بر شعر عباس باقری نجابت شگفت و انسانیت شگرف شاعرش سایه انداخته است ورنه این صدای خسته و دردمند که درد و رنج حسرت بار و طاقت سوز انسان سرگردان و سردرگم و بلاتکلیف امروز را تلخ و تیره ـ اما بلیغ و روشن ـ فریاد می‌زند و هوار می‌کشد بیشتر باید شنیده می‌شد.
کد خبر: ۶۵۳۱۳۶
شاعر نجابت شگفت و خلوت کویر

بر این بیفزایید دوری از مرکز را که اگر چه شاعر را در حاشیه امن و هاشور خورده کویر و آن خلوت عظیم در امان نگه داشته است تا بی خیال این همه هیاهوی هیچ و پوچ سر با کار و دل با یار و روح زلالش را با آسمان نزدیک کویر پیوند بزند و قسمت کند، اما شعرش را از دسترس مخاطبان دور کرده است.

بهانه این نوشته، کتاب روزهای مندرس شاعر است که شعرهایی از سال 68 تا 85 – نه به ترتیب تاریخ ـ را در بر می‌گیرد، انتهای دهه 60، تمام دهه 70 و نیمی از دهه 80، سه دوره متفاوت درعرصه شعر سپید، شعر باقری اما در فاصله این سال‌ها تنه زبر و درشتناک خود را حفظ کرده از تاثیر جریان‌ها و نحله‌های آمده و رفته، خاموش و فراموش و فعال:

در کوچه‌های قیر ‌/‌ کفتار هار ‌/‌ بوی گس سپیده دمان را ‌/‌ در رگه‌های بتون پوزه می‌کشید ‌/‌ و رفتگر ‌/‌ در روبه‌روی بهت خروسان لال ‌/‌ هر کوچه را ‌/‌ از گرته‌های سربی شب می‌تکاند (شعرصبح سال 68)

این که دو زانو بنشینی و شاعرانه بگویی:

دستی کبود و کال ‌/‌ در جویباران خوش قواره کافور رنگ ‌/‌ سنگ و کلوخ در افکنده است ‌/‌ از ابتدای خلوت پروانه ‌/‌ سهو و ‌/‌ دروغ باور و ‌/‌ گول است. ( شعردر سطرهای ناشناخته سال 85 )

ـ استیل همان استیل است، صورت همان صورت است با ته مانده غلیظ آن نگاه جوان که حالا برشته شده و بر اشیا رنگ قهوه‌ای سوخته می‌پاشد خط‌ها و چین‌های مورب پیشانی و کنار چشم‌ها ـ چاشنی‌ها و رنگ‌آمیزی‌ها و ارائه‌ها ـ اما زیاد شده‌اند، به همین دلیل فرم شعر صبح (سال 68 ) با فرم شعر در سطر‌های ناشناخته ( سال 85 ) قرابت ژنتیکی دارد؛ یعنی زبان به صورت افقی و در ادامه خود حرکت کرده، ولی به صورت عمودی گسترش یافته و متکثر شده است، ستون فقرات شعرها تنها در کمرگاه خم و راست می‌شود در بقیه جاها رشته‌های نازک عصبی هستند که از آنها خارج می‌شوند، انشعاب می‌یابند و هر کدام به میزان حساسیتی که دارند گوشه‌ای از درد را بازتاب می‌دهند، یعنی زبان در برخورد با جهان پیرامون (اشیاء، آدم‌ها، جهان محسوسات و ساحت احساسات) لحن مناسب به خود می‌گیرد.

ـ زبان باقری باوجود تلاش شاعرش میل وافری به نزدیکی با زبان شاملو دارد. گاهی هم پهلو می‌زند به آن زبان و دور می‌شود، نزدیک می‌شود و پرهیز می‌کند تا رنگ و بوی بومی خود را حفظ کند و دامن کلامش را به شعر سخت شهری این شاعر شهیر نیالاید. آنجا که زبان لحن حماسی به خود می‌گیرد از پرده برون می‌افتد این راز و جذبه ناخواسته اما تا غیرت پرهیز بر شاعر نهیب زند و دور کند ساحت زبانش را از درغلتیدن و در افتادن در مغاک هولناک زبان شاملو:

با رفتگر ‌/‌ انبوهه خیال خروسان بامداد ‌/‌ بر بام ارغوان.... باقری روزهای مندرس

با چشم‌ها ‌/‌ ز حیرت این صبح نابجای.... شاملو مرثیه‌های خاک

ـ وزن آزاد و شناوری که بر بیشتر شعرها حاکم است بخصوص در بحر مجتث (مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن) مجال می‌دهد تا واژه‌ها در محدوده‌ای فراخ‌تر جولان دهند اما نه به اندازه روانی و رهایی وزن شعرهای فروغ تا کلمات در طول آن به رقص در آیند:

آن زخمی گداخته ای...... (مفعول فاعلات فعل)

روی سنگفرش خیابان می‌چکید (مفعول فاعلات مفاعیلن فعل یا فعول)

.............

اسطوره گداخته‌ای را (مفعول فاعلات مفاعیل)

از درد استخوان و مفاصل (مفعول فاعلات مفاعیل) باقری روزهای مندرس

معشوق من ( مفعول فع = مستفعلن)

با آن تن برهنه بی‌شرم (مفعول فاعلات مفاعیل)

بر ساق‌های نیرومندش (مفعول فاعلاتن فعلن)

چون مرگ ایستاد (مفعول فاعلات) فروغ تولدی دیگر

زبانی تلفیقی

به هر حال زبان شعرهای باقری در حوزه موسیقی ـ و نه الزاما وزن عروضی ـ زبانی یله و رها نیست؛ تلفیقی است از بحرهای عروضی، ریتم و هارمونی که بر اساس تم و موتیو اختیار می‌شوند، اما شگفتا که شاعر بر امکان بزرگ و بی‌بدیلی به نام قافیه که هیچ‌کدام از شاعران بزرگ شعر نو ـ سپید و نیمایی ـ نادیده‌اش نگرفته‌اند (شاملو و قیصر دو نمونه روشن دو نسل از آنانند) چشم بسته است، حتی جایی که پایان بندی‌ها به شکلی طبیعی و غریزی به سمت ساخت قافیه می‌روند شاعر با اضافه یا کم کردن حرفی قافیه را ناکار و ابتر می‌کند:

و شب هنوز ‌/‌ چسبیده بود بر جداره جارو ‌/‌ بر جدار ته جوی! که اگر نبود این یای مزاحم، موسیقی حاصل از قافیه جارو با جو وجه دیگری بر شعر می‌افزود تا مخاطب لذتی مضاعف ببرد.

ـ آرایش نظامی شعر باقری اما آرایشی اگر نه منظوم که منظم است؛ نظام خاص زبان شاعری به نام عباس باقری ـ نظامی که اگر جاهایی به هم می‌ریزد بخشی از آشفتگی و پراکندگی اقلیم شاعر را به نمایش می‌گذارد که اگر نمی‌گذاشت شک می‌بایست کرد در اصالت و در صداقت هنری او.

ـ شاید بتوان با اندکی جرات چنین ادعا کرد که تاکید زیاد و البته ناگزیر شاعر برمضمون و معنا، زبان را از تجربه فضاهای تازه، پر تپش و هیجانی باز می‌دارد، اندیشه عرصه را بر احساس و خیال تنگ کرده است و نمی‌گذارد زبان جلوه‌ای لطیف و عاطفی به خود بگیرد، بیان عاطفی ـ تخیلی زبانی نرم و ملایم می‌طلبد، شاعر نمی‌خواهد زبان حماسی اسطوره ایش را به زبان عواطف و احساسات فرو کاهد شاید از بیم آن که صخره‌واری که از واژگان درشت بر افراشته است با کلمات لطیف به هم بریزد که البته این تمام ماجرا نیست. باقری شاعری دردمند است، زبان فانتزی و عاطفی درد گران او را مرهم نمی‌نهد. او دردش را به خانواده، به دوستان، به همشهریان، به اقلیم پهناور سیستان و سرانجام به ایران تعمیم می‌دهد. انسان محض و مجرد خارج از مرزهای جغرافیایی، تاریخی و فرهنگی شاعر برای او ناشناخته است. وظیفه او پرداختن به انسان بومی است. انسانی محصور در چارچوب سرنوشت وسرگذشتی مبسوط و مدون و پریشان و غمبار البته، شاید حق با او باشد. پرداختن به خویشتن خود ـ خودی که غم‌هایش اندازه صحرا بزرگ است ـ مجالی برای دیگران نمی‌گذارد. دیگران خود را باید در آینه او ببینند، براساس این دیدگاه که می‌گوید بومی و اصیل باش تا جهانی شوی. یعنی دنیا را بکشان به محدوده فرهنگی اجتماعی خود. چگونه؟ با شعری از این دست:

از خانه ‌/‌ تکه ‌/‌ تکه ‌/‌ جدا می‌شوم ‌/‌ با گام‌های مانده به دنبال ‌/‌ از کویر می‌گذرم ‌/‌ طوفان ‌/‌ پشت درختچه‌های منقلب ‌/‌ پنهان شده است ‌/‌ جوجه تیغی ‌/‌ در راهروی تاغ ‌/‌ دم شترماری گرزه را ‌/‌ با التهاب لیس می‌زند ‌/‌ و مارمولک ‌/‌ از معارفه ماسه بار گردباد ‌/‌ باز می‌گردد ‌/‌ خورشید ‌/‌ از لای سوزنی‌های گز ‌/‌ چکه می‌کند ‌/‌ و شیره اسپندهای بیابانی را ‌/‌ می‌مکد ‌/‌ شن ریزه‌های عابر ‌/‌ خاربوته‌ها را دوره کرده ‌/‌آب نماهای ورم کرده ‌/‌ آفتاب را ‌/‌ و پرنده‌ای بال گم کرده ‌/‌ دلواپسی اش را ‌/‌ به نگاه گرسنه راسویی خاک خورده ‌/‌ می‌سپارد ‌/‌ ناگاه ‌/‌ در زوزه گفتاری گر ‌/‌ به پشت سر می‌نگرم: قریه ‌/‌ تکیده ‌/‌ فرو رفته در حوض خانه سراب ‌/‌ مرا به کودکی هایم ‌/‌ به پرنده‌های زمینگیر ‌/‌ به ترانه‌های تلخ بازمی‌گرداند ‌/‌ ـ نه! ‌/‌ هرگز نمی‌توانم ‌/‌ از این کویر سوخته بگریزم ‌/‌ هرگز...به خانه باز می‌گردم ‌/‌ و گام هایم را ‌/‌ در کوچه‌های پریشانی ‌/‌ دنبال می‌کنم. (شعر بازگشت ص 95)

این شعر نمونه درخشان یگانگی شاعر با محیط اوست جابه‌جا حضور قاطع طبیعت با جانوران ساکت مغمومش (جوجه تیغی، شترمار، مارمولک، راسو و کفتار) طبیعت با گیاهان وحشی خودرویش (گز و اسپند و خاربوته) با شن ماسه‌ها و گرد بادهای زندگی سوزش نمی‌گذارد که شاعر رها کند خود را و دامن دراز خاطره شخصی و قومی و تاریخی خود را از زیر خاربن‌های سمج و چغر، روح شاعر در بادها و بیابان‌ها در ماسه‌ها و شن ریزه‌های کویر پراکنده است چگونه می‌شود گردش آورد؟ چگونه می‌توان این روح هزار پاره پراکنده را از زمین و زمان کویر واکند و واستاند؟

ریلکه می‌گوید شاعر کسی است که می‌خواهد به سنگ و ستاره تبدیل شود، شاعر کسی است که با رسوخ دادن شعور معنوی خود در اشیاء دست به کشف خود در محیط می‌‌زند، شاعر روزهای مندرس به شن و ماسه به گز و اسپند بدل شده، تکه‌ای است از کویر، نمی‌توان کویر را از شعر او گرفت همچنان که نمی‌توان دریا را از شعر پل والری گرفت.

صرف‌نظر از این یگانگی شاعر با محیط تا جایی که خود یکی از اجزای تفکیک ناپذیر آن می‌شود، انطباق شکل ذهنی شعرها با شکل ظاهریشان نیز نکته‌ای است که این صمیمیت و یگانگی را پر رنگ می‌کند و برجسته می‌سازد، اشیاء در شعر باقری اشیاء پراکنده‌ای نیستند که از سر اتفاق و تنها به دلیل حضور صرف فیزیکی در پیرامون زندگی شاعر احضار شده باشند تا به کار تکوین تصویری یا پرداخت مضمونی بیایند، یکپارچگی ظاهری حاکم بر محیط حضور آنها ( متن ) گواهی می‌دهد که جزئی از جهان ذهنی و شاعرانه شاعرند و گر نه او نمی‌توانست تصاویر پراکنده آنها را به هم ربط دهد، اشیاء در بند‌های مختلف به مدد هم می‌آیند تا تصویری را کامل کنند، این رفتار دوستانه اشیاء در کل شعرها با هم، حکایت از شکل ذهنی یکپارچه آنها دارد.

و حرف آخر این که: عباس باقری شاعر خوبی است، ظرایف و دقایق شعر را می‌شناسد و با شعر رابطه‌ای عمیق دارد. کتاب روزهای مندرس هم کتاب خوبی است؛ کتابی که گوشه‌ای از این رابطه را توضیح می‌دهد، تصویر می‌کند و به نمایش می‌گذارد.

دکتر بهروز یاسمی ‌/‌ شاعر و منتقد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها