یک نوزاد 3 کیلویی و 2 قلب که مال همند، یک کوچولوی قرمز و چروک و بی‌تاب و 2 قلب که مال همند، یک کاکل زری کم‌جان و ضعیف و 2 قلب که مال همند، یک گیس مخملی پرهیاهو و پر صدا و 2 قلب که مال همند، یک دنیا خستگی و بی‌خوابی و مسوولیت و 2 قلب که مال همند؛ حتی وقتی آن نوزاد بزرگ شده و سراغ زندگی خودش رفته و همین دو قلب مانده‌اند.
کد خبر: ۵۴۴۹۴۵

اگر محبتی بین این دو قلب نبود، حالا آن نوزاد 3 کیلویی قرمز و چروک و بی‌تاب و کم‌جان و پرهیاهو و یک دنیا خستگی و بی‌خوابی و مسوولیت و البته یک دنیا احساس خوشبختی هم نبود.

نباید گول جثه‌اش را خورد، وقتی به دنیا می‌آید یک دنیا کار با خودش می‌آورد، از خوراک و پوشاکش گرفته تا دردهای گاه و بیگاهی که به جانش می‌افتد و صدای گریه‌اش را بلند می‌کند. تا وقتی هنوز جنین است و تنها تصویر از او همان برگه سیاه و سفید سونوگرافی است همه می‌خواهند زودتر بیاید و حال و هوایی به زندگی بدهد، اما وقتی می‌آید مادر کلافه می‌شود، پدر می‌ترسد، چشم‌ها بی‌خواب می‌شود و گوش‌ها سکوت می‌طلبد و اما قلب‌ها! آیا وقتی نوزاد پر زحمت به دنیا می‌آید باز هم قلب‌های زن و شوهر که تا چند ماه پیش دربست مال هم بود باز هم مال هم می‌ماند؟

سوال غریبی است اما همه‌ آنهایی که به هم عشق می‌ورزند و حالا کودکی به جمعشان اضافه شده دغدغه پاسخ به این سوال را دارند. نکند زن شیفته نوزادش بشود و مرد را نادیده بگیرد و مرد در پدر بودنش غرق شود و یادش برود اگر همسرش نبود او نیز پدر نبود؟

نوزاد به دنیا می‌آید و با همه سختی‌هایش به سرعت بزرگ می‌شود و به زودی به مرحله‌ای می‌رسد که یادش می‌رود پدر و مادر برای بزرگ کردنش چه کار کرده‌اند و آن وقت دوباره زن و مردی می‌مانند که سال‌های
نه چندان دور عاشق بوده‌اند و حالا به خاطر عمیق شدن فاصله‌هایشان خودشان هم شک دارند که آیا واقعا قبل از به دنیا آمدن فرزندشان عاشق یکدیگر بوده‌اند؟

طوفانی به نام نوزاد

9 ماه‌ انتظار برای همه زود می‌گذرد، اما برای زن و مردی که منتظر یک نوزاد هستند نه. قبل از این‌که تولد یک کودک با تمام تغییرات فیزیولوژیکش اتفاقی ترسناک به نظر برسد حادثه‌ای است که نگرانی از آینده را در دل پدر و مادر می‌کارد؛ نگرانی از این‌که چه بر سر کودک می‌آید یا این‌که چه سرنوشتی در انتظار زندگی زناشویی است؟

همه می‌گویند زندگی با آمدن یک نوزاد شیرین‌تر از قبل می‌شود، اما خیلی از زن‌ها و مردهای جوانی که در بحبوحه مشکلات ناشی از به دنیا آمدن کودکشان گرفتار شده‌اند شاید چنین حسی نداشته باشند. نوزاد ناتوان و کاملا وابسته کلی کار برای مادرش درست می‌کند، مادر روزها و شب‌ها خودش را وقف کودکش می‌کند و وقتی کم می‌آورد پدر را هم وارد گود می‌کند. آنها در چند ماه اول تولد خواب شب را تقریبا فراموش می‌کنند و خستگی‌های روزانه ناشی از بی‌خوابی را به جان می‌خرند به این امید که فرزندشان بداند آنها می‌خواهند برای او بهترین پدر و مادر دنیا باشند.

روزهای سخت مادران

بیشتر زن‌ها وقتی می‌فهمند قرار است به زودی مادر شوند به طور غیرقابل وصفی خوشحال می‌شوند، شاید برای این‌که دیگر می‌توانند قدرت باروریشان را سندی بر بلوغشان یا توانایی در گرداندن یک خانواده بدانند یا شاید هم برای این‌که با بارداریشان دهان آدم‌های عیب‌جو را ببندند و به جای بحث‌های حاشیه‌ای به اصل زندگی بپردازند. البته بچه‌دار شدن می‌تواند انگیزه‌های دیگری هم داشته باشد ولی انگیزه زوج‌ها از آن هرچه باشد بی‌شک تغییراتی را به زن و مرد تحمیل می‌کند که قطعا اجتناب‌ناپذیر است.

یک زن وقتی بچه‌ای در شکم دارد دیگر فقط همسر یک مرد نیست. او از همان موقع مادر یک کودک هم هست یعنی دو مسوولیتی که به زبان ساده است و اما در عمل سختی‌هایی دارد. در دوران بارداری سختی فرزندداری شاید فقط به تهوع‌های صبحگاهی و دردهای پی‌درپی معده و سختی در بلند شدن و راه رفتن محدود شود، اما وقتی کودک به دنیا می‌آید مشکل مادر دنیای ناشناخته‌ای است که با تولد یک موجود ناتوان یکباره درون آن افتاده است. زنی که صاحب فرزند می‌شود حتما بدنش آن توازن و زیبایی قبل را از دست می‌دهد، به احتمال زیاد صورتش نیز همین‌طور اما بدتر از همه اینها تصوری است که زن در این دوران با آن کلنجار می‌رود؛ آیا هنوز به نظر شوهرش زیباست؟ آیا می‌تواند دوباره مثل قبل جذاب شود؟ آیا بعد از تولد نوزاد نیز همسرش هنوز او را دوست خواهد داشت؟

شاید پاسخ دادن به این دغدغه‌ها در حالت عادی کار آسانی باشد، اما وقتی زن گرفتار تردیدهای دوران بارداری می‌شود حتما پاسخ دادن به این سوالات کار سختی است ولی بالاخره کودک به دنیا می‌آید و با آن جثه کوچکش یک دنیا کار و زحمت با خودش می‌آورد. حالا مادر می‌ماند و یک دنیا کار، او می‌ماند و یک دنیا مشغله، او و یک عالم دلمشغولی. شب زنده‌داری برای ساکت کردن نوزاد، صبوری کردن در برابر گرسنگی‌های بی‌پایان او، بی‌تابی‌هایی که هیچ وقت علتش فهمیده نمی‌شود و خیلی چیزهای ریز و درشت دیگر تنها بخشی از زحمات یک زن است، زنی که حالا مادر شده اما همه حتی همسرش از او می‌خواهند تا مادری باشد که وظایف قبلی‌اش را از یاد نبرده است.

مادر خوب و در عین حال همسری خوب بودن کار سختی است چون بالاخره زن هم هر چقدر مدیر و مدبر باشد یک ظرفیت مشخصی دارد. او نمی‌تواند مثل یک ساعت دقیق و مثل یک ربات خستگی‌ناپذیر باشد، اما وقتی همه از او چنین توقعی دارند او چاره‌ای جز تبدیل شدن به ساعت و ربات ندارد. اما اگر او ببرد و کم بیاورد چه؟

روزهای سخت پدران

پدر شدن حتما راحت‌تر از مادر شدن است چون دست‌کم دغدغه‌های جسمی و روحی دوران بارداری و زایمان از دوش پدران ساقط است، اما آنها هم دغدغه‌های خاص خودشان را دارند و شاید در ظاهر چیزی بروز ندهند، اما در دنیای افکارشان غرق می‌شوند. مردها خودشان را مسوول تامین وسائل راحتی خانواده و فراهم کردن اسباب آینده‌ای روشن برای آنها می‌دانند، شاید وقتی مردها هنوز پدر نشده‌اند و زندگی 2 نفره‌ای را تجربه می‌کنند تا این حد دغدغه نداشته باشند، اما وقتی پای یک کودک به میان می‌آید نگرانی‌های آنها از آینده هم شروع می‌شود.

البته بیشتر مردها می‌توانند از پس این مشکلات بر بیایند ولی چیزی که کمتر مردی می‌تواند با آن کنار بیاید حس از دست دادن موقعیت قبل از تولد نوزاد است. شاید نتوان گفت مردها کودکشان را رقیب عشقی می‌دانند، اما وقتی می‌بینند همسرشان که تا قبل از آمدن کودک او را در مرکز توجهاتش قرار می‌داد حالا به او کمتر توجه می‌کند و دیگر مثل گذشته برای او وقت نمی‌گذارد احساس بدی پیدا می‌کنند. مردها از این‌که دیگر مورد توجه نیستند و دیگر فرصتی پیدا نمی‌کنند تا گفت‌وگوهای 2 نفره‌شان را تکرار کنند، از این‌که دیگر مثل روزهای خوب گذشته همسر به استقبالشان نمی‌آید و حوصله خسته نباشید گفتن به‌ آنها را ندارد دلخور می‌شوند.

البته نمی‌توان به مردها به خاطر این احساساتشان زیاد خرده گرفت چون بسیاری از زن‌ها وقتی کودکشان به دنیا می‌آید با یک حس مادرانه قوی خودشان را وقف کودک می‌کنند و حتی یادشان می‌رود که باید برای خودشان هم زندگی کنند. نمی‌توان این مساله را البته به تمام زن‌ها نسبت داد چون کودکی که ناتوان است و نیاز به مراقبت‌های 24 ساعته دارد چاره‌ای جز این برای زن‌ها باقی نمی‌گذارد، اما با تمام این حرف‌ها نباید مرد زندگی را از یاد برد، نباید فراموش کرد که قبل از این‌که پای کودکی در میان باشد این زن و مرد بوده‌اند که عاشق هم شده‌اند و تصمیم گرفته‌اند یکدیگر را خوشبخت کنند، نباید فراموش شود که زن و شوهر اگر چه در قبال کودکی که به دنیا آورده‌اند مسوولند ولی این مسوولیت هرگز به معنای فراموش کردن خودشان نیست.

بعضی زن‌ها کودکشان را تمام دارایی‌شان می‌دانند یعنی تفکری از پایه غلط که فقط به استحکام خانواده لطمه می‌زند، بعض زن‌ها هم می‌گویند همین که مادر شده‌اند و کودک دارند که به او عشق می‌ورزند برایشان کافی است یعنی باوری که به خوشبختی صدمه می‌زند. خوب است مادران بدانند اگر یک روز عاشق همسرشان نمی‌شدند و به شوق با هم بودن زیر یک سقف نمی‌رفتند حالا فرزندی نبود که عاشقش بشوند پس چه خوب است طوری رفتار شود که مرد فرزندش را نه یک رقیب عشقی که عاملی برای تشدید خوشبختی‌اش بداند.

دوباره با هم برای خوشبختی

در زندگی هم مردها حق دارند هم زن‌ها، در زندگی هم مردها لیاقت خوشبخت شدن دارند هم زن‌ها، هم مردها در زندگی دنبال دوست داشته شدن می‌گردند هم زن‌ها، هم مردها خسته و کلافه می‌شوند هم زن‌ها. پس آنها اگر چه در ظاهر با هم تفاوت دارند ولی در اصل شبیه همدیگرند. این‌که می‌گوییم فرزند نباید جای پدرش را در زندگی تنگ کند منظورمان به پدرها هم هستند تا کاری نکنند که زن‌ها فکر کنند فرزندی که با هزار زحمت به دنیا آورده‌اند حالا جای خودشان را تنگ کرده‌اند. رسیدن به چنین مرحله‌ای تمرین می‌خواهد آن هم تمرین عشق‌ورزی به زندگی و شریک زندگی. وقتی زن و مرد همدیگر را تنها ثروت واقعی‌شان بدانند آن وقت چیزهایی که بعدا به زندگی‌شان وارد می‌شود را فقط مکمل خوشبختی‌های قبلی‌شان می‌دانند.

کودک به دنیا می‌آید، در ناز و نعمت بزرگ می‌شود، محور توجهات و محبت‌ها قرار می‌گیرد، از مهر پدر و مادر سیراب می‌شود و جایگاه منحصربه‌فردش در خانواده را پیدا می‌کند و به ناچار بعد از چند سال راه سرنوشت خودش را در پیش می‌گیرد و از پدر و مادر دور می‌شود. حالا که کودک دیروز خانم و آقای امروز شده است آیا برای زن و مرد کسی غیر از خودشان باقی‌مانده؟ آیا برای آنها عشق تنها سرمایه باقی‌مانده نیست؟

واقعا همین‌طور است. ما زندگی نمی‌کنیم تا بچه‌دار شویم و با فداکردن خودمان راه زندگی را برای او هموار کنیم بلکه ما زندگی می‌کنیم چون شریک زندگی‌مان را دوست داریم و او را لایق خوشبخت شدن می‌دانیم. پس حالا که هنوز کودکمان کوچک است و هنوز حضو او به گرمی زندگی‌مان لطمه نزده باید دست به کار شویم.

یادمان باشد در این دنیا هر کس جای خودش را دارد و جای خالی هیچ آدمی با هیچ آدم دیگری پر نمی‌شود پس حتی اگر به خاطر آمدن این مهمان تازه وارد به زندگی وقت سرخاراندن نداریم باید بدانیم که ارج نهادن به ازدواج و گرامی داشتن همسرمان بر هر کار دیگری مقدم است. برای همین بیایید حتی بعد از بچه‌دار شدن دوباره برای همسرمان وقت بگذاریم و حتی اگر در کنار مسوولیت‌های خانوادگی شاغل هم هستیم باز هم با او بودن را به کارهای دیگر ترجیح دهیم. یادمان باشد همه ما دوست داریم در مرکز توجه کسانی باشیم که دوستشان داریم پس از محبت کردن دریغ نکنیم.

بعضی‌ها فکر می‌کنند کودک سرور خانه است و باید هر چه خواست و تصمیم گرفت اجرا شود برای همین بیشتر خانه‌ها میدان تاخت و تاز مطلق بچه‌ها می‌شود در حالی که زن و شوهر‌ها نیاز دارند که گاهی بدون آن که بچه کنارشان باشد با هم تنها باشند.

پس بیایید این فرصت را برای همسرمان ایجاد کنیم و چه در محیط خانه و چه در بیرون از خانه فرصت تنها بودن با همسرمان را خلق کنیم. ما باید بتوانیم به کودکمان از همان سنین کم یاد دهیم که همه امور خانه به او مربوط نیست و هنوز هم مادر و پدر عاشقانه همدیگر را دوست دارند و بعضی امور خصوصی برای خودشان دارند، حتی می‌شود از یک زبان خاص که فرزند متوجه‌ آن نمی‌شود استفاده کرد و زمانی که او حضور دارد محیط را به مجالی برای گفت‌وگوهای 2 نفره تبدیل کرد. وقتی ما با همسرمان این‌گونه رفتار کنیم آن وقت بدون آن که مستقیما وارد حیطه‌های تربیتی شده باشیم به کودکمان یاد داده‌ایم که پدر و مادرش نزد هم چه ارزشی دارند؛ پدر و مادری که حتی با آمدن موجودی تازه‌وارد نیز هوای همدیگر را دارند.

حمید بروغنی / جام جم

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها