درباره محسن چاووشی و من خود آن سیزدهم، اتفاق خوبی که در موسیقی افتاد

تو به فکر فردایی و دیروز را خاطره کردی

مجید توکلی - سایت موسیقی ما
کد خبر: ۵۴۸۴۹۸
تو به فکر فردایی و دیروز را خاطره کردی

 

 همین اول ماجرا اعتراف می کنم نمی توانم آسمان و ریسمان ببافم تا بروم سر اصل مطلب.درباره این یکی از توانم خارج است.هرچی فکر کردم که حالا که می خواهم درباره موسیقی بنویسم و صدای خوب،دیدم نمی شود با کلمات بازی کنم و بعد از کلی دلیل و برهان،بگویم که فلان و بهمان.همه ماجرا این است که می خواهم درباره محسن چاووشی  حرف بزنم.درباره چاووشی و آلبوم تازه وارد بازار شده اش یعنی  من خود آن سیزدهم .درباره حال خوبی می خواهم بنویسم که بعد از مدت ها و شاید بگویم بعد از سال ها از شنیدم یک آلبوم موسیقی بهم دست داد.همین جا و همین ابتدای نوشته هم بگویم که،بله،اتفاقا من یکی از همان  چاووشی باز  های قدیمی هستم. با فیلم سنتوری هم چاووشی باز نشدم و از قبل ،خش این صدای ملتهب را دوست داشتم.اما بی انصاف هم نیستم.یکی دو آلبومی از محسن چاووشی خیلی نظرم را جلب نکرد تا این یکی،یعنی همین  من خود آن سیزدهم  که نوید یک اتفاق جدی در موسیقی را داد.کلمه  اتفاق  را خیلی جدی می گویم و محکم پای حرفم ایستاده ام.اگر می گویم اتفاق نه فقط به خاطر صدایی است که دوست دارم و خیلی ها دوست دارند،بلکه به خاطر موسیقی خوب و متفاوت و تنظیم های درست و به جا و شسته رفته ای است که مدت هاست در موسیقی امروز ما، روند کهنگی به خود گرفته است.

محسن چاووشی در آلبوم  من خود آن سیزدهم  خیلی جدی دست به کار مهمی زده است.برای خودش تغییر را انتخاب کرده و درست معلوم است که دلش می خواهد تغییر ایجاد کند.بهتر باشد.متفاوت باشد.کهنه نباشد و تکرار نکند.و این چقدر برای یک هنرمند قابل احترام است.اصلا با دلیل حرف می زنم تا برای خودم هم یادآوری باشد.همین ترک اول آلبوم و شعر زیبا و پر طمطراق  غلط کردم  از وحشی بافقی و موسیقی و ملودی و تنظیم شگفت انگیزش،گواه حرف هایم است.ادای درست کلمات و مفهموم و معنی شعر هایی که همه از بزرگان پارسی هستند و بر کسی پوشیده نیست که کلمه به کلمه آن،ورود به دنیای عرفانی عاشقانه و معترضانه ای است که صدها سال پیش گفته و امروز،هنوز هم کارایی دارد. محسن چاووشی  اما،می توانست مثل خیلی از هم ردیف هایش،مثل خیلی از دوستانی که آلبوم هایشان هر سال به بازار می آید و کنسرت های این شب هایشان برقرار است،خودش را تکرار کند.خودش را تکرار کند و همان قطعه هایی را بخواند که مردم با آن ملودی ها و آن حال و هوا خاطره دارند.چاووشی خوب می توانست هنوز هم  رفیق من سنگ صبور غمها  بخواند.هنوز هم می توانست  زخم زبون را بهتر و صد بهتر بخواند تا بی سرو صدا آلبوم ،به فروش نسبی برسد و خلاص! اما این تفاوت یک خواننده و شاید بهتر باشد بگوید یک هنرمند است با دیگران.اینکه به تکرار نیفتی و مراقب خودت باشی.اینکه حواست جمع باشد که داری چه کار می کنی و حواست جمع باشد که حواس گوش های تیز مخاطب تو هم هست و یک جایی مچت را می گیرد و بلند فریاد می زند:خسته شدم! و آن جاست که بازی را باخته ای و دیگر کسی گول نمی خورد.محسن چاووشی اما خوب حواسش هست.بی حاشیه کارش را می کند و آزمون و خطا می کند برای بهتر شدن و چقدر این آزمون و خطا برای فردایی بهتر از امروز، لذت بخش و قابل احترام است.این بهتر شدن مصداق عینی همین آلبوم آخری است.آنجایی که قطعه  بهرام گور  را می شنوی و از تنظیم لذت می بری.از ملودی از صدایی که در خدمت ملودی است و از موسیقی خوبی که داری می شنوی.راستش نمی دانم چقدر می توانم وقتی می خواهم درباره قطعه  شیرمردا  حرف بزنم،جلوی احساسم را بگیرم.قطعه ای که از جا بلند می کند و مجبورت می کند برای این احترامی که به توی شنونده گذاشته شده کلاه از سر برداری.

داشتم فراموش می کردم که دارم درباره یک اتفاق خوب در موسیقی حرف می زنم.درباره چاووشی حرف می زدم که می خواهد بهتر باشد.دلش می خواهد تغییر ایجاد کند و ای کاش همه بدانند تغییر کردن و بهتر شدن،هزینه هم دارد و کمتر هنرمندی است که با این حد محبوبیت،این نگرانی را به جان بخرد و محکم پرده را کنار بزند و وارد دنیایی جدید شود.آن هم هنر موسیقی که اوضای تغییر سخت تر است.اینجا درست وظیفه مخاطب است که از این تغییر حمایت کند.نه،اصلا منظورم از حمیات خریدن آلبوم چاووشی یا هر هنرمند دیگری نیست.منظور فهمیدن این تغییر و ایستادن، پشت هنرمندی است که نمی خواهد درجا بزند و می خواهد خلق کند.موسیقی خوب خلق کند و این عطش بهتر شدن و تغییر در کارش آشکاراست.اما برای آن هایی که فکر می کنند تغییر محسوس نیست و محسن چاووشی به دنبال تغییر و بهتر شدن نیست، باید چیزی ورای منطق را جست و جو کرد.

قرار گذاشتم درباره  من خود آن سیزدهم بنویسم و  محسن چاووشی  و تغییر و بهتر شدن و رسیدن به یک اتفاق خوب در موسیقی،که یک بار بالا تا پایین نوشته را خواندم و دیدم حرفم را زده ام.بقیه اش می شود اضافه گویی و تکرار. بقیه اش می شود اینکه خود محسن چاووشی را خطاب کنم و به او بگویم حواسش باشد.کار سختی پیش رو دارد و تا اینجای کار سرش را می تواند بالا بگیرد.حواسش باشد که گوش مردم حواسشان هست که تو داری جلو می روی و عقب نمانده ای.حواس هوادار ها و طالبان موسیقی خوب هست که تو مدام به فکر فردایی و دیروز را خاطره کردی و بس.پس ای کاش به همین مسیر ادامه بدهی که این موسیقی ما،بدجور به این تغییر نیاز دارد.راستی،بهترین پایان برای این حرف ها همان است که خوانده ای:شیرمردا،تو چه ترسی ز سگ لاغرشان؟

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها