دوست دارد صریح باشد. طنز غریبی دارد و این صراحت و طنز در شعرش نمایان است. اکبر اکسیر، شاعری است که در آستارا زندگی می‌کند.
کد خبر: ۵۶۲۹۵۵
گیر کردن شاعران در خم ابرو

از او چاپ نهم «زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند» ، چاپ چهارم «ملخ‌های حاصلخیز» ، چاپ ششم «پسته لال سکوت دندان شکن»، چاپ دوم «مالاریا» و نیز چاپ پنجم «بفرمایید بنشینید صندلی عزیز» در نمایشگاه کتاب عرضه شد.

او در تدارک مجموعه بعدی خود شامل 60 شعر کوتاه طنزآمیز است که آنها هم با زبانی طنز به مسائل اجتماعی می‌پردازند. اکسیر، شخصیت و اظهار نظرهای جالبی دارد. مثلا برخلاف بسیاری از شاعران و نویسندگان از محمل‌نشینی و نوچه‌پروری بدش می‌آید.

می‌گوید اینها دکان‌هایی است که بزرگان شعر راه انداختند تا نمونه‌هایی مثل خود را تکثیر کنند. او اسم شاعرانی را که از این کارگاه‌ها بیرون می‌آیند، شاعران پرینتی می‌گذارد.

می‌گوید بزرگانی که در شعر مخالف شیخ شدن بودند، خودشان به شیخوخیتی شوخناک دست یافتند و در این جمله اش جدای از طنزی زیرپوستی، واج‌آرایی هولناکی نهفته است که به دست هر خبرنگاری بیفتد، دوست دارد تیترش کند.

حالا جدای از اینها، اکسیر یک اظهارنظر پرحاشیه هم دارد که همواره در مصاحبه‌هایش می‌گوید و از آن دست هم نمی‌کشد.

می‌گوید شعر فارسی هر چه می‌کشد از این ضمیر «توی دوم شخص مفرد مؤنث مفلوک» است؛ البته نظرش قابل تأمل است.

می‌گوید اگر از اقتصاد ایران نفت را حذف کنند و از شعر فارسی «توی دوم شخص مفرد مونث مفلوک» را بگیرند، هم اقتصاد ما رشد می‌کند و هم ادبیات ما.

او در شعر، طنزش را خطاب به همسرش ملیحه می‌نویسد. ملیحه در بیشتر شعرهای او جاری و ساری است و وقتی از اکسیر خواستیم برای چاپ این گفت‌وگو برای ما عکس بفرستد، عکس با همسرش را هم برای ما ارسال کرد.

چرا اینقدر به طنز علاقه دارید؟

من ذاتا آدم طنز‌اندیشی هستم. پدرم هم ذاتا آدم بذله‌گویی بود. به نظرم شاید یک دلیلش این است که طنز نوعی دفاع از معصومیت انسان است؛ وقتی که نمی‌تواند و جسارت و شهامت گفتن برخی حرف‌ها را ندارد یا گوش حرف شنو در جامعه نیست که حرف رک و صریح را از آدم بشنود؛ بنابراین من از زبان یک کودک و در قالب شعر فرانو به شیوه‌های غیرمستقیم تمام کاسه کوزه‌ها را سر خودم و ملیحه می‌شکنم تا به کسی بر نخورد. این شعرها را هم با معصومیت و سادگی خاصی بیان می‌کنم.

ملیحه کیست؟

ملیحه خانم من است که پای ثابت شعرهایم است. او در اکثر شعرهای من نامش دیده می‌شود.

همسرتان ناراحت نمی‌شود طنزها را خطاب به ایشان می‌نویسید؟

نه. در شعرهای من نوعی خودسوزی و مازوخیسم هست. این‌که هر حرفی که نیش دارد و حرف انتقادی است، پیکانش سمت خانواده من است. من از همسرم، فرزندان و پدر و مادرم مایه می‌گذارم تا پیامی را به مخاطبم منتقل کنم. مخاطب هم، آن حرف را به خودش می‌گیرد و من به خواسته‌ام می‌رسم.

قبل از ازدواج انتقادهای خود را چطور مطرح می‌کردید؟

قبل از ازدواج، شعرهایم جدی بود. شعرهای طنز نمی‌گفتم، طنز را شفاهی دنبال می‌کردم و فکاهه می‌گفتم. برای مسائل اجتماعی و به‌خصوص مسائل روز شعرهای فکاهه می‌گفتم. من از سال 71 تا 81 شعر را کنار گذاشتم. تا آن وقت فقط یک کتاب «در سوگ سپیدار» را سال 61 در انتشارات امیرکبیر منتشر کرده بودم. آن هم مجموعه‌ای جدی بود که هم شامل غزل می‌شد و هم شعر نو. تا سال 81 انواع قالب‌ها را آزموده بودم. چون آن قالب‌ها مرا راضی نمی‌کرد و حرف دلم لابه‌لای وزن و قافیه‌ گیر می‌کرد، شعر فرانو را به جامعه ادبی پیشنهاد کردم. در نخستین مجموعه‌ام باعنوان «بفرمایید بنشینید صندلی عزیز» بعد از این وقفه 10 ساله، برای اولین بار این پیشنهاد را مطرح کردم. تمام موارد را آنجا شرح دادم. شعر امروز ما بعد از دهه 70 که دهه ملی شدن شعر بود و زبان فارسی به یک شکفتگی خاصی رسید. بعد از آن بود که من جرات پیدا کردم، حرفم را تحت عنوان شعر فرانو به جامعه ادبی ارائه دهم.

فرانو دقیقا چه شعری است؟

در این شعر همه کلمات اجازه ورود به شعر را دارند و پیش پا ‌افتاده‌ترین سوژه‌های جامعه می‌تواند نقبی به مسائل مهم بزند. این‌که انسان نه به‌عنوان یک مصلح اجتماعی، بلکه به‌عنوان یک منتقد مودب که ساکن شهرستان است هم بتواند حرف‌هایش را صادقانه مطرح کند. من آن گزندگی خاص را به طنز زیر‌پوستی تبدیل کردم و این طنز نهان کار خودش را کرد. اکنون هم شعرهایم مخاطبان زیادی دارد و این مخاطبان شعرهایم را با عنوان ملیحه می‌شناسند.

زبان و لحن‌تان در این شعرها چطور است؟

یک زبان و لحن وحشی برای طنز امروز. من خیلی راحت توانستم بدون این‌که شعار بدهم و بدون این‌که به زور از مخاطب خنده‌گیری کنم، حرفم را بزنم. فرانو، شعری است که هم در آن تبسم هست و هم نوعی تلخی. مخاطب با اندیشیدن، پشت خنده‌اش، هق‌هقی جاری می‌شود و این می‌تواند برای ادبیات فارسی و شعر امروز ما اکسیژن تازه‌ای باشد. در این روزگار، این نوع شعر پیشنهادی بود که من به جامعه ادبی دادم. شعری که نه وزن دارد و نه قافیه و فقط قرار است درد اجتماع را در مسائل مختلف بیان کند.

شما اصلا این تجربه را داشتید که با زبان صریح در شعر انتقاد کنید و کسی برنتابد تا در پس آن به این نتیجه رسیده باشید که این زبان طنز و شعر غیرمستقیم را انتخاب کنید؟

بیشتر اوقات حرف حق را هیچ کس نمی‌پذیرد؛ حتی عزیزترین کس آدم. حتی آدم از فرزندش هم نباید این انتظار را داشته باشد؛ چون خیلی گزنده و نیشدار است بخصوص در جامعه امروز ما که صراحت و شهامت نقدپذیری کمیاب است. برای من بارها اتفاق افتاده است وقتی می‌خواهی رک حرف بزنی هیچ کس نمی‌پذیرد و اصلا طوری شده که رک حرف زدن تبدیل به شعاری حرف زدن شده است. به همین دلیل کمتر کسی جملات شعاری را می‌پذیرد. من در این فضا سعی کردم با زبان طنز در شعر، حرف‌هایم را بزنم. همین باعث شد اعتماد خاصی بین من و مخاطب برقرار شود.

اصلا شما برای چه شعر می‌گویید؟

برای این‌که بتوانم نقش معلمی ام را ادامه و در جامعه حضورم را نشان دهم. یا این‌که برای یک لحظه لبخند بر لب مخاطبی بنشانم که از شعر امروز دلزده شده است. مخاطب باید بداند همه شعرها پیچیده نیست. همه شعرها کارش این نیست که ما را به دفتر و دستک‌های فرهنگ لغت بکشاند. شاعر خیلی راحت با ساده‌ترین کلامی که در زبان کوچه و بازار جاری است، می‌تواند حرفش را برساند، بی‌آن‌که نیش و گزندی در آن باشد.

پس در آن 10 سالی که شعر نمی‌گفتید، چطور این حرف‌ها را می‌زدید؟

در آن سال‌ها جوان‌ترها آمدند و غزل روز را ارائه دادند. من دیدم حیف است در برابر آنها غزل‌ریزی داشته باشم. این بود که غزل را کنار گذاشتم. شعر نو هم که انبوهی سیاه‌لشکر با خود داشت. همه شعرهای نو زیراکس و پرینت شعرای برتر بود. این بود که ده سال به خودم مرخصی اجباری دادم. اصلا سراغ شعر و شاعری در آن ده سال نرفتم؛ اما مجلات دهه 70 را زیر و رو کردم. همه نقدها و مصاحبه‌ها را می‌خواندم و دنبال می‌کردم. بعد از آن ده سال فکر کردم حالا وقتش است که جامعه ادبی به صدای جوان‌ترها گوش دهد. دیگر عصر بزرگان نبود و دوره سلطنت شعر بزرگان به پایان رسیده بود. دوره متفاوتی برای شعر فرا رسیده بود. من در آن ده سال، شعر فرانو را طراحی کرده بودم که سرانجام عرضه کردم. به گمانم این شعر، ادامه طبیعی شعر نیمایی بود و ما باید برای مردم از زبان مردم حرف می‌زدیم. باید از مسائلی که در شعر فارسی کمتر به آن پرداخته شده بود، مثل طبیعت و محیط زیستی که دارد نابود می‌شود، حرف می‌زدیم.

گفتید در آن دوران مرخصی اجباری، قالب‌های مختلف را طبع آزمایی می‌کردید. گفتید که احساس‌تان لابه‌لای چرخ دنده‌های وزن و قافیه‌گیر می‌کرد. خودتان این روزها غزل می‌خوانید؟

من همه شعرها و همه قالب‌های شعری را می‌خوانم. هیچ عنادی با هیچ قالب شعری ندارم که بگویم مثلا این شعر نوست، یا سپید یا غزل است، پس نمی‌خوانم. هر حرف نویی در هر قالبی که باشد، برای من پسندیده است.

از بین شاعران جوانی که این سال‌ها دفترهای شعر خود را منتشر کردند، شعرهای چه کسانی را دوست دارید؟

من شعر بیشتر آنها را می‌خوانم. تازگی‌ها جوان‌ها غزل‌های نو می‌گویند که بسیار زیباست؛ اما باید این قالب مدیریت شود وگرنه به یک بازگشت ادبی تن خواهد داد. در این سال‌ها استعدادها و شعرهای باشکوهی هم در غزل، هم شعر نو و هم رباعی دیده‌ام.

چرا فکر کردید در آن ده سال جایی برای شما نیست؟

چون اگر شعر نو را ادامه می‌دادم، نوچه فلان گروه و سیاه‌لشکر شعر سپید می‌شدم. در غزل هم به مهارت شاعران جوان نمی‌توانستم غزل بگویم. غزل ما غزل فاخر اجتماعی بود که با شفیعی کدکنی تمام شد؛ البته این غزل را در شعرهای حسین منزوی، محمدعلی بهمنی و نصرت رحمانی هم دیدیم. در نسل ما این نوع غزل را دهه 50 مرحوم عباس صادقی پدرام هم می‌گفت. آخرین غزل‌های ناب اجتماعی از زبان اینها بود. بعد از اینها نوبت به جوانان رسید و این چرخه ادامه داشت تا امروز که به جوانانی مثل محمد سعید میرزایی و فاضل نظری رسید. هر کدام بهتر از دیگری عرصه غزل را پیش می‌برند. این افتخاری برای شعر فارسی است که فرصت به دست این جوانان افتاد تا غزل از پوسیدگی رهایی پیدا کند.

شعرهای نوی شاعران پیشکسوت را هم می‌خوانید؟

من شصت ساله‌ام. از سال 47 شعر را شروع کردم. همه دیوان‌ها و دفترهای شاعران را یک به یک خواندم تا به خودم جرات بدهم پیشنهادی به شعر فارسی داشته باشم.

چرا دهه 70 را دوره ملی شعر نامیدید؟

برای این که شعر از سلطه شاعران بزرگ درآمد. دیگر کسی نبود که بگوید من شعرم را تحت تاثیر فلان شاعر بزرگ می‌گویم. جوان‌ترها با تمام توان و با جسارت و اطلاعاتی که از مولفه‌های شعر روز جهان داشتند، به میدان آمدند. آنچه مدیریت نشد، شعر شریف امروز بود که در هیاهوی شعر دهه 70 گم شد. کم‌کم شعر جوان‌ترها در مجلات و نشریات ادبی منتشر می‌شد. دیگر آن حصر که مطبوعات دست عده‌ای خاص بود، شکسته شد. دیگر شاعران بدون آن که زیر سلطه و بیرق کسی باشند، استقلال خود را یافتند و این استقلال به طربناکی شعر امروز منجر شد.

می‌دانید که در شعر جهتگیری‌های ایدئولوژیک و گروه بازی خیلی زیاد است. شما معمولا کار خودتان را می‌کنید و خیلی وارد این باندبازی‌ها و یارکشی‌ها نمی‌شوید. نظر شما درباره این باندبازی‌ها در شعر چیست؟

بزرگ‌ترین لطمه‌ای که ما در شعر امروز خوردیم، همین نوچه‌بازی‌ها، باندبازی‌ها و فارغ‌التحصیل شدن‌ها از کارگاه‌های پرینتی بود. بیشتر بزرگان که مخالف شیخ و شاه در شعر امروز بودند، خودشان به شیخوخیتی شوخناک دچار شدند. چقدر اینها لذت می‌بردند هر کدام حلقه‌ای داشته باشند. کارگاهی که نام، شعرها و سبک خود را تکثیر کنند. اینها جز ایستایی شعر امروز هیچ کار دیگری نکردند. برخی از این چهره‌ها که خدمات زیادی به شعر فارسی کردند، اگر واقعا نوع شعر خود را به جامعه تفهمیم می‌کردند و به جای شاگردپروری، رمز و راز شعر خود را می‌آموختند، اوضاع این نبود. آنها کارهای درخشانی کردند. درخشان‌ترین کارها بعد از شاملو در دهه 60 و 70 برای اینها بود، اما نشست‌های خانگی و کارگاه‌هایی برپا کردند که آفت شعر خودشان شد. آنها شاگردپروری کردند و به شاگردانشان نیاموختند خودشان باشند.

چه تضمینی هست که شعر فرانو که شعر پیشنهادی شما به جامعه ادبی است، این آفت را نداشته باشد؟

حلقه شعر فرانو در آستارا این آزادی را به شاعران می‌دهد که هر طور که دوست دارند شعر بگویند و بیندیشند. به شاعران می‌آموزد فکر مستقل و طرح و فرم و کادربندی مستقل خود را داشته باشند. نه این که هر شعری من می‌گویم آنها نظیره‌سازی کنند. اگر بزرگان به جای شعرهای هم شکل و شاعران هم قد، به سلیقه‌های مختلف می‌پرداختند و صداهای مختلف را بازتاب می‌دادند شعر شریف ما می‌توانست خیلی بهتر از امروز باشد. اواخر دهه 70، شعر با آن جهشی که داشت یکباره متوقف شد و دیگر هیچ خبری از آن شاعران بزرگ که سردمداران شعر دهه 70 بودند، نیست. آنها به خواب زمستانی عمیقی رفتند. من اول تصور می‌کردم آنها در حال برنامه‌ریزی برای دهه 80 هستند، اما در دهه 80 هم خبری از آنها نشد.

با توجه به این توضیحات فکر می‌کنید هنوز شعر خواهان دارد؟ چون خیلی‌ها گله می‌کنند فروش کتاب‌های شعر پایین است.

آنها اشتباه می‌کنند. من ماهی 30 ـ 40 کتاب از شاعران جوان دریافت می‌کنم. من نمی‌خواهم روح یأس را بپراکنم. اگر در مجموعه‌ای تنها یک شعر خوب هم باشد، کفایت می‌کند. شعر خوب هنوز هم خریدار دارد. کتاب‌های من در پنج سال ده بار تجدید چاپ شده است. هیچ رانت دولتی هم دریافت نکرده است، بلکه مردم تک تک کتاب‌ها را خریدند. شما اگر از ناشران بزرگ بپرسید، می‌گویند دیگر رمز فروش کتاب شعر به نام شاعران نیست. شاید در چاپ اول کتاب، نام‌ها مهم باشد که مثلا مجموعه جدید فلان شاعر معروف منتشر شده است، اما چاپ‌های بعدی آن در انبارها می‌ماند و خاک می‌خورد. اگر تقصیر را هم به گردن ممیزی بیندازیم باز دردی را دوا نمی‌کند. شعری که تکرار مکررات نباشد، شعری که نبض جامعه دستش باشد، شعری که شعاری نباشد، شعری که حرف نو باشد، شعری که عاشقانه مبتذل نباشد، خیلی خوب و راحت به فروش می‌رسد. مخصوصا در عرصه فضاهای مجازی جای خودش را پیدا می‌کند.

با کدام یک از شاعران ارتباط صمیمانه‌ای دارید؟

من ساکن شهرستان هستم، بنابراین با هیچ کدام از شاعران ارتباط ندارم. فقط با آثارشان ارتباط دارم.

مثلا وقتی تهران می‌آیید خانه کدام یکی از شاعران می‌روید؟

من اصلا تهران نمی‌آیم. اگر هم بیایم همان شب برمی‌گردم.

چرا اصلا تهران نمی‌آیید؟

این آستارا آب و خاکی دارد که آدم را نگه می‌دارد. شاید هم ما را از آستارا ممنوع‌الخروج کرده‌اند.

شما که اینقدر در شعرهایتان به مسائلی مانند محیط زیست و شهرنشینی می‌پردازید، آیا از شهرنشینی می‌ترسید؟

خودم شهرنشین و آپارتمان‌نشین هستم. وقتی قصه دوستان و فامیل را که در تهران زندگی می‌کنند می‌شنوم یا وقتی به تهران می‌آیم و مهمان دوستی هستم که زندگی‌اش را از نزدیک مشاهده می‌کنم، می‌بینم اصلا زندگی ندارد. بر همین اساس من به نقد شهرنشینی علاقه دارم.

چرا اینقدر با کارگاه‌های شعر و محمل‌نشینی‌های شعر مشکل دارید؟

محمل‌گرایی در شعر امروز با شاعران جوان اخبار بسیار شوم، مبتذل و وحشتناکی را به شهرستان انتقال می‌دهد که آدم به خودش می‌گوید کاش می‌مردم و شاعر نمی‌شدم. هر کس برای خودش دکانی باز کرده و زیر نام محافل ادبی، کارهای بی‌ادبی انجام می‌دهد.

مثلا چه کارهایی؟

بگذارید به همین واژه بی‌ادبی بسنده کنم. این روابط خدمتی به ادبیات ما نمی‌کند. بیشتر هدف از آن دوست‌یابی و چاپ شعر و معرفی خود است. نان به هم قرض‌دادن است. مخصوصا در جشنواره‌ها. شما می‌دانید که چه غوغایی می‌کنند این سکه بگیران جشنواره‌ای. چقدر اخلاق زیر پا گذاشته شده است به دلیل یک مشت سکه.

شما خودتان هیچ وقت در جشنواره‌ای رتبه کسب کردید؟

«زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند» نامزد جایزه‌ای شد که بعد از آن اعلام کردند بخش شعر حذف شد. به من جایزه‌ای ندادند، اما بعدها برای نامزدهای دیگر که ساکن تهران بودند به نحوی جبران کردند. چند بار هم در برخی جشنواره‌ها در بخش نقد به من لطف کردند. یکی دوبار هم در جشنواره طنز مکتوب حوزه هنری داور بودم. این کل حضور من در جشنواره‌ها بوده است.

شما جمله‌ای معروف دارید که می‌گویید شعر فارسی هر چه می‌کشد از این ضمیر «توی دوم شخص مفرد مؤنث مفلوک» است. منظورتان از این «تو» چیست؟

منظور عاشقانه‌های مبتذل است. اگر پنج کتاب مرا بخوانید هیچ نشانی از این تو نمی‌بینید. من بارها گفتم اگر از اقتصاد ایران، نفت را حذف کنند و از شعر فارسی «توی دوم شخص مفرد مونث مفلوک» را بگیرند، هم اقتصاد ما رشد می‌کند و هم ادبیات ما. بعد خرده گرفتند بر من که آقا اگر این تو را از شعر فارسی بگیری دیگر چیزی نمی‌ماند. من می‌گویم اگر شاعر این تو را از خودش بگیرد، دنیای وسیع‌تری را می‌بیند. محیط زیست و مسائل انسانی را می‌بیند، صلح، بیماری و بسیاری سوژه‌های دیگر را می‌بیند. می‌گویند همان‌طور که منجمان باید به آسمان نگاه کنند، شاعران باید فروتن باشند و به زیر پایشان نگاه کنند. زیر پای ما چیست؟ محیط‌زیست. پس سوژه‌های بسیاری برای شاعران وجود دارد که تمام شدنی نیستند.

واقعا اگر این «تو» را از شعر فارسی بگیری، شعر عاشقانه تمام نمی‌شود؟

تمام نمی‌شود. من در شعرهایم از ملیحه خودم حرف می‌زنم که یک موجود خاکی همدرد با من است. از عمو، دایی، پدر، برادر، خواهر و خانواده خودم، از ماهی، درخت و ستاره حرف می‌زنم. از محیط‌زیستی حرف می‌زنم که دارد نابود می‌شود و عزیزترین موجود انسان است. شعر عاشقانه، حرف‌زدن از خال و ابروی یک موجود مفروض نیست. در این صورت هیچ شعری بهتر از شاعران گذشته نمی‌توانیم بگوییم.

ولی شاعر ترجیح می‌دهد از یک صور خیالی حرف بزند تا یک موجود خاکی و عینی.

مصاحبه‌هایی از مسعود احمدی خواندم. یکی با همسر فریدون مشیری و دیگری با آیدا همسر احمد شاملو. همسر مشیری خیلی صمیمی و مهربان از رنجی که برده بود، صحبت گفته بود. در طرف دیگر ما می‌بینیم آیدا یک زن رویایی در شعر امروز شده است. وقتی شاعری در هشتاد سالگی از عشق می‌نویسد، پشت شعرش باید نوه و دخترش را ببینیم. باید مادرش را ببینیم، اما برخی می‌خواهند به یک‌سری شعرهای پیش پا افتاده میدان دهند. این نشان می‌دهد آنها هنوز به کاربرد واژگان پی‌نبرده‌اند و فکر می‌کنند مراد از عشق، همین عشق‌های ظاهری است. فکر می‌کنند منظور همین عشق‌های خیابانی یکبار مصرف است.

نمی‌ترسید به شما بگویند از عشق چیزی نمی‌فهمید؟

نه. از آنجا که شاعران همیشه تا آنجایی که توانسته‌اند سعی کرده‌اند غیرمعمول و متفاوت از جامعه باشند، هرگز از گفتن نمی‌هراسند. من می‌خواهم فریاد بزنم (مثل کودک داستان هانس کریستین اندرسن) که آقایان این شعر شما شلوار به پا ندارد. شعر شما لخت است. منتها کسی جرات نمی‌کند این را بگوید. اگر هم کسی جرات داشته باشد، می‌ترسد دکانش تعطیل شود. اینها جوانان ما را گول می‌زنند. هیچ چیزی بر ادب فارسی ما اضافه نمی‌کنند. بهترین شعرهای ادبیات کهن ما را هم که نگاه کنید، می‌بینید معشوق شاعران موجودی مونث یا مذکر بوده است. آقای سیروس شمیسا با کتاب «شاهدبازی در ادبیات فارسی» کاسه و کوزه همه شاعران بزرگ را به هم زد. نمی‌خواهم بگویم از آنها سلب اعتبار کرد. اکنون برخی می‌خواهند بگویند مراد شاعران از فلان معشوق، خداست. استغفرالله. اینها دروغ است. یادمان باشد این حرف‌ها را به خورد مردم دادند و بر دروغ افزودند.

شما شعر ترجمه هم می‌خوانید؟

هم شعر ترجمه می‌خوانم و هم شعر ترجمه می‌کنم.

آیا شعر ترجمه هم درگیر این «تو» هست؟

شما شعر کشورهای اطراف مثل ترکیه، عرب، عراق و آذربایجان را وقتی بخوانید می‌بینید، واقعا حرفی از اینها نیست. اینها 50 ـ 60 سال قبل از این مرحله عبور کردند؛ ولی هنوز شاعران ما در خم ابروی یار گیر کرده‌اند. شاعران ما عمری به ناوک چشم پرداختند و از مژگان تیر ساختند و سوی یار افکندند، اما شاعران ژاپن از همان موی و مژگان سرنگ انسولین ساختند. این مهم است که ما اشارت‌های ابرو را بفهمیم و نه تاتوی ابرو را. اگر شاعران کشورهای دیگر شعر عاشقانه می‌گویند ـ مثل شبانه شاملو ـ حتما پشتش عشقی هست، سرزمینی هست، اعتقادی هست؛ ولی برخی شاعران به جای شعر عاشقانه خیلی عذر می‌خواهم به جفت‌گیری و انتخاب جفت فکر می‌کنند. این‌که این شعر از چه کسانی دل می‌برد و چه محفلی را روشن می‌کند. به همین دلیل هیچ وقت فکر نمی‌کنم شعر ما ترجمه و صادر شود، چون آنها دنبال زبان ساده می‌گردند.هرکس به زبان مادری‌اش می‌نازد و ما به زبان آنها. بعد از قرن‌ها تازه به این فکر افتادیم که مثل آنها شعر بگوییم. در حالی که اگر همین آداب، رسوم و فرهنگ و همان من شخصی خودمان را به زبان ساده بسراییم، برای آنها خیلی بهتر از این است که کپی دست چندم شعرهای پست‌‌مدرن فلان شاعر را بگوییم. من از شاعران می‌خواهم وقتی دندان‌های شیری‌شان ریخت به تعقل رجوع کنند. اینقدر در شعر شعار ندهیم؛ البته برخی هم دوست دارند شعار بدهند. برخی می‌گویند بگذار دو تا شعار در شعرم بدهم بروم زندان اوین، بلافاصله ویزای آمریکا را بگیرم و به عنوان خبرنگار آن طرف مشغول شوم. دیگر نمی‌گویند بعد چندی مثل دستمال کاغذی آنها را دور می‌اندازند. مغزهای ما امروز باید در ایران بمانند و بر طربناکی شعر امروز بیفزایند.

سجاد روشنی - گروه فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها