«ویل بروس» بیش از هفت سال است که در بیمارستان روانی بستری است.این مرد آمریکایی که اکنون به شرایط عادی بازگشته، در آستانه مرخص شدن از بیمارستان، آرزو می‌کند دیگر گرفتار مشکلات گذشته نشود. ویل پیش از این نیز در بیمارستان روانی بستری بوده است. آخرین باری که از بیمارستان مرخص شد، مرد متفاوتی بود. به مدت دو ماه و نیم هر نوع دارویی را رد کرده بود و هنگام ترخیص از بیمارستان، مثل روزی بود که در آن بستری شده بود؛ گیج، مبهوت.
کد خبر: ۷۱۳۱۹۳
همگام با قاتلان روانی؛ از جنایت تا درمان
ویل دو ماه بعد از ترخیص، مادرش را با یک چوبدستی آنقدر زد ‌که زن بی‌دفاع جان باخت. او فکر می‌کرد مادرش عضو گروهک القاعده است.

ویل یکی از افرادی است که مشمول مجازات‌های ویژه برای بیماران روانی بسیار خشن شده است. در این طرح ویژه، افرادی که دست به جرایم خشن زده اما بیمار روانی هستند، به جای زندانی شدن، تحت مراقبت‌های روانپزشکی و روان درمانی قرار می‌گیرند. در مراکز روانی، ده‌ها بیمار وجود دارند که مرتکب قتل، تجاوز یا جرایم خشن دیگر شده‌اند. پزشکان در این مدت ویل را مداوا کرده‌اند و اکنون امیدوارند بتوانند راه او را برای آزادی هموار کنند.

دفتر یکی از پزشکان این مرکز، به یک مرکز نظارت گروهی تبدیل شده است. ویل همراه هفت بیمار روانی دیگر، در این مرکز تحت درمان قرار می‌گیرد. از میان این افراد چهار نفر دیگر نیز مانند ویل مرتکب قتل شده‌اند. همه آنها در بازداشت دولتی هستند اما به آنها اجازه داده شده مقداری آزادی تحت کنترل داشته باشند و در این محل تحت مراقبت‌های ویژه قرار بگیرند؛ مراقبتی برنامه‌ریزی‌شده که دادگاه دستور آن را داده است. در عین حال آنها اجازه دارند در خیابان‌ها راه بروند، در رستوران‌ها غذا بخورند و مانند هر شهروند دیگری خرید کنند اما باید مرتب گزارش بدهند که چه کار می‌کنند و هر لحظه کجا حضور دارند. با وجود این‌که آنها دستبند و پابند کنترل الکترونیکی نمی‌پوشند و از این نظر آزادی عمل بیشتری دارند اما با عواقب وحشتناک اعمالشان دست و پنجه نرم می‌کنند.

ویل می‌گوید: «فکر نمی‌کنم هیچ وقت بتوانم خودم را ببخشم. مادرم باید امروز پیش من بود. دلم برایش تنگ شده و دوستش دارم. من نباید این کار را می‌کردم اما این اتفاقی است که افتاده و من نمی‌توانم آن را تغییر بدهم.» او اسکیزوفرن پارانویید است و اکنون که بهتر شده، فهمیده معنی عملش مانند واقعیتی است که هر بیمار روانی زمانی که سلامت خود را به دست می‌آورد با آن رو به رو می‌شود. او اکنون چهره زشت و کریه عملی را که مرتکب شده می‌بیند و نمی‌تواند خود را ببخشد و می‌داند دیگران هم نمی‌توانند او را ببخشند.

ویل می‌داند که نه خودش و نه پدرش قادر به بخشیدن نیستند. جو بروس ـ پدر ویل ـ زمانی فکر می‌کرد تنها راه این است که یک گلوله در مغزش خالی کنند و او را بکشند اما بتدریج نظرش تغییر کرد. او با غم از دست دادن همسرش دست و پنجه نرم می‌کرد و همزمان امیدی در دل داشت؛ امید این‌که پسرش سرانجام سلامت خود را به دست آورد. او تصمیم گرفته حالا که قرار است پسرش بعد از هفت سال بیمارستان را ترک کند، کمی به او اعتماد کند. این مرد در آخرین مکالمه تلفنی به پسرش گفته است: «ویلی به تو افتخار می‌کنم.»

جو می‌گوید: «همه روزهای خوب ما به دلیل آنچه اتفاق افتاده، سایه‌ای از غم دارد. من برای ویل خیلی خوشحال هستم اما در هر لحظه از خوشحالی‌ام می‌گویم ای کاش او را زودتر درمان می‌کردند تا قتل اتفاق نمی‌افتاد و همسرم زنده بود.»

ویل بزودی به اتاق جدیدش خواهد رفت. این برای ویل تغییر بزرگی است. او حمام و سرویس بهداشتی خود را خواهد داشت. روی میز ویل، عکسی هست که در پارک ملی یلواستون گرفته شده و در این عکس بین مادر و پدرش دیده می‌شود. او بعد از سه سال دوباره صفحه فیس‌بوکش را فعال می‌کند، البته نمی‌داند می‌تواند چیزی بنویسد یا نه و همچنین نمی‌داند واکنش کسانی که نمی‌توانند او را ببخشند، چه خواهد بود؟ او می‌گوید: «از دوستان و خانواده‌ام که به من کمک کردند تا این دوران سخت را پشت سر بگذارم، تشکر می‌کنم. بزودی بخش جدیدی از زندگی من شروع می‌شود و امیدوارم همراه با موفقیت و دستاورد باشد. من برای رسیدن به این مرحله راه دراز و دشواری را پشت سر گذاشته و بسیار جنگیده‌ام. فکر می‌کنم معنی رنج کشیدن را فهمیده‌ام. از پدرم بسیار تشکر می‌کنم. استقامت و پایداری او در این روزهای سخت برای من الهام‌بخش بود. او را تحسین می‌کنم.»

مردم نام ویل بروس را زمانی شنیدند که اتفاق غیرقابل باوری افتاده بود. جسد تکه‌تکه شده زنی در خانه پیدا شده بود و پسرش در مخفیگاهی پناه گرفته و پدرش جسد را کشف کرده بود. آن زمان روزنامه‌ها این ماجرا را منتشر کردند، اما این‌که بعدا برای این‌گونه افراد چه اتفاقی می‌افتد، چیزی است که کمتر در رسانه‌ها به آن پرداخته می‌شود. آیا آنها بازداشت می‌شوند یا درمان و اگر درمان می‌شوند، به چه صورت است؟ همچنین شانس کمی وجود دارد که مصاحبه‌هایی با خود این بیماران روانی در رسانه‌ها بخوانیم.

ماجرای ویل بروس و پدرش نمونه خوبی است. سرشار از خشم، غم و اندوه است. برای بیشتر خانواده‌ها تحمل این‌که عزیزانشان در زندان باشند، سخت است. بیماران روانی گرچه به زندان نمی‌روند، اما شرایطی تقریبا مشابه دارند. بستری شدن و تحت درمان قرار گرفتن. این برای بیمار، وقتی برای جامعه یا خود خطرناک باشد، اجباری است، اما اجبار از وقتی شروع می‌شود که فرد دست به عملی خطرناک بزند و جرمی مرتکب شود، چون تا قبل از آن هیچ اقدام جدی برای درمان صورت نمی‌گیرد. مشکلات این‌طور خانواده‌ها معمولا از هجده سالگی فرزندشان بیشتر می‌شود؛ چراکه در این سن خانواده‌ها دیگر از نظر قانونی نمی‌توانند درباره بیماری فرزندشان تصمیم بگیرند. پزشکان هم نمی‌توانند با مادران و پدران بدون اجازه خود بیمار صبحت کنند و وقتی یک شخص بالغ درمان را رد می‌کند، نمی‌توانند او را مجبور کنند.

ویلیام استوکز که تا این اواخر معاون دادستان شهر ماین بود، می‌گوید: «من می‌دانم که درمان بیماران به پیشگیری از جرم کمک می‌کند، اما متاسفانه درمان زمانی شروع می‌شود که اتفاق وحشتناکی رخ داده باشد.»

جو بروس پدر ویل نیز می‌گوید: «نباید حتما مادرت را بکشی تا تحت درمان درست قرار بگیری. این قانون منطقی نیست.»

بازنگری سیستم بهداشت روانی هم از موضوعاتی است که جنبه سیاسی پیدا کرده و در واشنگتن جمهوریخواه‌ها و دموکرات‌ها بر سر این مساله با هم جدل می‌کنند. موضوع اصلی این است که توازن مناسبی میان درمان بیمار، حقوق شهروندی و امنیت عمومی ایجاد شود.

تیم مورفی، نماینده جمهوریخواه پنسیلوانیا که خودش روان‌شناس است، طرحی ارائه کرده که در دو دهه گذشته سر و صدای زیادی داشته است. طرح او «کمک به خانواده‌ها در بحران‌های سلامت روانی» نام گرفته است. در این طرح به پدر و مادر اختیار بیشتری در تصمیم‌گیری برای درمان فرزندان بالای 18 سالشان داده و درمان شخص بدون رضایت او نیز آسان‌تر می‌شود.

منتقدان می‌گویند این کار مخالف حقوق فردی است و بیشتر ضرر دارد تا فایده. مورفی بعد از قتل‌عام سانتاباربارا که در جریان آن، شش نفر به دست مردی مسلح کشته شدند، گفت: «آنچه این تراژدی را دردناک‌تر می‌کند، این حقیقت است که با درمان افراد بیمار می‌توان از این فجایع جلوگیری کرد، اما ما این کار را نمی‌کنیم.»

مرگ امی بروس، مادر ویل قابل پیشگیری بود. او برای درمان پسرش تلاش می‌کرد و هرگز خسته نمی‌شد، حتی زمانی که دیگر حقی در این خصوص نداشت، اما فرزندش درمان را رد کرد و در نهایت چون اجباری در کار نبود، همه چیز به جنایت ختم شد. ویل بروس مثال بارزی از سیستم شکست‌خورده بهداشت روانی در آمریکا بود.

اکنون ویل معتقد است خودش یک مثال است از این‌که درمان ممکن است و به همین دلیل پیشگیری از تراژد‌ی‌ها هم امکان دارد. ویل یکی از 90 بیماری است که در شهر ماین به عنوان مجرمانی که از نظر قانونی مسئولیت ندارند، شناخته می‌شود؛ چراکه زمان وقوع جرم مجنون بود. از این میان 19 نفر مرتکب قتل شده‌اند و از آن تعداد، ده نفر اکنون در آپارتمان‌های گروهی و تحت مراقبت زندگی می‌کنند. همه آنها به جای زندان ابتدا به مراکز درمانی فرستاده شده‌اند. هدف از آن نیز بهبود بیماران و پس‌فرستادن آنها به جامعه است.

سال 2012 میلادی 150 نفر از ساکنان شهر ماین خواستار بسته شدن خانه‌های گروهی این افراد شدند و گفتند حضور آنها برای ساکنان محله خطرناک است، اما دستاوردها کمک کرد مسئولان در برابر فشار جامعه مقاومت کنند. 50 سال قبل یکی از بیماران پس از ترخیص از بیمارستان، یک دختر نوجوان را کشته بود، اما از آن سال به بعد هیچ بیمار ترخیص شده‌ای حتی یک جرم، از هیچ نوع مرتکب نشده است. (ضمیمه تپش)

مترجم: سارا لقایی

منبع: سی.ان.ان

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها