رفتیم ــ و چون مجلل بود، یاد رستوران کشتی تایتانیک افتادیم ــ دست گذاشتم روی شانه حاجی مایلی و با لبخند گفتم: «آقا ببخشید که نشناختم!....» خندید و گفت: «من با خودم گفتم همه دنیا ما را تحویل می‌گیرند، این بابا تحویل نگرفت!» با خنده‌ای دیگر گفتم: «استغفرالله.... مگر آخرالزمان شده باشد که تحویل نگیریم. ما از آنهاش نیستیم حاجی!»

شام را خوردیم و عکس سلفی هم انداختیم و به کوپه‌های خود برگشتیم. آخر شب سفارش چای دادیم و زنگ زدم به جناب مایلی‌کهن که اگر چای قندپهلو میل می‌کنید، پس تا سرد نشده، بفرمایید کوپه ما!.... و دقایقی بعد فرمودند. تا پاسی از شب، گپ زدیم و از خاطرات شیرین آقای مایلی‌کهن شنیدیم و این که از کودکی با چه زحمتی بزرگ شده و پله‌پله به فوتبال راه یافته؛ می‌گفت از بستنی‌فروشی در استادیوم امجدیه سابق!.... و قطار زندگی همچنان می‌رفت. آقای مایلی‌کهن باخنده می‌گفت: مگر قطارهای دیگر، قطار مردگی‌اند که این یکی، قطار زندگی است؟!....

پایان خط مشهد ــ تهران، پایان دیدار دوستانه ما در این لیگ رفت و برگشت بود. از قطار زندگی پیاده و لبخندزنان از هم جدا شدیم. دو روز بعد که از اخبار تلویزیون شنیدم آقای مایلی‌کهن، سرمربی سابق تیم ملی فوتبال کشورمان در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان قلب تهران بستری شده و علی دایی هم به دیدارش رفته و همدیگر را در آغوش کشیده‌اند؛ زنگی زدم به حاجی مایلی و گفتم:

ــ سلام حاجی؛ من قندپهلویم. قندپهلوی شما در قطار زندگی. شما مقابل دوربین مخفی هستید؛ لطفا لبخند بزنید!... لبخند برای قلب خیلی خوب است. اسنادش هم موجود است.

رضا رفیع

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها