نگاهی به کارکردهای شریعتی در جریان روشنفکری ایرانی

سایه ‌سنگین ‌آقای ‌روشنفکر‌

هراکلیتس، همان فیلسوف بزرگی که سلطنت و پادشاهی را به نفع برادر خود رها کرد تا به حکمت و تفکر بپردازد، درباره مردم دیار خویش، اِفِسُس چنین می‌گوید: «مردان بالغ اِفِسُس کار خوبی خواهند کرد اگر خود را یکایک حلق‌آویز کنند و شهر را به جوانک‌های بی‌ریش [نوجوانان و جوانان تازه به سن بلوغ رسیده، و نسلی جدید] بسپارند. زیرا آنان هرمودرس، بهترین مرد در میان خود را راندند، در حالی که می‌گفتند، ما کسی را که از همه‌مان بهتر باشد، نمی‌خواهیم؛ اگر چنین کسی هست، بگذارید جای دیگر و در میان دیگران باشد.»
کد خبر: ۵۷۲۸۰۰
غربت شریعتی در روزگار ما

اگر اجازه داشته باشم ـ و خوب می‌دانم آنان که به تعبیر نیچه از «بس‌بسیارانند» و به بی‌اخلاقی و بی‌تفکری رمه خو کرده‌اند، اجازه‌ام نخواهند داد و آنان که از آزادگانند و همواره جان‌هایشان چشم‌انتظار شنیدن سخنی نابهنگام و خلاف‌آمد است، اجازه‌ام خواهند داد و جسارت‌های این حقیر را در پرتو بزرگی‌هایشان بزرگوارانه فهم خواهند کرد ـ خواهانم همچون هراکلیتس با خشم و غیظی آکنده از درد و مهر بر سر مردان و زنان دیار خویش فریاد برآورم: «ای اهالی اِفِسُس! ما بهترین فرد دیار خویش را از سرزمین خویش راندیم!»

خوب، بسیار خوب، می‌دانم که روزگار ما با دهه‌های پیشین و افق معنایی ما با افق معنایی روزگار شریعتی چه تفاوت‌های ژرف و بنیادینی یافته است تا آنجا که سخن گفتن از شریعتی و اندیشه‌های او برای بسیاری از مردم، روشنفکران و دانشگاهیان ما بوی نای کهنگی، عقب‌ماندگی و تأخر تاریخی گرفته است و حتی دعوت به بازگشت به شریعتی تا حدود زیادی مشمئزکننده و تهوع‌آور است و چنین دعوتی از جانب هر کسی به معنای امضای حکم مرگ خویش در نگاه «بس‌بسیاران» جامعه ما خواهد بود.

اما ندایی در اعماق وجود راقم این سطور است که وی را به پذیرش حکم مرگ خویش در فضای فکری و روشنفکری دیارش فرا می‌خواند.

فریادم خواهند زد که «دیگر روزگار شخصیت‌پرستی و کاریزماهای دروغین به پایان رسیده است و عصر ما دوران عقلانیت انتقادی و تجزیه و تحلیل و روشنگری است.» اما این فریادزنندگان ملتهب و خشمگین باید به یاد آورند که راقم این سطور ـ که خوب با دردها و عقده‌های تاریخی جامعه و روشنفکران دیرآشناشده با عقلانیت انتقادی دیار خویش آشناست ـ خود از نخستین کسانی است که کوشید با انتقاداتی بسیار تند به شریعتی در دهه 60 به این گونه شخصیت‌پرستی‌ها و کاریزماهای دروغین پایان بخشد و هنوز نیز کماکان شریعتی را از مهمیز انتقادات تند و تیز خویش رها نساخته است.

اما همه سخن این است که نقد و نقادی بعد از مرحله فهم است. بی‌فهم، نقادی چگونه ممکن است؟ و جامعه‌ای که به دلیل انحطاط تاریخی خود قدرت برقراری ارتباط با مآثر و شخصیت‌های فرهنگی خویش را تا بدانجا از کف داده است که حاضر به هیچ گونه رجوعی به متن نیست و به جای «خواندن متن»، «فهم متن» و «برقراری دیالوگ با متن» به منظور «امکان فهم بهتر متن»، حتی بهتر از خود صاحب متن، و لذا به جای تلاش برای ایجاد یک سنت فکری و نظری در دیار خویش، پیشاپیش با «موضع گرفتن نسبت به متن» به «تقلیل متن»، «نادیده گرفتن و بی‌اعتبار ساختن متن» و در یک کلمه به «تخریب متن» می‌پردازد، چگونه خواهد توانست افق روشنی را برای اندیشه و زیست خویش فراهم سازد؟

ما در روزگار انحطاط خویش به سر می‌بریم و درست همان‌گونه که قدرت تغییر و تبدیل و استفاده بهینه از ذخایر و منابع مادی خویش را تا آنجا از دست داده‌ایم که وجود همین ذخایر و منابع را عامل بدبختی خویش قلمداد می‌کنیم ـ برای مثال مگر گفته نمی‌شود که وجود همین نفت است که عامل بسیاری از بدبختی‌های سیاسی و اجتماعی ماست و مگر خرید فرش چینی و بلژیکی را جانشین هنر اصیل قالیبافی خویش یا شنیدن موسیقی مبتذل راک را جانشین شنیدن موسیقی اصیل ایرانی نکرده‌ایم و... ـ در حوزه تاریخی و فرهنگی خویش توان و صلاحیت استفاده از منابع فکری و میراث تاریخی خویش را از دست داده‌ایم تا آنجا که وجود همین ذخایر و منابع فرهنگی را عامل بدبختی خویش قلمداد می‌کنیم. این سخن به هیچ وجه به معنای دعوت به اندیشه‌های ایدئولوژیک و تئولوژیک غیرانتقادی و پیشاانتقادی نیست، بلکه سخن در این است که «نقد متن» غیر از «تخریب متن» است.

به اعتقاد اینجانب فهم اندیشه‌های شریعتی و امکان ایجاد دیالوگ با او منوط به وجود شرایطی است. لیکن چهار گروه از جامعه ما ـ یعنی همانانی که بس‌بسیاران دیار ما را تشکیل می‌دهند ـ فاقد یک چنین شرایطی‌اند، تنها به این دلیل ساده که آنان پیشاپیش با موضعگیری سلبی نسبت به متن اندیشه‌های شریعتی امکان خوانش حقیقی و دیالوگ با آن را از اساس منتفی ساخته، با مواجهه‌ای توتالیتر، یعنی تحمیل افق معنایی خویش به متن، امکان ظهور معنای خود متن و اثرگذاری آن را بر ذهن و احساس خویش مسدود ساخته و می‌سازند. این چهار گروه عبارتند از:

1ـ شیفتگان عقل مدرن: شریعتی یکی از ناقدان عقلانیت جدید است. نبود شیفتگی و دلباختگی به عقلانیت جدید یکی از شرایط امکان برقراری دیالوگ با متن اندیشه شریعتی است. بدیهی است که دل‌شیفتگان مدرنیته و عقلانیت جدید به هیچ‌وجه نمی‌توانند با متنی که سراسر انتقاد به عالَمی است که از آنان دل ربوده است، ارتباطی حقیقی برقرار سازند. این دل‌شیفتگان و دلباختگان بخش وسیعی از بس‌بسیارانی هستند که هرمودرس ما را از دیارمان می‌رانند.

2ـ خفتگان عالَم سنت: یکی دیگر از هسته‌های مرکزی تفکر شریعتی نقد سنت تاریخی ماست. لذا تنها آن گروهی از سنت‌گرایان ما می‌توانند با متن اندیشه شریعتی ارتباطی صادقانه و علمی برقرار کنند که فرصت‌طلبانه سنت تاریخی ما را دستاویزی برای آب و نان و حیثیت اجتماعی و قدرت قرار نداده باشند. خفتگان عالم سنت نیز بخش وسیع دیگری از بس‌بسیارانی هستند که هیچ‌گاه نسبت به متن اندیشه شریعتی گشودگی نداشته‌اند. این در حالی است که گشودگی به هر متنی از نخستین شرط‌های اساسی برای مواجهه‌ای راستین با یک متن، از جمله متن اندیشه‌های شریعتی است.

3ـ نیهیلیست‌های افسرده: افرادی هستند که هم ایمان خویش را به عقل مدرن از دست داده‌اند و هم در سنت تاریخی‌مان هیچ حقیقت و بصیرت بنیادینی را برای مواجهه با بحران‌های انسان و جهان کنونی نمی‌یابند. آنان ناامیدانه از اساس «وجود حقیقت» و لذا «امکان تفکر» را منکرند و مفهوم حقیقت برایشان چیزی جز اسطوره و افسانه‌ای بی‌اعتبار بیش نیست. این گروه نیز از اساس نسبت به هر گونه متنی، به استثنای متونی که مؤید نیهیلیسم آشکار و عمیق خود آنان باشد ـ فرو بسته‌اند. آشکار است آنان نیز نمی‌توانند مخاطب مردی چون شریعتی باشند که سراسر حیاتش در جستجوی حقیقت بود و از تلاش برای فهم حقیقت سخن می‌گفت.

4ـ متفکران: اما در کنار بس‌بسیاران، هستند معدود افراد متفکری که نه از جمله شیفتگان و دلباختگان غرب و عقلانیت مدرنند و نه در زمره اصحاب کهف خفته‌ای که انحطاط تاریخی ما در روزگار کنونی را درک نکنند و نه آنچنان اسیر یأس و ناامیدی نیهیلیسمی که امکان تفکر را از اساس منتفی بدانند. اما با این وصف، با کمال تعجب، آنان نیز در زمره همان بس‌بسیارانی قرار گرفتند که کوشیدند هرمودرس ما را از این سرزمین بیرون برانند؛ چرا که متفکران ما نیز ـ به دلیل همان انحطاط تاریخی‌مان ـ آنچنان اسیر خوداندیشی و خودبینی هستند که یا قدرت دگربینی و درک عظمت‌ها و بزرگی‌های هر کسی، جز خودشان را از کف داده‌اند یا آن‌که توجه به فرد بزرگ دیگری را به معنای نفی اندیشه‌ها و بزرگی‌های خویش می‌دیده و می‌بینند. به هر تقدیر، متفکران ما نیز هرگز نتوانسته‌اند با یکدیگر دیالوگی حقیقی، صمیمی و راستین به منظور «فهم بهتر متن» اندیشه‌های یکدیگر فراهم سازند و این حکم در مورد متن اندیشه‌های شریعتی نیز صادق است. به اعتقاد من، اگر عذر هر سه گروه نخست را، تنها به این دلیل ساده که آنان از بس‌بسیارند، می‌توان پذیرفت، لیک گناه متفکران ما ـ تنها به همین دلیل ساده که آنان از زمره بس‌بسیاران نبوده‌اند ـ غیرقابل اغماض است.

سخن آخر: «شناخت و تفکر» امری دیالکتیکی است. شناخت هر پدیدار یا اندیشه‌ای در گرو فهم متن و سیاقی تاریخی است که آن پدیدار یا اندیشه در آن قرار داشته و دارد. همچنین فهم هر چیزی در گرو شناخت ضد و آنتی‌تز آن است. تنها کسانی می‌توانند ارزش‌های اسپارتاکوس را درک کنند که زشتی و نفرت‌انگیزی فرهنگ بردگی روزگار او را با تمام جان تجربه کرده باشند و تنها گروهی می‌توانند ارزش مسیح و شعار او، «همسایه‌ات را دوست بدار»، را به‌درستی فهم کنند که خشونت سبوعانه و غیرانسانی حاکم بر فرهنگ رومی روزگار وی را به‌درستی درک کرده باشند. فهم ارزش‌ها و اصالت‌های اندیشه شریعتی نیز در گرو درک عمیق از روزگار مرگ انسان و به تعبیر نیچه، روزگار سیطره اخلاق رمگی و بردگی و ظهور «آخرین انسان» است. دیالوگ صمیمی و حقیقی با متن اندیشه‌های شریعتی به منظور فهم بهتر متن تفکر او و به منظور ظهور یک سنت فکری جدید در دیارمان برای جامعه ما بسیار، بس‌بسیار، درس‌آموز و حیاتی است.

اگر کسی از شرایط دیالوگ با متن اندیشه شریعتی برخودار شود و بتواند به ارتباطی راستین و حقیقی با تفکر او نائل آید، آنگاه برایش تندی و گزندگی این سخن نابهنگام و خلاف‌آمد نگارنده که «شریعتی، چهره‌ای یگانه نه تنها در تاریخ تفکر معاصر ما، بلکه در کل سنت تاریخی ماست» بسیار، بس بسیار، کاسته خواهد شد.

بیژن عبدالکریمی - جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها