در موقعیتهای مختلف و زمانهای متفاوت با فرهنگهای گوناگون درباره این پدیده حرفها زده شده و با این حال انگار که برای ما عشق هر روز مبهمتر میشود. تنها آدمهای پرت و از همه جا بیخبر میتوانند عشق را در یک خط تعریف کنند وگرنه هیچیک از ما نمیتوانیم حتی در دهها صفحه بگوییم عشق چیست.
اما آدمیان ـ بیشتر آدمیان ـ در دورهای از زندگی خود حالی داشتهاند که آن را عشق نامیدهاند؛ بنابراین با کمترین وضوح و شفافیت معنایی، عشق یکی از پرتکرارترین دغدغههای روزمره آدمهاست.
عشق در گفتار بسیاری از انسانها آنقدر بزرگ شده است که گویی تنها حقیقت عالم است. عرفا به طور کلی عشق را اساس و اصل دانستهاند؛ حالتی پایدار که گویی در زندگی اگر فارغ از آن شوند، راه خود را گم کرده و از صراط مستقیم خارج شدهاند. عشق را برخی آریگفتن به زندگی و شادی بیکران و عدهای دیگر سراسر غم و حرمان میدانند.
متعلق عشق هم همیشه بسیار متفاوت بوده است، عدهای علاقه خود به شغلشان را عشق نامیدهاند؛ برای مثال بسیاری از بازیگران، نقاشان، موسیقیدانان و به طور کلی هنرمندان که درباره شغلشان زیاد هم حرف میزنند از عشق به کار خود میگویند؛ حتی در بین آنها هستند کسانی که میگویند «با کارمان ازدواج کردیم»! گویی که کار آنقدر در زندگی آنها بزرگ شده که جای مسائل مهم زندگیشان را گرفته است.
متعلق عشق خیلیها فرزندشان است، برخی عاشق خانه، برخی دیگر عاشق پول، برخی عشق شکلاتاند و برخی عاشق ساعتهای قدیمی. بله عشق آنقدر مبهم است که میتوان به اندازه گروههای مختلفی از آدمها برایش مصداق و معنا پیدا کرد.
2ـ یونانیان برای عشق دو کلمه مختلف با اسطورهها و افسانههای عجیب داشتند؛ «آگاپه» و «اروس». آگاپه عشق غیرخودخواهانه به کل بشریت بود و اروس عشق به یک فرد خاص. دلبستگی به محبوب و ازدواج و باقی قضایا در حوزه اروس است و کشتهشدن در راه دیگران و نجات آدمها آگاپه؛ عشقی که یک انسان به مردم، جهان و بشریت میورزد. آریستوفان یکی از شخصیتهای رساله مهمانی افلاطون معتقد بود اروس به معنای میل به یکیشدن و وحدت با انسان مورد علاقه است و سقراط آن را میل به صور مثالی میدانست.
همین نشان میدهد با وجود تنوع در نظرگاه یونانیان از همان زمان عشق در معنای اروس هم نوعی فضیلت و چیزی بیش از ارتباطی جسمی و جنسی است. اروس، احساسات و عواطف شخصی صمیمانه است، لذا وجه ممیز اروس عبارت است از نوعی کشش و احساس شدید نسبت به یک فرد مشخص که میتوان اوصافی از او ـ و حس خود نسبت به او ـ را از دیگران متمایز کرد. اما آگاپه احساسی است که در یک تعریف آرمانی تنها میتواند از خدا بربیاید و تلاش انسان تنها میتواند بخشی از آن را در بر گیرد. در آگاپه همه انسانها و همه آیات هستی مورد محبت شدید یعنی عشق قرار میگیرد.
در گفتار فلاسفه معاصر خاصه متفکران پدیدارشناس و وجودشناس عشق نوعی زیر و رو شدن وجودی است. نوعی حالت معنیدار که انسان را از اوج ناامیدی، تنهایی و پوچی به معنا میرساند. در این نگاه همواره عشق امری مثبت همراه با شور و مکاشفه است. اما در مقابل تجربه عاشقی در زندگی روزمره با مخاطرات و دشواریهای فراوان همراه است.
رضایتی که در تجربه اهل نظر از عرفای اسلامی تا متفکران اگزیستانسیالیست میتوان دید چیزی جز دریافت عشق در افقی فرارونده از زندگی روزمره نیست. عرفای ما اغلب عشق روزمره و زمینی را تنها راهی برای عشق الهی دانستهاند و لذا از عشقی که اکثریت خلایق سخن میگویند ـ در خوشبینانهترین حالت اگر نگوییم در خیلی از موارد دست به انکار و نقد زدهاند ـ بسرعت عبور کردهاند و به یک تجربه جاودان و بینهایت رسیدهاند. از سوی دیگر، فیلسوفان اصالت وجودی مانند بوبر، هایدگر و... زندگی روزمره انسان مدرن را در جوامع همسانساز امروز مسیری به سمت پوچی و تنهایی میبینند که یکی از مهمترین امکانات نجات از آن عشق است. عشقی که از همه مشغلههای عینی ما را دور میکند و از زندگی روزمره به حالت خلسه میرساند تا بتوانیم هستی را فارغ از حجاب روزمره و زندگی ابزاری بنگریم.
3ـ با همه این اوصاف مثبت متفکران، شاعران و... در واقع تجربه عشق با متعلقی مشخص در زندگی روزمره همراه با تلخیها و دلشورههایی است که البته رنگی وسوسهانگیز از لحظههای ناب و شاد همیشه همراه آن است. از سویی، خشنودیم از عشق چون ما را به حسی از شعف میرساند؛ حسی از حلشدن در دیگری و از سوی دیگر از عشق رنجوریم چرا که همواره با از دست دادن معشوق، رنج جدایی، تشویش رسوایی پیش چشم دیگران و سودازدگی و اشتباه همراه است. عشق با وابستگیهای گریزناپذیرش آزادیهایمان را محدود میکند و ما را وابسته به تمایلات معشوق و محدودیتهای مورد نظر او میگرداند. عشق در این نگاه نهتنها مثبت نیست، بلکه پر از عذاب و رنج است.
حال سؤال این است آیا میتوان در حالت عاشقی حرف از آرامش زد؟ آیا عاشقی برای ما احساس خوبی از زندهبودن را هم به همراه خواهد داشت؟ شاید شما یک تاجر یا کاسب در زمانهای از فشارهای اقتصادی و ورشکستگی هستید؛ یا حتی مصرفکنندهای رام و آشنا؛ مثلا کارمندی که یک روز از خواب بلند میشود و قیمت ماست، پنیر، گوشت و مرغ روزانهاش چند برابر شده است.
شما با این وضع در بدهبستان اقتصادی جامعه خود حتی کارمند هم که باشید ورشکستهای بیش نیستید.یا شاید هم جوانی باشید با دوستان و رفقایی بیمعرفت و روابطی پر سوءتفاهم که ذرهای آرامش در آنها نیست. ممکن است در روابط خود تحقیر شده باشید، ممکن است با بیمعرفتی یک نارفیق روبهرو شده باشید و احساس کنید چقدر تنهایید.
در هر کدام از این حالات، گمشده شما میتواند عشق باشد. دست کم ادعای این نوشته این است که عشق در این وضع میتواند شما را نجات دهد؛ میتواند همان آرامش گمشده شما را بازگرداند. عشق فارغ از احساسات آنی و نالههای شاعرانه، حسی است که در طول زمان ساخته میشود (منظورم این است که عشق در یک نگاه خیلی هم واقعی نیست).
روزها میگذرند و شما کسی را کشف میکنید. خسته به خانه برمیگردید و همسرتان به شما دلگرمی میدهد. کلافه از حلقه دوستانتان با معشوق خود سخن میگویید و احساس میکنید او شما را تنها نمیگذارد.
در این حالت وضعی رخ میدهد که گویی میتوان آن را عشق نامید. این عشق به شما آرامش و قوت قلب میدهد؛ حتی اگر پیر باشید یا در آستانه بحران میانسالی. آرامش عشق در سایه درک متقابل، احساس تعلق به یک نفر، به یک انسان که شما را میشناسد، خود را نشان میدهد و داروی التیامبخش شما میگردد. آرامشی افزون بر این نیست که در تمام هیاهوی غیر قابل فرار شهرهایمان دلبسته یک نفر و تنها یک نفر باشیم و یکی را کشف کنیم. یکی ما را خوب بشناسد و مدام به ما حق بدهد. او کسی است که در زمانه فشار اقتصادی با ماست و با ما زندگی میکند.
در دوران مختلف به چشم خود عشاق زیادی دیدم. عشقهای با شور و اشتیاق که خیلی از آنها نماندند و به نفرت بدل شدند و خیلی از آنها ماندند و برای خود تاریخچه و سندهای مختلف پیدا کردند. از همه این تصاویر یکی از ذهنم بیرون نمیرود.
تصویر پدر بزرگ پیرم که در گوشه بیمارستان ناهوشیار و رو به احتضار آخرین ساعات عمرش را طی میکرد. اما مادربزرگم پیش همان یک چشم پدر بزرگ که میدید مینشست و ساعتها به او خیره میشد و امید داشت تنها نماند.
عشق پیری را حلاوتی دیگر است و شعر شعرا فقیر از توصیف آن. عشق با ماندن و صبرکردن برای یکدیگر رخ عیان میکند و خدشهناپذیر میشود. دو نفر به هویتی مشترک تبدیل و در این اشتراکگویی حل میشوند. هویتی فراخشده و رشد یافته از یکدیگر. عاشقان پس از مدتی شبیه به هم میشوند، شبیه به هم میبینند و شبیه به هم فکر میکنند. فردیتشان در دیگری حل نمیشود، بلکه بزرگتر میشود به اندازه دو نفر.
عاشقان حتی طعم غذاها را مثل هم میفهمند؛ غذاهای مشترکی را دوست دارند و از غذاهای یکسانی بیزارند. بله عشق آن است که در میان تمام موجودات عالم دست روی یک نفر بگذاری و بگویی فقط این و دیگر هیچ و آرامآرام شبیه او شوی. عاشق دوستی ندارد جز یکی، همراهی ندارد جز یکی و چه لذتی بالاتر از این انحصار و محدود شدن.
4ـ عشق بخشی از تجربه روزمره ماست. این را داستاننویسان بیشتر از همه خاصه فلاسفه درک کردهاند. عشق تجربهای عینی از مجموع حالات و شرایطی مختلف است. مجموعهای از تمایلات متفاوت. در طول تاریخ، عشق با توجه به فرهنگ و اخلاق اجتماعی تعریف شده است. عشقها داریم نه یک عشق، عشق فیلمهای امروز با عشق فیلمهای کلاسیک متفاوت است. عشق فیلم هندی و فیلمفارسی با عشقی که میشائیل هانکه و کوبریک در پی تعریف آن هستند، فرق میکند.
عشق در لسان اخلاق رسمی و رسانههای وابسته به آن چیزی است و برای خردهفرهنگهای متضاد با اخلاق رسمی که علیه شرایط موجود حرکت میکنند چیزی دیگر. پس عشق و درک ما از آن برآمده از زمینههای فرهنگی است. لذا هیچ نوع تجربه استعلایافتهای از فرهنگ عمومی برای عاشق قابل تصور نخواهد بود.در جامعهای دینی عشق همیشه با خیر و نیکی و ذات مطلق پروردگار تعریف میشود.
عشق در زمانه اعتراض و انقلاب شکل سراسر متفاوتی پیدا میکند و با آرمانهای سیاسی ـ اجتماعی یا تعلق خاطر به جمع کثیری از مردمان بروز مییابد. شاید ادعای بیراه و گزافی نباشد اگر بگوییم بهترین نوع درک عشق درک رخداد آن در میانه زندگی روزمره با تمام اشتغالات انسان معاصر است. ما نمیتوانیم به عشق فارغ از تجربه مدرنیته (یا تجربه تضاد سنت و مدرنیته در جامعه خودمان) و زندگی روزمرهای که درگیرش هستیم بیندیشیم. فارغ از باورهای گذشته و شرایط فعلی جابجاییها و گذارها و برزخهای اعتقادی، عشق هیچ است. محتوای این واژه خالی را جامع و فقدانهای آن پر میکند.
علیرضا نراقی - جامجم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: