حامد حیدرینژاد به حساب درجهبندیهای حوزوی یک حجتالاسلام است، به حساب بچههای مدرسه دخترانه عفاف یک معلم هنر، امام جماعت مدرسه و یک دوست و به حساب ما، یک روحانی جوانِ متفاوت، متولد68، مهندس مکانیک و یک خوشنویس.
صدای قیل و قال دخترها هنوز از راهروها و کلاسها میآمد که او به دفتر مدرسه آمد و با لبخند نشست روبهروی ما. کاغذباطلهها را برده بودند برای فروش و جهیزیه را هم رسانده بودند به زوج مورد نظر. برای همین، نه شد کاغذ باطلهها را ببینیم و نه شد جهیزیه را برانداز کنیم، اما داستان این کاغذها و آن جهیزیه شنیدنی بود، وقتی حامد حیدرینژاد از لابهلای عطسهها و سرفههایش آن را نقل کرد.
پیش به سوی 2 تن کاغذ
اولش یک ایده بود، مثل همه ایدههای نوپا؛ این که کاغذهای باطله مدرسه جمع شود، وزنی بگیرد، فروخته شود و به مصرفی خیر برسد. روحانی مدرسه ایده را مطرح کرد، مدیر مدرسه شنید و پسندید، به بچهها اعلام شد و سطلهای پلاستیکی آبیرنگ، از آنها که مخصوص جمع کردن کاغذ است، به مدرسه آمد.
دخترها دورمان حلقه بستهاند و پشت سرهم در تایید حرف یکدیگر توضیح میدهند که اولش کار را شوخی گرفتند، چون باور نمیکردند از کاغذهای باطله که همیشه و همه جا راحت از کنارش میگذرند، میشود پول درآورد.
ابتدا اولیای مدرسه دست به کار شدند و کمدها و فایلها و کشوها را خانه تکانی کردند؛ یک عالم کاغذ باطله، ورقههای امتحانی، بخشنامه، آییننامه، دستورالعمل و جزوه. دانشآموزانی هم که موضوع را جدی گرفته بودند، آستین بالا زدند و هرچه کاغذ مصرف شده داشتند، در سطلهای آبی انداختند. از خانه هم با خود کاغذ آوردند. هرجور کاغذی که قبلا مچالهاش میکردند، جرش میدادند و دورش میانداختند. کمکم از این جنبوجوش، همه به وجد آمدند و مدرسه عفاف شد پایگاه دوستداران محیطزیست، مجمع نوجوانان طرفدار بازیافت، یک مدرسه متفاوت با آرمانهایی بلند.
روحانی جوان مدرسه به شاگردانش گفته بود، اگر دو تُن کاغذ جمع شود، با فروش آنها میشود برای دختری ندار جهیزیه تهیه کرد و او را به خانه بخت فرستاد، گرچه دخترها بیشترشان باورنکرده بودند. برخی از آنها بچههای خانوادههای مرفه شمال تهران بودند، بارآمده در فرهنگی مصرفی و تجملی. خودشان هم در زنگ تفریحی که کنارشان بودیم، اینها را به ما گفتند و گفتند که خانواده و فامیلشان برای جهیزیه دخترها چند ده و چند صد میلیون تومان هزینه میکنند و محال بود، باور کنند با مقداری کاغذ باطله جهیزیهای جفت و جور شود و عروس و دامادی به خانه بخت بروند.
ولی این آرمان محقق شد و آرزوها به حقیقت پیوست. دوسه ماه بیشترطول نکشید که کاغذهای باطله مدرسه و400 دانشآموزش به دو تن رسید و کیلویی 500 تومان فروخته شد و یک میلیون تومان به دست آمد. با این که این رقمِ به ظاهر ناچیز، دانشآموزان را متعجب کرده بود و در دلشان تخم شک کاشته بود که محال است با این پول جهیزیهای بتوان فراهم کرد، اما روحانی جوان و خلاق مدرسه با رایزنی خیران، هم موقع خرید کالاها تخفیف گرفت و هم یک میلیون و300 هزارتومان به کمک بانیان خیر، روی پول فروش کاغذها گذاشت و جهیزیهای آبرومند جمع کرد.
دخترها اما هنوز متعجبند و روزی را نقل میکنند که کالاهای خریده شده به سالن مدرسه آمد و دور تا دورش چیده و گفته شد با دومیلیون و300 هزارتومان تهیه شده است. دانشآموزی با تعجب و هیجان برایمان میگوید که چندروز قبل از آوردن جهیزیه به مدرسه، خالهاش ازدواج کرده بود که پدر و مادرش 200 میلیون تومان خرج جهیزیهاش کرده بودند.
جهیزیه آن دخترخانم
در چارچوب عکس، وانتی نقش بسته که گاز و یخچال و فرشِ لوله شدهاش بیشتر از بقیه جنسها به چشم میآید؛ گازپنج شعله فردار است و فرشها یک جفت ماشینی شش متری، یخچال هم از همین معمولیهاست، نه از آن انواع تلویزیوندارها و سایدبایساید.
فهرست بقیه جهیزیه را هم روحانی مدرسه میگذارد جلوی ما: سرویس آرکوپال، سرویس پلاستیک، کتری و قوری، سرویس قابلمه، قاشق و چنگال، پارچ و لیوان، سرویس خواب، اتو، میوهخوری و شکلاتخوری، پرده و چند خرده ریز دیگر.
به حساب دو دوتا چهارتاهای امروزی این جهیزیه کاملی نیست؛ حتی دختران مدرسه عفاف هم که با ما حرف میزدند، هرکدام دست روی کاستیهایش میگذاشتند. یکی میگفت قهوهساز نداشت، چند نفر گفتند مبل و ناهارخوری کم بود، یکی گفت جای پیتزاپز و ساندویچساز خالی بود و آن دیگری آه کشید که حیف شد کتری و قوری برقی، آب مرکباتگیری، توستر و مایکروفر نداشت.
معلم روحانی مدرسه اما پرسید، اگر اینها که گفتید نباشد، مگر نمیشود زندگی کرد؟ و چند نفری گفتند، زندگی میشود کرد، ولی نه آنطور که دلمان میخواهد و بقیه گفتند بله میشود زندگی کرد، یک زندگی با شروعی ساده.
حیدرینژاد میگوید در کلاسهای درس دنبال رسیدن به این نقطه است؛ درصدد کشاندن ذهن و فکر دانشآموزان به سمت سادهزیستی، کمتوقع بودن و مهربانی کردن به همنوعان. همین تفکر بوده که تا به حال عکسهای مربوط به اردوهای جهادی، تصاویر جهادگرانی را که بیمزد و باانگیزه برای خدمت به مناطق محروم میروند، به کلاسها آورده، فیلمهای ضبط شده از محرومیتها را به نمایش گذاشته، درباره سرگذشت واقعی زنان سرپرست خانوار و این که اگر دخترهای مدرسه عفاف جای آنها بودند چه میکردند، صحبت شده و بازدیدی یکروزه از مرکز نگهداری دختران عقبمانده ذهنی تدارک دیده، برای یکیشان جشن تولدی گرفته، شمعی فوت شده، کیکی برش خورده و بچهها را که سررشتهای از موسیقی داشتهاند، به نواختن برای دختران مرکز واداشته.
حالا درِ بطریهای پلاستیکی
یکی از دخترها کیسهای از کیفش درمیآورد و میدهد دست معلم روحانی؛ هفت تا دررنگی بطریهای پلاستیکی داخل آن است در سایزهای مختلف. حیدرینژاد نگاهی به درهای رنگی میاندازد و میگوید، از این به بعد برای این درها برنامه داریم. با هم میرویم به پاگرد طبقه اول، کنارمیزی که دهها در پلاستیکی بطری رویش چیده شده. قرار است این درها فروخته شود به قرار هر کیلو600 تومان بشود دو بخاری برای دوکلاس درس در دو مدرسه منطقه محروم.
یکی از دخترها میگوید، ذوق دارد که هرچه بیشتر درِ بطری جمع کند و به مدرسه بیاورد و دوستش ادامه میدهد، وقتی به باشگاه میرود از همباشگاهیهایش میخواهد تا آنها هم هرچه درِبطری دارند به او بدهند. بچههای این مدرسه باور کردهاند که از دور ریختنیها میشود پولی به دست آورد و آن وقت با آن پول به ظاهر کم میشود کارهای بزرگ کرد، میتوان برای گرسنهای خوراکی خرید، برای بیلباسی پوشاک، برای دردمندی یک مرهم و برای ناامیدی یک روزنه پرنور از امید.
روحانی جوان مدرسه میگوید، اگر سیستم آموزشیمان میتوانست این سبک زندگی را رواج دهد، اگر دانشآموزان را میتوانست درگیر مسائل اجتماعی کند و اگر قادر بود به بچهها یاد دهد که حتی با یک لبخند یا گوش دادن به حرف کسی میتوان کارخیر کرد، جامعه متحول میشد.
مریم خباز
جام جم آنلاین گزارش میدهد
جام جم آنلاین گزارش میدهد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک فعال سیاسی:
یک نماینده مجلس:
در گفتوگوی «جامجم» با استاد حوزه و مبلغ بینالملل بررسی شد
گفتوگو با موسی اکبری،درخصوص تشکیل کمپین«سرزمین من»وساخت و مرمت۵۰خانه در منطقه زنده جان