همواره یکی از مساله آفرین‌ترین رشته‌های دانشگاهی، علوم انسانی است. از مساله چگونگی تقسیم‌بندی رشته‌ها و چگونگی تنظیم درس‌ها و تدوین کتب این رشته گرفته تا معضل اشتغال فارغ‌التحصیلان، همگی تنور بحث در باب علوم انسانی را گرم نگاه داشته است.
کد خبر: ۵۶۲۳۲۴
علم زمینی در‌ محدوده معرفت آسمانی

علوم انسانی دارای اهمیت بنیادی برای هر کشور و هر تمدنی است و به عبارتی نمایانگر چشم‌انداز حرکت یک تمدن در مسیر تاریخ است.

در سال‌های اخیر نیز با توجه به برخی اشارات رهبر معظم انقلاب، توجه خاصی به مباحث این علوم و به‌ویژه مساله بومی‌سازی علوم انسانی و نیز ارائه مبنایی برای علوم انسانی اسلامی شده است.

برای بررسی این موضوع به سراغ دکتر علی شیرخانی، عضو هیات علمی دانشگاه ازاد اسلامی قم و رئیس سابق مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم رفتیم تا با ایشان در این باره گفت‌وگو کنیم.

در چند سال گذشته بحث بومی‌سازی یا اسلامی‌سازی علوم انسانی به عنوان یک ضرورت در جامعه علمی کشور مطرح شده است. طبیعی است یک سیستم علمی پویا و کارآمد همواره نیازمند آفرینش نظریات جدید است. به نظر شما علت نیاز به تجدیدنظر در نظام آموزش علوم انسانی چیست و چه عواملی باعث فاصله گرفتن ما از وضع مطلوب شده است؟

علوم انسانی امروز به عنوان یک دغدغه مهم در ایران مطرح است. دغدغه‌ای که خاص علوم انسانی بوده و براساس ماهیت و کارکردهای خاص آنها شکل گرفته است؛ چرا که در علوم دیگر مانند علوم پایه‌، علوم مهندسی و فنی و علوم پزشکی چنین نیست و این علوم فارغ از این‌که بر چه مبنا و فلسفه‌ای شکل گرفته‌اند، قواعد نسبتا ثابتی داشته و در تمام دنیا به گونه‌ای متناسب کاربرد دارند. در توضیح و تشریح این دغدغه باید گفت از آنجا که علوم انسانی فعلی مبنا و منشا غیربومی و عمدتا غربی دارند، این دغدغه وجود دارد که قرائت‌هایی که از این علوم در جامعه ما می‌شود با انسان مسلمان سازگاری نداشته و نتایج مطلوب و کارکردهای ویژه خود را به دست نمی‌دهند، زیرا این علوم به لحاظ جهان‌بینی‌ و معرفت‌شناسی بر اصول و فلسفه‌ای ناسازگار با آموزه‌های اسلامی بنا شده‌اند که با شرایط و نیازهای جامعه ما منطبق نیست. البته این دغدغه سابقه بحث طولانی دارد و تنها به اسلام و جوامع اسلامی برنمی‌گردد.

عقاید و نظرات متفاوتی از سوی اندیشمندان عرصه علوم انسانی کشور درباره خاستگاه چالشی که گفتید، وجود دارد. برخی اساسا قائل به وجود چنین دغدغه‌ای نیستند و برخی دیگر مقیاس‌ها و روش‌های گوناگونی را برای سنجش آن دارند. جنابعالی معتقد به وجود چه سطحی از چالش و بر مبنای چه عواملی هستید؟

علوم انسانی که از آن صحبت می‌کنیم، مربوط به دوره مدرنیته است و در این دوره دو گروه غالب لیبرالیسم و مارکسیسم وجود داشته است. جالب است بدانید ‌خود کشورهای غربی نیز چنین دغدغه‌ای ‌دارند. چرا که هریک از دو گروه مارکسیسم و لیبرالیسم بر مبنای جهان‌بینی و معرفت‌شناسی خاص خود، تعاریف و برداشت‌های متمایز و متفاوتی نیز از ماهیت انسان و تمنیات و نیازهای وی دارند. مهم‌تر این‌که هر یک در درون خود به نحله‌ها و شاخه‌های متعددی تقسیم می‌شوند که ضمن تعهد به گروه کلی خود‌، دارای وجوه تمایز اساسی با یکدیگر هستند و قرائت‌های خاصی نیز برای اداره جامعه و امور انسانی ارائه می‌دهند. ملاحظه می‌کنید که در چنین وضعی اگر دغدغه داشتن یک قرائت خاص از علوم انسانی بر مبنای آموزه‌های اسلامی و هماهنگ با شرایط و نیازهای جامعه خود داشته باشیم، نباید از وجود این دغدغه نگران باشیم.

البته باید گفت برخی در این رابطه معتقدند انسان، انسان است و تفاوتی میان انسان شرقی و غربی به لحاظ آنچه موضوع علوم انسانی است، وجود ندارد؛ به نظر می‌رسد این عقیده خیلی دقیق نباشد، چرا که در غرب نیز این مساله وجود دارد و نسخه‌های متفاوت و متعددی برای انسان و نیازهایش تجویز شده است. دقیقا به همین دلیل است که می‌بینیم در دوره مدرنیته مکاتب گوناگونی از جمله مکتب عاطفه‌گرا‌ مکتب رمانتیسم یا مکاتب عقل‌گرا، پوزیتیویسم و... ظهور و بروز یافته‌اند. در نتیجه، منطقی و ضروری به نظر می‌رسد که ما نیز می‌توانیم دغدغه یافتن و داشتن قرائت اسلامی از علوم انسانی را داشته باشیم.

با این توضیحات، تحول در علوم‌انسانی یا اسلامی‌سازی علوم انسانی را به طور عمده شامل یافتن قرائتی اسلامی از علوم انسانی می‌دانید. می‌خواهم بدانم مرزها و حدود این قرائت تا کجاست و آیا داشتن این قرائت اسلامی به معنای نفی قرائت‌های دیگر است؟

اتفاقا یکی از نکات کلیدی بحث در این پرسش نهفته است که آیا می‌توان ارزش‌های دیگر را نفی کرد یا خیر؟ به عبارت دیگر وقتی می‌گوییم‌ می‌خواهیم علوم انسانی مبتنی بر ارزش‌های اسلامی داشته باشیم، آیا به این معنی است که باید در را به روی ارزش‌های موجود در علوم انسانی ببندیم؟ به نظر می‌رسد آموزه‌های اسلامی این نوع برخورد سلبی و سخت را تائید نمی‌کنند. از طرفی می‌دانیم ‌ ارزش‌ها همواره به دلیل تاثیری که بر نوع فهم و اندیشه دارند، در چگونگی عمل ما تاثیرگذار هستند. بر این اساس ما می‌توانیم قرائتی مبتنی بر فهم و اندیشه اسلامی خود داشته باشیم که البته این امر به مباحث روش‌شناسی مربوط بوده و نیازمند برخورداری از روشی مناسب و خاص است. در بحث روش‌شناسی و اهمیت آن باید دقت داشت، زیرا این روش‌شناسی است که جهتگیری کلی و سمت و سوی حرکت در پژوهش را شکل می‌دهد.

مکاتب بسیاری به بحث پیرامون روش‌شناسی علوم انسانی پرداخته‌اند. مثلا رفتارگراها معتقدند ‌ باید علوم انسانی را نیز مانند علوم تجربی و علوم ریاضی یا علوم دقیقه نگاه کنیم. در نتیجه به انسان و مسائل خاص انسانی توجه زیادی ندارند. این دیدگاه ناشی از این است که آنها علم را واقع‌نمایی یا کشف واقع می‌دانند که این امر عمدتا به مسائلی غیر از علوم انسانی مربوط می‌شود؛ چرا که در علوم انسانی نمی‌توان بر مبنای مدل‌های تجربی و آزمایشی به کشف واقع رسید.

در این رابطه بنده معتقدم برای دستیابی به قرائت اسلامی از علوم انسانی می‌توانیم از اندوخته‌ها، تجارب و دانش‌هایی که دیگر کشورهای شرقی یا غربی در علوم انسانی و در رابطه با انسان دارند، استفاده کنیم. البته واضح است که می‌توانیم در این زمینه‌ به صورت گزینشی برخورد و عمل کنیم. مثلا می‌توانیم از برخی مطالب که اندیشمندی مانند کانت در حوزه اخلاق دارد، استفاده کنیم. هر چند در این رابطه برخی معتقدند ‌ به دلیل تفاوت در مبناها نمی‌توان این دانش‌ها را در تولید علوم انسانی ـ اسلامی‌‌ مورد استفاده قرار داد. حتی برخی مقایسه را نیز در این رابطه درست نمی‌دانند. مثلا در جایی دیدم‌ آقای داوری اردکانی در مصاحبه‌ای در پاسخ به این پرسش که آیا می‌توان فیلسوفی مانند ملاصدرا را با یک فیلسوف غربی مثل کانت مقایسه کنیم‌ (نقل به مضمون می‌کنم) گفته بود‌ به دلیل متفاوت بودن مبناهای اندیشه و نظر آنها‌‌ نمی‌توان چنین مقایسه‌ای را انجام داد؛ چرا‌که این تفاوت مبنایی به تفاوت اساسی در لوازم، نتایج و آثار منجر می‌شود.

اما برخی دیگر از اندیشمندان معتقدند ‌ با وجود تفاوت‌های مبنایی می‌توانیم برخی از مطالب و موارد مشترک را برگرفته و مورد استفاده قرار دهیم. برای مثال می‌توان نمونه‌ای از تلاش‌هایی را که برای یافتن این نقاط اشتراک صورت گرفته، در سخنان و آثار آقای الهی قمشه‌ای مشاهده کرد. برای مثال ایشان در بسیاری از آثار خود به بیان مضامین مشترک در آثار شکسپیر با حافظ یا دیگر اندیشمندان ایرانی و غربی پرداخته و معتقد است ‌ باید این مضامین مشترک را مورد توجه و استفاده قرار داد. بنده دیدگاه نوع دوم را بیشتر مورد پذیرش می‌دانم، چون با وجود این‌که مبانی و معیارها در دنیای غرب با دنیای ما متفاوت است، در لوازم، نتایج و آثار نقاط اشتراک بسیاری وجود دارد. در حقیقت باید این‌گونه بیان کرد که تفاوت در مبانی باعث نبود اشتراک در نتایج و آثار نمی‌شود. از این منظر می‌توان آن بخش از دانش علوم انسانی دیگران را که با اصول و مبانی ما سازگاری دارد، به کار گرفت و از آن استفاده کرد. مثلا در روان‌شناسی آنها به بررسی برخی رفتارها و واکنش‌های انسان در برابر کنش‌های گوناگون پرداخته‌ و به نتایجی در این‌باره دست یافته‌اند. از جمله این‌که انسان (به ما هو انسان) در برابر فلان رویداد یا فلان کنش این واکنش‌ها را از خود بروز می‌دهد.

فکر می‌کنم منظور شما بیشتر بخش تجربی علوم انسانی است، چرا که برخی‌ اندیشمندان علوم انسانی، این علوم را به دو بخش تجربی و غیرتجربی تقسیم‌بندی می‌کنند و بخشی از علوم روان‌شناسی، اقتصاد و... را داخل‌ بخش تجربی می‌دانند. آیا قائل به این امر هستید که تحول علوم انسانی بیشتر در رابطه با بخش غیرتجربی این علوم مطرح است تا بخش تجربی؟

بله؛ به عبارتی که گفتم، این سنخ یافته‌ها در بسیاری دیگر از رشته‌های علوم انسانی وجود دارد. مثلا در اقتصاد می‌توان به قواعد حاکم بر نظام عرضه و تقاضا اشاره کرد. اینها بخشی از علوم انسانی هستند که به رفتار انسان‌ها بستگی دارد و از قواعد نسبتا یکسانی پیروی می‌کنند. خب طبیعی است ‌ ما می‌توانیم از این یافته‌ها استفاده کنیم. البته باید به این نکته توجه داشت که برخی‌ یافته‌های دیگران هم برای ما قابل استفاده نیست. برای مثال می‌توان از مکتب اصالت فایده نام‌برد. چرا که پیروان این مکتب یا به عبارت دیگر فایده‌انگاران همواره به مسائل دنیایی و نفع مادی صرف توجه دارند و اصل را بر نفع و فایده مادی می‌انگارند که برای نمونه می‌شود از بخشی از آرای اندیشمندانی مانند جیمز میل و بنتام اشاره کرد .

بسیار روشن است که ما براساس آموزه‌های دینی و فرهنگی خود نمی‌توانیم چنین نگاهی داشته و اعمال انسان و مقولات خیر و شر را صرفا برمبنای نفع و فایده مادی تفسیر کنیم. ما می‌توانیم مسائلی از این قبیل را که با ارزش‌ها و آموزه‌های دینی و فرهنگی ما همخوانی و سازگاری ندارد، به طور عالمانه و هوشمندانه رد کنیم.

بر این اساس می‌توانیم این‌گونه نتیجه‌گیری کنیم که اولا‌ نه‌تنها اشکالی ندارد، بلکه لازم و ضروری ‌ است که ما به تحول و بازنگری در علوم انسانی بر اساس آموزه‌‌ها و رهیافت‌های دینی و اقتضائات فرهنگی جامعه خودمان پرداخته و در این ارتباط سرمایه‌گذاری و پژوهش داشته باشیم؛ علاوه بر این‌، آن دسته از یافته‌ها و دانش غیربومی را ـ که با ارزش‌های دینی و فرهنگی ما سازگار است‌ ـ حفظ کرده و از آن استفاده کنیم. کما این‌که می‌بینید در اطراف و اکناف عالم اندیشمندان‌، فرقه‌ها و مکاتب گوناگونی وجود دارند که این علوم را بر اساس ارزش‌های مطلوب خود دنبال می‌کنند.

دوم این‌که‌ بخشی از علوم انسانی موجود، حاصل پژوهش‌های دیگران درباره انسان و خلقیات، روحیات و رفتارهای اوست که به تعبیر شما علوم انسانی تجربی نام گرفته است. این بخش نیز برای جامعه ما قابل استفاده است. به این دلیل که اگرچه ما در یک جامعه اسلامی زندگی می‌کنیم، اما همه مردم افراد ایده‌آل نبوده و مردمی عادی با خلقیات و روحیات عادی هستند.

با این حساب لطفا توضیح بیشتری درباره چگونگی آنچه با عنوان ‌تحول در علوم انسانی‌ به دنبال آن هستیم، بدهید و بفرمایید این تحول طی چه روند یا روندهایی ایجاد خواهد شد؟

ایجاد این تحول در علوم انسانی‌، مستلزم برداشتن دو گام اساسی است که تا جای ممکن آنها را تشریح خواهم کرد.

گام نخست شامل توجه و برگشت به سابقه درخشان تمدنی ما در علوم انسانی بویژه در فاصله قرون سوم تا پنجم هجری است. در این دوره فرهنگ غنی اسلامی‌ در قالب تمدن اسلامی و جامعه مسلمانان نمود می‌یابد. بر همین اساس، مسلمانان در رشته‌های متعدد علمی از جمله پزشکی، نجوم، ریاضی و بسیاری از رشته‌های علوم انسانی و... پیشرفت‌های قابل توجهی داشتند. در واقع، تمدن اسلامی دانشمندان بزرگی مانند خوارزمی، خواجه نصیرالدین طوسی، خیام و اندیشمندان عرصه علوم انسانی همچون فارابی، ابن‌سینا، خواجه نظام‌الملک‌ یا ابن‌خلدون را در درون خود دارد که هر یک صاحب نظریات و پژوهش‌هایی ارزشمند در علوم انسانی هستند. نظریات ابن‌خلدون در جامعه‌شناسی یا نظریات خواجه‌ نظام‌الملک در باب سیاست و واقعگرایی سیاسی، ضمن تقدم زمانی‌، قابل مقایسه با نظریات اگوست‌کنت و ماکیاولی است. خب ما می‌توانیم بر اساس این ظرفیت‌ها در علوم انسانی‌، قرائت جدیدی از انسان و علوم انسانی بر مبنای فرهنگ اسلامی مطرح کنیم. تاکید می‌کنم به وجود آمدن چنین قرائتی از علوم انسانی به معنای این نیست که این قرائت هیچ‌گونه تشابهی در لوازم و نتایج و آثار با علوم انسانی غربی نداشته باشد. بلکه همان‌طور که گفته شد، تشابهات بسیاری میان نظریات اندیشمندان مسلمان و اندیشمندان غربی وجود دارد.

دومین گام ورود به عرصه نظریه‌پردازی است که پیش از هر چیز باید معطوف به استخراج و نظریاتی باشد که با ارزش‌های دینی و فرهنگی ما منافات نداشته باشد. انقلاب اسلامی ایران از ابتدا همواره داعیه وابسته نبودن به شرق و غرب را داشته است‌. به این معنی که به هیچ یک از دو جبهه غالب کمونیسم و مارکسیسم در شرق و لیبرالیسم در غرب وابسته نیست. بنابراین نظریه‌پردازی ما در علوم انسانی باید از یک‌سو متناسب با آموزه‌های اسلامی بوده و از سوی دیگر برای انسان (به ما هو انسان) کاربرد داشته و خاصیت جهانشمولی داشته باشد که در این صورت به موازات تولید علوم انسانی بومی و اسلامی، داعیه نه شرقی و نه غربی انقلاب اسلامی را نیز جامه عمل پوشانده‌ایم.

همچنین باید توجه کنیم تمدن اسلامی با حمله مغول از بین رفت و پس از آن تنها در دوره صفویه شاهد یک دوره فراز برای آن هستیم. علاوه بر این، همزمان با رنسانس در اروپا و انقلاب‌های صنعتی جهان‌، مقوله دین تا حدی به حاشیه رفته و در تعارض با علم نشان داده شده است. با نظریه‌پردازی جدید می‌توان دین را از حرکت به سوی انزوا بازداشته و همخوانی و سازگاری آن با علم را به یکی از بهترین شکل‌های ممکن نشان دهیم.

در نظریه‌پردازی و ایجاد قرائت اسلامی از علوم انسانی، علاوه بر توجه به ظرفیت‌های مبتنی بر سابقه‌ای که در علوم انسانی داریم، چه مسائل دیگری را نیز باید مورد توجه قرار بدهیم؟ به عبارت دیگر سایر الزامات نظریه‌پردازی را چه چیزهایی می‌دانید؟

ابتدا باید دقت داشت نظریات جدید از دو ویژگی مهم برخوردار باشد. نخست این‌که به صورت قوی، محکم و مستدل با قواعد و مدل‌های علمی پذیرفته‌شده دنیا سازگاری داشته‌ باشد، زیرا اسلام دینی جهانی است و نظریات نشأت‌گرفته از آن باید جهانشمول باشد. دوم این‌که به صورت صرفا آرمانی و به دور از واقعیت‌ها و ناهمخوان با میدان عمل نبوده و متناسب با اقتضائات و شرایط واقعی جامعه کاربردی باشد. لازم به ذکر است در این صورت می‌توان گفت تحولی در علوم انسانی ایجاد کرده‌ایم و با عدم تحقق این دو شرط، نظریه‌پردازی جدید به مثابه آب در هاون کوبیدن است.

یکی دیگر از الزامات این نظریه‌پردازی، بازگشت به منطق وحی است. چرا ما باور داریم که خداوند خالق انسان است. البته بسیاری از اندیشمندان دینی غرب نیز چنین اعتقادی دارند. اما مکتب اصلی آنها که لیبرالیسم است، می‌گوید انسان باید مشکلات خود را در این جهان با عقل خود حل کند. این درحالی است که ما به صفت ربوبیت خداوند نیز معتقدیم. به این معنی که می‌گوییم خداوند که خالق انسان است، به ذات و نیازها و روحیات ما بخوبی آگاه است و از طریق وحی، راه حل مشکلات و سعادت دنیایی و اخروی ما را نیز مشخص ساخته است. بنابراین باید با بازگشت عالمانه به منطق وحی و قرائت‌های مطلوب از آن‌، درستی و مطابقت نظریات جدید را با آموزه‌های اصیل دینی و نیازهای انسان تامین کنیم.

یکی دیگر از مواردی که در این مسیر باید به آن توجه کرد، تهیه الگوی عملی برای آموزه‌های اسلامی است که به این منظور باید قرائت‌های مطلوب از منطق وحی را به شکل الگوهای علمی متناسب با اقتضائات زمانی درآوریم. البته اقتضائات زمان نباید بر اصول و قواعد اساسی دین غلبه داشته باشد.

در نهایت چه چشم‌اندازی را برای علوم انسانی در کشور متصور هستید و فکر می‌کنید در دهه‌های آینده، علوم انسانی چقدر با موازین و معیارهایی که گفتید متحول خواهد شد؟

بنده به طور کلی آینده علوم انسانی را در جامعه خودمان مطلوب می‌دانم، چرا که فضا برای آزاداندیشی بازتر شده است که مسلما به سمت و سوی شرایط مطلوب‌تر نیز پیش‌ خواهد رفت. آنچه در این رابطه درخور توجه است، این که روند منتهی به این تحول باید در فضای علمی توام با تفاهم و منطق و به دور از شعار و جنجال و از سوی متخصصان و صاحب‌نظران این عرصه شکل بگیرد. در واقع می‌توان گفت تولید علم امری مبتنی بر انگیزه و زمینه فکری خاص است و به صورت دستوری و تحکمی و یکشبه انجام نخواهد شد. اساسا تولید علم پروسه‌ای طولانی و فرآیندی ناپیوسته است که در غرب هم طی چند قرن طی شده است. در جامعه ما اگر این پروسه با تعهد به مباحثی مانند میراث گذشته‌‌، آموزه‌ها و تعالیم اسلام و‌ منطق وحی ـ که پیشتر گفتیم ـ طی شود، می‌توان تحول مورد نظر را به شکلی مطلوب انتظار داشت. البته مسئولان نیز در این رابطه نقش مهمی دارند که به این منظور باید سازوکارهای لازم را فراهم کنند. این سازوکارها در دو بخش قابل تعریف است؛ یکی بخش مدیریتی که شامل برخورداری سیستم علمی کشور از مدیران و برنامه‌ریزان متخصص و متعهد است. بخش دیگر نیز مربوط به ایجاد فضای مناسب و حمایت‌های لازم برای شکل‌گیری فعالیت‌های علمی از جمله کرسی‌های آزاداندیشی و تعاملات سازنده علمی میان افراد و مراکز علمی است که تامین آن زمینه رشد حداکثری پژوهش در این زمینه و هماهنگی و همخوانی میان عرصه علم و عمل را فراهم می‌کند.

سید جواد میرخلیلی - جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها